May 11
⊗هشدار⊗
این کانال متعلق به یک عدد:
●کرمکتاب
○علاقهمند به تاریخ
●خورهی اسطورهشناسی
○مسحور شده توسط علم کیهان
●و یک مثلا ژانرنویس اینده
است.
شاید بین صفحات تاریخ پیادهروی کنیم. شاید با اساطیر دورهمی بگیریم. شاید با سفینه تا نزدیکی ماه بریم و ستاره بچینیم یا شاید همش.
و مینویسم
و مینویسم
و مینویسم....
انشاءالله :))
✦تا کمر توی چمدان فرو رفته بودم. دستهایم را روی لبهی چرمیش محکم کردم. زانوهایم اهرم شده بود روی زمین. صدایم را بالا بردم بلکه حساب کار دستش بیاید: عین فشفشه اینور اونور نرو. یجا بشین. تمومِ ستارههایی که چیده بودم لب پر شد.
سرم را از توی چمدان بیرون کشیدم تا هوای تازه به صورتم بخورد. رد لبهی باریکِ چمدان کف دستم قرمز شده بود.
*دینگ دینگ دینگ...پرواز941 تهران پاریس هماکنون به زمین نشست.. *
گوشم به صدا بود که چمدان شروع به لرزیدن کرد. مثل درِ قابلمهای که جوش امده باشد. تکان تکان میخورد و روی زمین جلو میامد. خدا را هزار بار شکر کردم که نمازخانه فرودگاه جز من فعلا مهمان دیگری ندارد. همانطور دو زانو منتظر نشستم تا چمدان ورجه وورجه کنان جلوی زانوهای تا شدهام برسد. انقدر غلیظ اخم کردم که حدس زدم مرز بین ابروهایم کاملا محو شده. دماغم چین خورد و لبهایم جمع شد. دو قفل زنگ زده را همزمان با شستهایم بالا دادم و در را به شدت پراندم. نقطهی درخشانی از عمق سیاهی چمدان به سرعت نزدیک میشد. ثانیه اخر سرم را عقب کشیدم و تیر متل موشکهای ناسا از توی چمدان پرواز کرد و در سقف نمازخانه نشست. دستم را روی پیشانی گذاشتم و فشار دادم تا کمتر بسوزد. پر انتهای تیر پوستم را خراش داده بود. سرم را توی چمدان فرو کردم و داد کشیدم: ارش اینجا مرز ایران و توران نیس، فرودگاهه.
کف دستم را برسی کردم و دنبال ردی از خون گشتم. لوکی سرش را از چمدان بیرون اورد و ارنجهایش را دو طرف چمدان قلاب کرد: به اودین قسم دیوانه شدم. کریشنا فلوتش روگم کرده. اژدها خوردتش؟!
دستهایم را جوری که انگار فنرش در رفته باشد در هوا تکان دادم: خو از من میپرسی؟ مگه من اون پایینم؟
چشمهای سبزش برق زد و هر 36 دندانش را بیرون انداخت: شکمش رو پاره کنم؟
جفت دستم را روی موهای بلند و سیاهش گذاشتم و هل دادم. وقتی موفق شدم دوباره داخل چمدان بچپانمش داد کشیدم: خو اروم بشینین جماعت بیشفعال. مراقب باشین شبرنگ برگ گلدونامو نخوره.
اژدهای سرخ دم پُر فلسش را از لبهی چمدان بیرون انداخت و اویزان کرد. تیغهای طلایی رنگ انتهای دم زیر چراغهای سقفی نمازخانه برق میزد. پای راستم را از زیر دمش گرفتم و با یک حرکت سریع توی چمدان برگرداندم. دستمهایم را بالای در نگه داشتم و با صدای بچه شیری که تازه غرش کردن را تمرین میکند جیغ کشیدم: آپولووووو پرای سیمرغو نکن.
با شدت در چمدان را کوبیدم و چهارزانو رویش نشستم. سرم را بالا اوردم. انگار تافت توی صورتم اسپری کرده باشند. با لب و لوچه کج خشک شدم. خانمی لنگ در هوا با گردن کج و چشمهای گرد شده دم در ورودی ایستاده بود و نگاهم میکرد. حس کردم هر لحظه ممکن است پلیس فرودگاه یا شاید یک ماشین از امیناباد را خبر کند.
*دینگ دینگ دینگ...مسافرین پرواز747 هواپیمایی ماهان به مقصد قاهره لطفا جهت دریافت کارت پرواز و...*
چمدان را توی بغل گرفتم و سمت در نمازخانه دوییدم: چیزه ماله منه... پرواز منه...
و یک خنده احمقانه تحویل زن دادم که حالا کنار رفته و به دیوار پشت سرش چسبیده بود. توی راهرو خم شدم تا پشت کتونیهایم را بالا بکشم. سرم را در همان حال سمت بدنهی چرم و بی رنگ و روی چمدان کج کردم و گفتم: اونجا رو مرتب کنین. برای هرم جیزه جا باشه.
#چمدان_رویاهای_من
☽ آرکامَـہ ☾
#نوعی_شیزوفرنی_نادر
-این چیه چرا حرف توی دهن من میذاری
نگاهش میکنم. به کمد دیواری تکیه داده و دست به سینه است. لپتاپ را روی زانوهایم میچرخانم و صفحهی نورانیاش را مثل پروژکتور توی صورتش میاندازم: بیا میخوای تو بنویس.
ابرو بالا میاندازد و پیشانیش چین میخورد. مثل ایینه حرکاتش را تکرار میکنم. گوشهی لبش که بالا میرود، نور صفحه نمایش روی دندانش برق میزند.
-حالا چرا قاطی میکنی؟
لپتاپ را سمت خودم میچرخانم. انگشتهایم را روی کیبورد بالا و پایین میکنم: والا بیشتر شبیه هویجم تا نویسنده. من باید تصمیم بگیرم دیالوگ تو چیه یا خودت؟
از کمد دیواری فاصله میگیرد و بلندگوی توی گلویش را روشن میکند: من این مدلی حرف میزنم مسخره؟ من به درک حداقل به حرف استادت گوش کن.
مثل برق گرفتهها نگاهش میکنم. چشمهایم از شدت گشاد شدن میسوزد: تو هرجا کم اوردی حرف استاد جوان بکش وسط باشه؟ ادامه بده کم نیاریا.
دوباره گوشهی لبش بالا میرود و راضی به کمد تکیه میدهد: -گفت نباید حرف توی دهن شخصیتا بذارین. نچ نچ نچ چطور هنرجویی هستی...
خیز برمیدارم که یک لگد حوالهی چانهاش کنم اما صدای مامان خشکم میکند.
*بیا شام*
"اومدم" کش داری میگویم و نگاهم را از در بسته سمت کمد برمیگردانم. نیست.
به صفحهی نمایش و دیالوگ نیمخطی زل میزنم. بک اسپیس را نگه میدارم تا کل دیالوگ از روی سفیدی وُرد محو شود. بلندبلند غر میزنم: شخصیت رو مخ...
#نوعی_شیزوفرنی_نادر
#از_روانی_بودن_نویسندهها
#درد_کمی_مشترک
چشم؟! نه ممنون من گرافیستم. چند ساعت نشستن پای سیستم و قلپقلپ قورت دادن نور آبی مانیتور با چشم برای عمیق شدن تجربهی گرافیست بودن خیلی کافی بنظر میرسه.
گوش؟! خیلی لطف دارین اما من ویولن میزدم. تصور کن گوش چپت برای نصف روز روی سیمهای ویولن خوابیده. همون سیمها که آرشه رفت و برگشتی روی سطحش سُر میخوره و صدای مگس میده. باور کنید صدای ویولن فقط از دور خوشه؛ نه از دو میلیمتری.
کتف و کمر؟! استدعا میکنم من انیمیشن کار کردم. تا حالا سعی کردین با کلاژ استاپموشن درست کنین؟ اگر کل تافتهای کارخونهی لوازمبهداشتی رو روی سرم خالی میکردن، بازم انقدر سیخ نشستن پشت دوربین غیرممکن بود.
پوست؟ حتی حرفش زشته. من نقاشی میکردم. کیک چند لایه رو تصور کنین. حالا جای هر لایه اسفنج وانیلی رو با رنگهای اکرلیک، افست و رنگ روغن عوض کنین. دقیقا پوست من بعد از هر نقاشی همچین شکلیه.
و از همه مهمتر... مغز؟
شوخی میکنی؟ نویسنده و مغز؟ اگر از بغل مسیر هنرجویی برای نویسنده شدن رد بشی مغزت خود به خود دود میشه میره هوا.
دارم فکر میکنم اگر همینطوری به راه رفتن توی جنگل سرسبز هنر ادامه بدم هیچ عضوی از بدنم جون سالم در نمیبره. -_-
و درود بر والدینی که فکر میکردن میشه بریم پزشکی و هنر رو کنارش ادامه بدیم. :)))
#هنر_و_دیگر_هیچ
#بهوقت_غرغر
#شهید_راه_هنر
@archamah
✦به جز اساطیر، ادبیات، پوشش و غذا یکی از چیزهایی که ادم رو با حال و هوای سرزمینهایی که ازشون دوره اشنا میکنه چی میتونه باشه؟ موسیقی!!
موسیقی، دستگاه صوتی و سازهای هر قوم و قبیلهای بهتر از هر عنصر ما رو با احوالات و فرهنگ اون مردم مانوس میکنه.
✦بخش بزرگی از تجربه زیستهی هنری هم قطعا به موسیقی تعلق داره. همیشه فکر میکنم که هنرمند متعهد بودن نباید ما رو از شاخههای خاص هنر(مثل موسیقی) دور کنه بلکه باید دید ما رو نسبت به اونا خاصتر و دقیقتر کنه.
✦قصد دارم یه بخش کوچیکی از ماجراجویی خودم توی جهان موسیقی رو باهاتون شریک بشم.(خودم که خیلی ذوق دارم)
و یسری هشتگ که قراره مثل نقشه عمل کنن:
#آشیانهٔ_سیمرغ (موسیقی ایران)
#غرب_وحشی (موسیقی غرب*خاص امریکا و لاتین)
#باغ_شکوفهگیلاس (موسیقی شرق*خاص ژاپن)
#سلسلهٔ_یشم (موسیقی شرق*خاص چین)
#الماس_سیاه (موسیقی افریقا)
#ارکستر_سلطنتی (موسیقی اروپا)
#شبهای_صحرا (موسیقی عرب)
(پ.ن: اگر دوست داشتین حس و حالتون رو بهم بگین خوشحال میشم)
@archamah
✦با سرزمین مادری شروع کنیم؟
بین لیست بلند بالای سازهای ایرانی، کمانچه یکی از کهنترینها حساب میشه. عربها این عزیز رو رباب صدا میکنن و لرها بهش تال میگن. شما اگر دوست داشتین مثل من ویولن وطنی صداش کنین.
جنس بدنش چوب توت و سیمها ابریشم.
#آشیانهٔ_سیمرغ
#کمانچه
@archamah
◉خب خب خب
فکر کنم الان دیگه وقتش شده استودیوهای بزرگ انیمه توی ژاپن یک عدد فوتبالیستهای ایرانی به ما تحویل بدن. اخه این یکی خفنتر میشه.🇮🇷😎
✦الحمدالله✦
#ایران_پیروز_ما
#شاهزادههای_ایرانی_2
#ساموراییها_1
◉استاد زبانی داشتم که با چنار در رقابت بود. لاغر و کشآمده. کتهای عجیبی میپوشید؛ انگار جا لباسی توی کتها جا مانده باشد. سلیقهی کت و شلوارش به حبیب لیسانسهها نزدیک بود.
دبیرستان پسرانه درس میداد اما قاچاقی پایش به دبیرستان دخترانهی ما هم باز شده بود. تعریف میکرد که از اصطلاح خرِ در گل مانده برای دانشاموزهای پسرش زیاد استفاده میکند. اما اشک دم مشک و پدرهای یکی از یکی درشتتر ما به هیچ عاقلی اجازهی استفاده از تشبیه خر را نمیداد. استاد اما کم نمیاورد. مثل دکل مخابرات وسط کلاس میایستاد و به دست و پا زدن ما برای تلفظ کلمات نگاه میکرد. میگفت: عین آهو توی عسل موندین.
میخندیدیم. هم او در لفافه طعنهاش را زده بود، هم ما جای خر به آهو تشبیه شده بودیم.
◉یکی دو روز اخیر بدجور آهوی در عسل ماندهام. هر جا را که نگاه میکنم اضطراب نشسته و منتظر است قورتم بدهد. بدترین بخش اما انجاست که با پای خودم توی این عسل رفتم.
و میدانید که: خود کرده را تدبیر نیست :)))
◉پ.ن۱: به یک عدد گورکن عسلخوار یا پو با تیشرت قرمز یا هر موجود عسل دوست دیگری نیازمند هستیم.
◉پ.ن۲: آهوان همدرد اعلام حضور کنند.
#آهوها_یا_آهوان
#آهوی_در_عسل_مانده
#اضطراب_خود_کرده
#وسواس_هشتگ
@archamah