اربعین۱۴۰۴ شلمچه
🔻از اربعین بگو! ✍️خاطرات کوتاه و جالب خودتان از پیادهروی اربعین در سالهای قبل را برای ما ارسال کنی
🔻 #روایت_اربعین
🔹بعد از خواندن نماز در موکب، برای صرف نهار بیرون رفتیم و هر کدام جایی نشستیم. هوا خیلی گرم بود و اکثر موکبها پر شده بودند. من هم رفتم لبه یک جدول نشستم و شروع کردم به خوردن نهار.
🔹همانطور که نشسته بودم و نهار میخوردم، دیدم یه خانوم نسبتا قدبلند با لباسهای کهنه کنارم ایستاد و سرش را به صورتم نزدیک کرد و لبخند زد. غذا تعارف کردم؛ چیزی نگفت. کمی ترسیدم و بلند شدم و آن طرفتر نشستم. بلافاصله پشت سر من آمد و مجدد همان کار را انجام داد.
چیزی نگفتم و بعد از نهار پیش موکبدار رفتم و گفتم چرا این خانم این کار را با زائرها میکند؟ مگر دیوانه است؟
موکبدار گفت این خانم کرولال است و هیچکس و هیچچیز هم ندارد. نذر کرده برای زائرها سایه باشد؛ آخر تنها کاری که از دستش برمیآید همین است.
🔹بغضی سنگینی گلویم را گرفت. هیچ چیز نگفتم و رفتم سراغش. بهش پول دادم ولی سرش را به علامت نه تکان داد. بوسیدمش و رفتم...
روایت #ارسالی
👈🏽 اگر شما هم خاطرهای از نذرها و اتفاقات جالب در پیادهروی اربعین دارید، برای ادمین ما بفرستید.
🆔 @arbaeentv_shalamcheh
اربعین۱۴۰۴ شلمچه
🔻از اربعین بگو! ✍️خاطرات کوتاه و جالب خودتان از پیادهروی اربعین در سالهای قبل را برای ما ارسال کنی
🔻 #روایت_اربعین
۴ نفر بودیم
از شلمچه عازم نجف شدیم
از اتوبوس نجف پیاده که شدیم بعد از زیارت امام علی ع
راهی شدیم
ظهر آفتاب شدید و خیلی گرم نجف پیاده میرفتیم ، تو مسیری که بودیم هیچ موکبی نبود که غذا میداد
مجبور شدیم بازم پیاده برویم حدودا ۳ ساعت پیاده میرفتیم
در این میان ، یک مرد که دشداشه مشکی تنش بوده ،سرجاده ایستاده بود که داد میزد هلا بلزایر فی بیتی ، یعنی زائر به خونه ام خوش اومدی
ما رو دید به استقبال ما آمد ، و با ماشین شخصی خودش ما رو برد به خونشون
ناهار خوشمزه برامون درست کردن و بعد به اتاق بردن و کمی خوابیدیم
بعد از استراحت با اهالی منزل خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم
تا الان این خاطره و مهمان نوازی این خانواده و مزه غذای خوشمزشون تو ذهنم هست
روایت #ارسالی
👈🏽 اگر شما هم خاطرهای از نذرها و اتفاقات جالب در پیادهروی اربعین دارید، برای ادمین ما بفرستید.
🆔 @arbaeentv_shalamcheh
اربعین۱۴۰۴ شلمچه
🔻از اربعین بگو! ✍️خاطرات کوتاه و جالب خودتان از پیادهروی اربعین در سالهای قبل را برای ما ارسال کنی
🔻 #روایت_اربعین
در مسیر پیاده روی نجف کربلا
تقریبا سه روز کامل پیاده روی کرده بودیم.
ساعت ۱۱ شب بود که تصمیم گرفتیم نیمی از راه با وسیله ای برویم
نزدیک موکبی شدیم که ازش بپرسیم کجا بایستیم تا ماشین بگیریم
صاحب موکب درگیر برق کشی موکب خودش بود و با راننده ماشین برق در حال گفتگو بود.
جلوتر رفتیم و ازش پرسیدیم ،خودش جواب سربالایی داد
ما هم حرفی نزدیم و به راهمان ادامه دادیم ،کنار جاده ایستادیم ،یک ون برامون توقف کرد و سوار شدیم
هنوز ون حرکت نکرده بود که یک مردی از دور به ون اشاره میکرد که حرکت نکن
دیدیم همون مردی که صاحب موکب بود
اومد به ما گفت ببخشید تازه نتونستم درست جوابتون بدم درگیر برق موکب بودم
و به راننده گفت من کرایه تمام سرنشینان خودم حساب میکنم
فقط مرا ببخشید و برای مادرم فاتحه ای بخوانید
من هنوز هر موقع این خاطره به ذهنم میاد فاتحه ای برای مادرشون میخوانم و برای ایشون سلامتی و تندرستی
و این بهترین خاطره سفر اربعینم بود
روایت #ارسالی
👈🏽 اگر شما هم خاطرهای از نذرها و اتفاقات جالب در پیادهروی اربعین دارید، برای ما بفرستید.
🆔 @arbaeentv_shalamcheh