#موضوع:خوش اخلاقی
#آیه
وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا
با مردم به #نیکی سخن بگویید.
📚سوره مبارکه #بقره آیه۸۳
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ....َ
[ ﺍﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ! ]ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺮم ﺧﻮیﺷﺪی،ﻭﺍﮔﺮ ﺩﺭﺷﺖ ﺧﻮی ﻭ ﺳﺨﺖ ﺩﻝ ﺑﻮﺩی ﺍﺯ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻧﺖ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ....
📚سوره مبارکه #آل_عمران ١٥٩
وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ
ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺗﻮ ﺑﺮ ﺑﻠﻨﺪﺍی ﺳﺠﺎﻳﺎﻱ ﺍﺧﻠﺎﻗی ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭی.
📚سوره مبارکه #قلم ٤
#حدیث
پيامبر #اکرم صلّى الله عليه و آله
ثَلَاثٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ فَلَيْسَ مِنِّي وَ لَا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا هُنَّ قَالَ حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ وَ حُسْنُ خُلُقٍ يَعِيشُ بِهِ فِي النَّاسِ وَ وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
سه چيز است كه هر كس نداشته باشد نه از من است و نه از خداى عزّوجلّ،عرض شد:اى رسول خدا ! آنها كدامند؟ فرمودند:
۱.بردبارى كه به وسيله آن جهالت نادان را دفع كند.
۲. #اخلاق_خوش كه با آن در ميان مردم زندگى كند.
۳.پارسايى كه او را از نافرمانى خدا باز دارد.
📚بحارالانوار(بیروت)جلد 66 صفحه 386 حدیث 49
امام #على عليه السّلام
تَحَرِّى الصِّدْقِ وَ تَجَنُّبُ الْكَذِبِ اَجْمَلُ شيمَةٍ وَ اَفْضَلُ اَدَبٍ
راستگو بودن و پرهيز نمودن از دروغ،زيباترين #اخلاق و بهترين ادب است.
📚تصنیف غررالحکم217 حدیث 4294
امام #صادق عليه السّلام
لا عَيْشَ اَهْنَأُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ
هيچ زندگى گواراتر از #اخلاق و رفتار پسنديده نيست.
📚تحف العقول صفحه 360
#داستان
روزی حضرت علی علیه السّلام از سوی پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم مأمور شد تا با سه نفر که برای کشتن ایشان هم پیمان شده بودند،پیکارکند،آن حضرت،یکی از آن سه نفر را کشت و دو نفر دیگر را اسیر کرد و خدمت پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آورد،پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم،اسلام را بر آن دو عرضه کرد و چون نپذیرفتند،فرمان اعدام آنان را به جرم توطئه گری صادر کرد،در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نازل شد و عرض کرد:خدای متعال می فرماید:یکی از این دو نفر را که مردی #خوش_خلق و سخاوتمند است،عفو کن،آن گاه پیامبر از قتل او صرف نظر کرد،وقتی آن فرد دانست که به سبب داشتن این دو صفت نیکو،مورد عفو الهی قرار گرفته است،شهادتین را گفت و اسلام آورد،و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم درباره وی فرمود:او از کسانی است که #خوش_خویی وسخاوتش،او را به سمت بهشت کشانید.
📚ماهنامه طوبی شماره 10 صفحه52
سعدبنمعاذیکی از بهترین اصحاب و یاوران پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم بود،او بزرگ و آقای انصار واز نخستین کسانی از مردم مدینه بود،که اسلام آورد و پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به مدینه دعوت کرد،او بازوی ولایت و رسالت بود،وقتی که خبر رحلت سعدبنمعاذ را به پیامبر دادند،آن حضرت به سرعت با پای پیاده و برهنه به سوی جنازه سعدبن معاذ شتافتند در حالی که در بین راه عبا از دوش مبارکشان افتاد و حضرت اعتنایی نکردند،به هنگام تشییع جنازه سعدبن معاذ دیدند که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در پشت تابوت،سمت راست تابوت،جلوی تابوت و سمت چپ تابوت حرکت میکنند،پرسیدند:یا رسول الله،این چه حالی است که از شما میبینیم؟!فرمودند:به خدا،دستم در دست برادرم جبرائیل است که مرا دور تابوت سعدبن معاذ طواف میدهد،اینک جبرائیل و میکائیل به همراه هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه سعد شرکت کردهاند،پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم با دست مبارک خویش بدن مطهر سعد را درون قبر گذاشت وبرای او از خداوند طلب مغفرت فرمود،مادر سعدبن معاذوقتی این صحنه را دید،خطاب به فرزندش سعدبن معاذگفت:یا سعد،هنیئاً لَکَ الجنّةُ:فرزندم، بهشت گوارای وجودت باد،پیامبرصلّی الله علیه وآله وسلّم با شنیدن این جمله چهره درهم کشیدوبا ناراحتی و عتاب فرمود:مادر سعدبن معاذ!درباره امر پروردگار اینگونه با قاطعیت سخن مگو!همینک قبر،چنان فشاری بر فرزندت سعد وارد ساخت که شیری که در دوران کودکی از سینه تو نوشیده بود،از سر انگشتانش خارج شد،همه مات و مبهوت مانده بودند،آخر چرا؟کسی که هفتادهزار ملک به تشییع جنازهاش آمدهاندو پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با دست خویش او را دفن کرده و برایش طلب مغفرت فرمودهاند،چرا باید چنین فشار قبری داشته باشد؟حضرت در پاسخ فرمودند آری،برای آن که #اخلاقش با اهل و عیالش اندکی بد بوده است.
📚بحار الانوار جلد21 صفحه257
#خوش_اخلاقی
🔴 نکند این شخص محترم امام زمان(ع) باشد
آیت الله شهاب الدین مرعشی نقل کرده اند که: وقتى در سامراء اقامت داشتم، شبى براى زیارت حضرت سیّد محمّدعلیه السّلام از سامراء بیرون رفته و راه را گم نمودم. پس از یاس از زندگى خود بخاطر تشنگى فوق العاده و گرسنگى ورزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده روى خاکهاى گرم افتادم؛ ولى دفعتاً چشم باز کردم و سر خود را بر زانوى شخصى دیدم.
🍃آن شخص کوزه آبى به لب من رسانید که تاکنون نظیر آن آب را در گوارایى و شیرینى نیاشامیده بودم. پس از خوردن آب، سفره نان را باز نمودم. دو سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا، آن مرد عرب به من فرمود: نهرى جارى در اینجا وجود دارد. خود را در آن شستشو بده!
🍃من گفتم: در اینجا نهرى نیست وگرنه من این قدر تشنه نمى شدم که مشرف به هلاکت باشم .آن مرد عرب فرمود: این آب است که در اینجا جارى است. من به مجرد صادر شدن این کلمه از آن شخص عرب، دیدم در آنجا نهر باصفایى است و تعجّب کردم که نهر آب در کنار من بوده و من از تشنگى و عطش بسیار، نزدیک به هلاک شدن بوده ام!
🍃سپس آن مرد عرب از من پرسید قصد کجا دارى؟ گفتم حرم مطهّر سیّد محمّد (علیه السّلام) آن شخص عرب فرمود: این هم حرم سیّد محمّد است.
🍃من مشاهده کردم، دیدم نزدیک بقعه سیّد محمّد هستم و حال آنکه محلى که در آنجا راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت فراوانى از آنجا تا مرقد سیّد محمّد وجود داشت . در فاصله مصاحبت با آن مرد عرب از وى استفاده فراوان بردم و مطالبى چند را برایم توضیح داد.
🍃از سفارشها و توصیه هاى وى تاءکید بر تلاوت قرآن مجید، انکار تحریف قرآن، نیکى به والدین، رفتن به زیارت بقاع متبرکه و امامزادگان، احترام به ذریه علوى، خواندن نماز شب، ذکر تسبیح حضرت زهراعلیهاالسّلام و تاکید در زیارت حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام بود.
🍃در این هنگام به فکرم خطور کرد که نکند این شخص محترم همان امام زمان (عج ) باشد. با بروز این فکر در ذهنم ناگهان آن شخص عرب از نظرم ناپدید گردید و چقدر متاسف شدم که یار در کنارم بود و گمشده ام را یافته بودم اما او را نشناختم.
📚کرامات مرعشیّه؛ علی رستمی چافی
➥شیخ احمد ڪـافی
🔴 روزی که راه پیشگوئی برای همیشه بسته شد...
«إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ»
«مگر آنكس كه استراق سمع كند و دزدانه گوش فرا دهد كه «شهابى آشكار» او را تعقيب مىكند و مىراند.» (حجر/ ۱۸)
🌕 امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَنَعَ السَّمَاءَ بِهَذِهِ النُّجُومِ فَانْقَطَعَتِ الْکِهَانَهًُْ فَلَا کِهَانَهًَْ»
با بعثت رسول خدا صلیالله علیه و آله خداوند عزّوجلّ آسمان را بهوسیلهٔ این ستارگان از استراقسمع شیاطین حفظ نمود و در نتیجه راهِ پیشگویی بسته شد و دیگر خبردادن از آینده وجود ندارد!»
🌕 امام کاظم علیهالسلام نیز فرمودند:
«أَنَ الْجِنَ کَانُوا یَسْتَرِقُونَ السَّمْعَ قَبْلَ مَبْعَثِهِ فَمُنِعَتْ فِی أَوَانِ رِسَالَتِهِ بِالرُّجُومِ وَ انْقِضَاضِ النُّجُومِ وَ بُطْلَانِ الْکَهَنَهًِْ وَ السَّحَرَهًِْ»؛ «جنّیان قبل از بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، در آسمانها استراقسمع میکردند و در ابتدای پیامبری آن حضرت بود که با راندهشدن و فرودآمدن ستارگان بر سرشان از اینکار منع شدند و در نتیجه پیشگویی و جادوگری باطل گردید»
📗تفسیر اهلبیت علیهمالسلام ج۷،ص۴۶۰
📗بحارالأنوار، ج۶۰، ص۲۸۰
📗دعایم الإسلام، ج۲، ص۱۴۲
📗مستدرک الوسایل، ج۱۳، ص۱۱۰
➥ شیخ احمد ڪـافی
🔴 پاسخ شهید کافی به زن بیحجاب
آقای کافی نقل می کردند:داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من.
هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟
بردار یکی بشینه.نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ...گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن! "منم زدم رو شونه شوهر این زنه
گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".
➥ شیخ احمد ڪـافی
(1)
لبخند پیامبر صلی الله علیه و آله
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طرف آسمان نگاه می کرد، تبسمی نمود. شخصی به حضرت گفت:
یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
- آری! به آسمان نگاه می کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می شد، بنویسند؛ ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود.
فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:
ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم. ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش در نظر بگیرم.(1)
(2)
نوبت را رعایت کنید!
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن علیه السلام آب خواست، حضرت نیز قدری شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وی داد، در این حال، حسین علیه السلام از جای خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله شیر را به حسن علیه السلام داد.
حضرت فاطمه علیه السلام که این منظره را تماشا می کرد عرض کرد:
- یا رسول الله! گویا حسن را بیشتر دوست داری؟
پاسخ دادند:
- چنین نیست، علت دفاع من از حسن علیه السلام حق تقدم اوست، زیرا زودتر آب خواسته بود. باید نوبت را مراعات نمود.(2)
(3)
گریه پیامبر صلی الله علیه و آله
رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان ام سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه و زاری شد.
ام سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:
خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!
خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروههایی که از آنها نجاتم داده ای بر نگردان!
خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وا مگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!
در این هنگام، ام سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.
ام سلمه گفت:
- یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وا نگذارد، پس وای بر احوال ما!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونس علیه السلام را (3) خداوند لحظه ای به خود وا گذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!(4)📚
(4)
رعایت حجاب در نزد نابینا!
ام سلمه نقل می کند:
در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله بودم. یکی از همسرانش به نام میمونه نیز آنجا بود. در این هنگام، ابن ام مکتوم که نابینا بود به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله به من و میمونه فرمود:
- حجاب خود را در برابر ابن مکتوم رعایت کنید!
پرسیدم:
- ای رسول خدا! آیا او نابینا نیست؟ بنابراین حجاب ما چه معنی دارد؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
- آیا شما نابینا هستید؟ آیا شما او را نمی بینید؟
زنان نیز باید چشمانشان را از نامحرم ببندند.(5)
(5)
بد خلقی فشار قبر می آورد!
به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیغمبر صلی الله علیه و آله با اصحابشان از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور حضرت - در حالی که خود نظارت می فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند.
در تشییع جنازه او، پیغمبر صلی الله علیه و آله پا برهنه و بدون عبا حرکت می کرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می گرفت، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:
- من می دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می دهد محکم باشد.
در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت:
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده می باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم که همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، عرض کردند:
یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تا کنون انجام نداده بودید: شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.
رسول خدا فرمود:
ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم.
عرض کردند:
گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می گرفتید!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او می گرفت من هم می گرفتم!
عرض کردند:
- یا رسول الله صلی الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می فرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟
حضرت فرمود:
- آری، سعد در خانه بد اخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است!(6)
(6)
دوازده درهم با برکت
شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید دید لباس کهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقدیم نمود و عرض کرد:
یا رسول الله! با این پول لباسی برای خود بخرید. رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: پول را بگیر و پیراهنی برایم بخر! علی علیه السلام می فرماید:
- من پول را گرفته به بازار رفتم پیراهنی به دوازده در هم خریدم و محضر پیامبر بر گشتم، رسول خدا صلی الله علیه و آله پیراهن را که دید فرمود:
این پیراهن را چندان دوست ندارم ارزانتر از این می خواهم، آیا فروشنده حاضر پس بگیرد؟
علی می فرماید:
من پیراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلی الله علیه و آله را به ایشان رساندم، فروشنده پذیرفت.
پول را گرفتم و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدم، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتادیم تا پیراهنی بخریم.
در بین راه، چشم حضرت به کنیزکی افتاد که گریه می کرد.
پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک رفت و از کنیزک پرسید:
- چرا گریه می کنی؟
کنیز جواب داد:
- اهل خانه به من چهار درهم دادند که متاعی از بازار برایشان بخرم. نمی دانم چطور شد پول ها را گم کردم. اکنون جرات نمی کنم به خانه بر گردم.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود:
هر چه می خواستی اکنون بخر و به خانه بر گرد.
خدا را شکر کرد و خود به طرف بازار رفت و جامه ای به چهار درهم خرید و پوشید.
در بر گشت بر سر راه برهنه ای را دید، جامه را از تن بیرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پیراهنی به چهار درهم باقیمانده خرید و پوشید سپس به طرف خانه به راه افتاد.
در بین راه، باز همان کنیزک را دید که حیران و اندوهناک نشسته است. فرمود:
چرا به خانه ات نرفتی؟
- یا رسول الله! دیر کرده ام، می ترسم مرا بزنند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:
- بیا با هم برویم. خانه تان را به من نشان بده، من وساطت می کنم که از تقصیراتت بگذرند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله به اتفاق کنیزک راه افتاد. همین که به جلوی در خانه رسیدند کنیزک گفت:
- همین خانه است
.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله از پشت در با صدای بلند گفت:
- ای اهل خانه سلام علیکم!
جوابی شنیده نشد. بار دوم سلام کرد. جوابی نیامد. سومین بار سلام کرد، جواب دادند:
- السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله و برکاته!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
- چرا اول جواب ندادید؟ آیا صدای مرا نمی شنیدید؟
اهل خانه گفتند:
- چرا! از همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمایید.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
- پس علت تأخیر چه بود؟
گفتند:
- دوست داشتیم سلام شما را مکرر بشنویم!
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
- این کنیزک شما دیر کرده، من اینجا آمدم تا از شما خواهش کنم او را مؤاخذه نکنید.
گفتند:
- یا رسول الله! به خاطر مقدم گرامی شما این کنیزک از همین ساعت آزاد است.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله با خود گفت: خدا را شکر! چه دوازده درهم با برکتی بود، دو برهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد!(7)📚
(7)
سفارش هایی از پیامبر صلی الله علیه و آله
شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و از ایشان درخواست نمود تا به او توصیه ای بنمایند.
حضرت این گونه توصیه فرمودند:
- من به تو سفارش می کنم برای خدا شریک قرار ندهی، اگر چه در آتش بسوزی و شکنجه ببینی!
پدر و مادرت را نیز اذیت مکن و به آنان نیکی کن، زنده باشند یا مرده. اگر دستور دهند که از خانواده و زندگیت دست برداری چنین کن! و این نشانه ایمان است. آنچه که اضافه داری در اختیار برادر دینی ات بگذار!
در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش!
به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!
هر کدام از مسلمانان را دیدار کردی سلام برسان!
مردم را به سوی اسلام دعوت کن!
بدان که هر کارگشایی تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده ای که از فرزندان یعقوب است.
بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند.(8)
(8)
گریه برای یتیمان
در جنگ احد بسیاری از رزمندگان اسلام، از جمله، حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسیدند. به طوری که شایع شد که شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نیز شهید شده اند.
زن های مدینه به سوی احد حرکت کردند. فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در میان آنان بود. پس از آنکه دریافتند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سالم است به مدینه بازگشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با کمی فاصله به طرف مدینه حرکت نمود. زنان بار دیگر گریه کنان به استقبال شتافتند. در این وقت زینب دختر جحش محضر پیامبر گرامی رسید. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:
- صبور و پایدار باش!
گفت:
- برای چه؟
فرمود:
- در شهادت برادرت عبدالله.
گفت:
- شهادت برای او گوارا و مبارک باد!
فرمود:
- صبر کن!
گفت:
- برای چه؟
فرمود:
- درباره شهادت داییت حمزه علیه السلام.
گفت:
- همه از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم، مقام شهادت برای او مبارک باد!
پس از چند لحظه، دوباره پیامبر صلی الله علیه و آله رو به زینب کرد و اظهار فرمود:
- صبور باش!
گفت:
- دیگر برای چه؟
فرمود:
- به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمیر.
زینب تا این جمله را شنید با صدای بلند گریه کرد و به طور جانگدازی ناله سر داد. او در پاسخ کسانی که می گفتند.
- چرا برای شوهرت چنین گریه می کنی؟
پاسخ داد:
- گریه ام برای شوهرم نیست، چرا که او به فیض شهادت در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده، بلکه گریه ام برای یتیمان اوست، که اگر سراغ پدر را بگیرند، چه جوابی به آنان بدهم؟(9)
(9)
با دوستان، مدارا!
رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود:
- دو نفر از امت من می آیند و در پیشگاه پروردگار قرار می گیرند؛ یکی از آنان می گوید:
خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال می فرماید: حق برادرت را بده! عرض می کند:
خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده متاعی دنیوی هم که ندارم. آنگاه صاحب حق می گوید:
پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن!
پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود:
آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را می خواهد می فرماید: چشمت را برگردان، به سوی بهشت نگاه کن، چه می بینی؟ آن وقت سرش را بلند می کند، آنچه را که موجب شگفتی اوست - از نعمت های خوب - می بیند، عرض می کند:
پروردگارا! اینها برای کیست؟
می فرماید:
برای کسی است که بهایش را به من بدهد.
عرض می کند:
چه کسی می تواند بهایش را بپردازد؟
می فرماید:
تو.
می پرسد:
چگونه من می توانم؟
می فرماید:
به گذشت تو از برادرت.
عرض می کند: خدایا! از او گذشتم.
بعد از آن، خداوند می فرماید:
دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید!
آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!(10)
(10)
تلاش یا راه توانگر شدن!
شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید تا چیزی درخواست کند. شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
هر که از ما بخواهد به او می دهیم و هر که بی نیازی پیشه کند خدایش بی نیاز کند. مرد بدون آنکه خواسته اش را اظهار کند، از محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد. بار دوم نزد پیامبر گرامی آمد و بی پرسش برگشت. تا سه بار چنین کرد. روز سوم رفت و تیشه ای به عاریت گرفت، بالای کوه رفت و هیزم گرد آورد و در بازار به نیم صاع جو (تقریباً یک کیلو و نیم) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و این کار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و یک برده هم خرید و توانگر شد. بعد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
- نگفتم هر که از ما خواهشی کند به او می دهیم و اگر بی نیازی پیشه کند، خدایش توانگر سازد!(11)
(11)
علی علیه السلام از عدالت می گوید
یکی از خصوصیات حضرت علی علیه السلام این بود که بیت المال را به طور مساوی میان مردم تقسیم می کرد و بین مسلمانان تبعیض قایل نمی شد؛ این امر باعث شده بود، برخی از طرفداران تبعیض و انحصار طلب ها به معاویه بپیوندند.
عده ای از دوستان علی علیه السلام به حضور حضرت رسیدند و گفتند:
- چنانچه افراد سیاس و انحصار طلبها را با پول راضی کنی، برای پیشرفت امور شایسته تر است. امام علی علیه السلام از این پیشنهاد خشمگین شد و فرمود:
- آیا نظرتان این است به کسانی که تحت حکومت من هستند ظلم کنم و حق آنان را به دیگران بدهم و با تضیع حقوق آنان یارانی دور خود جمع نمایم؟ به خدا سوگند! تا دنیا وجود دارد و تا آفتاب می تابد و ستارگان در آسمان می درخشند، این کار را نخواهم کرد. اگر مال، از آن خودم بود آن را به طور مساوی تقسیم می کردم، چه رسد به اینکه مال، مال خداست.
سپس فرمود:
- ای مردم! کسی که کار نیک را در جای نادرست انجام داد، چند روزی نزد افراد نااهل و تاریک دل مورد ستایش قرار می گیرد و در دل ایشان محبت و دوستی می آفریند؛ ولی اگر روزی حادثه بدی برای وی پیش بیاید و به یاریشان نیازمند شود، آنان بدترین و سرزنش کننده ترین دوستان خواهند شد.(12)
(12)
در وادی یابس چه گذشت؟
ابو بصیر می گوید:
از امام رضا (ع) در مورد سوره والعادیات پرسیدم، امام (ع) فرمود: این سوره در ماجرای وادی یابس (بیابان خشک) نازل شده است. پرسیدم: قضیه وادی یابس از چه قرار بود.
امام صادق علیه السلام فرمود:
- در بیابان یابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پیمان محکم بستند که تا آخرین لحظه، دست به دست هم دهند و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را بکشند.
جبرئیل جریان را به رسول خدا صلی الله علیه و آله اطلاع داد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله نخست ابوبکر و سپس عمر را با سپاهی چهار هزار نفری به سوی ایشان فرستاد که البته بی نتیجه بازگشتند.
پیامبر صلی الله علیه و آله در مرحله آخر علی علیه السلام را با چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوی وادی یابس رهسپار نمود. حضرت علی علیه السلام با سپاه خود به طرف بیابان خشک حرکت کردند.
به دشمن خبر رسید که سپاه اسلام به فرماندهی علی علیه السلام روانه میدان شده اند. دویست نفر از مردان مسلح دشمن به میدان آمدند. علی با جمعی از اصحاب به سوی آنان رفتند. هنگامی که در مقابل ایشان قرار گرفتند. از سپاه اسلام پرسیده شد که شما کیستید و از کجا آمده اید و چه تصمیمی دارید؟ علی علیه السلام در پاسخ فرمود:
- من علی بن ابی طالب پسر عموی رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم، شما را به شهادت یکتایی خدا و بندگی و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنم. اگر ایمان بیاورید، در نفع و ضرر شریک مسلمانان هستید.
ایشان گفتند:
- سخن تو را شنیدیم، آماده جنگ باش و بدان که ما، تو و اصحاب تو را خواهیم کشت! وعده ما صبح فردا.
علی علیه السلام فرمود:
- وای بر شما! مرا به بسیاری جمعیت خود تهدید می کنید؟ بدانید که ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما کمک می جوییم: ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
دشمن به پایگاههای خود بازگشت و سنگر گرفت. علی علیه السلام نیز همراه اصحاب به پایگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام، علی علیه السلام فرمان داد مسلمانان مرکب های خود را آماده کنند و افسار و زین و جهاز شتران را مهیا نمایند و در حال آماده باش کامل برای حمله صبحگاهی باشند.
وقتی که سپیده سحر نمایان گشت، علی علیه السلام با اصحاب نماز خواندند و به سوی دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگیر شد که تا هنگام درگیری نمی فهمید مسلمین از کجا بر آنان هجوم آورده اند. حملهه چنان تند و سریع بود، قبل از رسیدن باقی سپاه اسلام، اغلب آنان به هلاکت رسیدند. در نتیجه، زنان و کودکانشان اسیر شدند و اموالشان به دست
مسلمین افتاد.
جبرئیل امین، پیروزی علی علیه السلام و سپاه اسلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند. آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثنای الهی، مسلمانان را از فتح مسلمین باخبر نموده و فرمودند که تنها دو نفر از مسلمین به شهادت رسیده اند!
پیامبر صلی الله علیه و آله و همه مسلمین از مدینه بیرون آمده و به استقبال علی علیه السلام شتافتند و در یک فرسخی مدینه، سپاه علی علیه السلام را خوش آمد گفتند. حضرت علی علیه السلام هنگامی که پیامبر را دیدند از مرکب پیاده شده، پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از مرکب پیاده شدند و میان دو چشم (پیشانی) علی علیه السلام را بوسیدند. مسلمانان نیز مانند پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام قدردانی می کردند و کثرت غنایم جنگی و اسیران و اموال دشمن که به دست مسلمین افتاده بود را از نظر می گذراندند.
در این حال، جبرئیل امین نازل شد و به میمنت این پیروزی سوره عادیات به رسول اکرم صلی الله علیه و آله وحی شد:
والعادیات ضبحاً، فالموریات قدحاً، فالمغیرات صحباً، فأثرن نفعاً فوسطن به جمعاً... (13)
اشک شوق از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر گشت، و در اینجا بود که آن سخن معروف را به علی علیه السلام فرمود:
اگر نمی ترسیدم که گروهی از امتم، مطلبی را که مسیحیان درباره حضرت مسیح علیه السلام گفته اند، درباره تو بگویند، در حق تو سخنی می گفتم که از هر کجا عبور کنی خاک زیر پای تو را برای تبرک برگیرند!(14)
ر خود شرمنده بود با شتاب زدگی گفت:
- یا امیرالمؤمنین! از شما خجالت می کشم، مرا ببخش!
حضرت فرمود:
- از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهی شده است، من از تو شرمنده ام!(17)
(13)
جوان قانون شکن
روزی علیه السلام در شدت گرما بیرون از منزل بود سعد پسر قیس حضرت را دید و پرسید:
- یا امیرالمؤمنین! در این گرمای شدید چرا از خانه بیرون آمدید؟ فرمود:
- برای اینکه ستمدیده ای را یاری کنم، یا سوخته دلی را پناه دهم. در این میان زنی در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام علیه السلام ایستاد و گفت:
- یا امیر المؤمنین شوهرم به من ستم می کند و قسم یاد کرده است مرا بزند. حضرت با شنیدن این سخن سر فرو افکند و لحظه ای فکر کرد سپس سر برداشت و فرمود:
نه به خدا قسم! دون تأخیر باید حق مظلوم گرفته شود!
این سخن را گفت و پرسید:
- منزلت کجاست؟
زن منزلش را نشان داد.
حضرت همراه زن حرکت کرد تا در خانه او رسید.
علی علیه السلام در جلوی درب خانه ایستاد و با صدای بلند سلام کرد. جوانی با پیراهن رنگین از خانه بیرون آمد حضرت به وی فرمود:
از خدا بترس! تو همسرت را ترسانیده ای و او را از منزلت بیرون کرده ای.
جوان در کمال خشم و بی ادبانه گفت:
کار همسر من به شما چه ارتباطی دارد. والله لاحرقنها بالنار لکلامک. بخدا سوگند بخاطر این سخن شما او را آتش خواهم زد!
علی علیه السلام از حرف های جوان بی ادب و قانون شکن سخت بر آشفت! شمشیر از غلاف کشید و فرمود:
من تو را امر بمعروف و نهی از منکر می کنم، فرمان الهی را ابلاغ می کنم، حال تو بمن تمرد کرده از فرمان الهی سر پیچی می کنی؟ توبه کن والا تو را می کشم.
در این فاصله که بین حضرت و آن جوان سخن رد و بدل می شد، افرادی که از آنجا عبور می کردند محضر امام (ع) رسیدند و به عنوان امیرالمؤمنین سلام می کردند و از ایشان خواستار عفو جوان بودند.
جوان که حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسری می کند، به خود آمد و با کمال شرمندگی سر را به طرف دست علی (ع) فرود آورد و گفت:
یا امیرالمؤمنین از خطای من درگذر، از فرمانت اطاعت می کنم و حداکثر تواضع را درباره همسرم رعایت خواهم نمود. حضرت شمشیر را در نیام فرو برد و از تقصیرات جوان گذشت و امر کرد داخل منزل خود شود و به زن نیز توصیه کرد که با همسرت طوری رفتار کن که چنین رفتار خشن پیش نیاید.(15)
(14)
علی علیه السلام و بیت المال
زاذان نقل می کند:
من با قنبر غلام امام علی علیه السلام محضر امیرالمؤمنین وارد شدیم قنبر گفت:
یا امیرالمؤمنین چیزی برای شما ذخیره کرده ام! حضرت فرمود:
- آن چیست؟
عرض کرد: تعداد ظرف طلا و نقره! چون دیدم تمام اموال غنائم را تقسیم کردی و از آنها برای خود بر نداشتی! من این ظرف ها را برای شما ذخیره کرده ام.
حضرت علی علیه السلام شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود:
- وای بر تو! دوست داری که به خانه ام آتش بیاوری! خانه ام را بسوزانی! سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و نمایندگان قبایل را طلبید، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.(16)
(15)
علی علیه السلام و یتیمان
روزی حضرت علی علیه السلام مشاهده نمود زنی مشک آبی به دوش گرفته و می رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمناً از وضع او پرسش نمود.
زن گفت:
علی بن ابی طالب همسرم را به مأموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگی آنان را ندارم. احتیاج وادارم کرده که برای مردم خدمتکاری کنم.
علی علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتی گذراند. صبح زنبیل طعامی با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه، کسانی از علی علیه السلام درخواست می کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم.
حضرت می فرمود:
- روز قیامت اعمال مرا چه کسی به دوش می گیرد؟
به خانه آن زن رسید و در زد: زن پرسید:
- کیست؟
حضرت جواب دادند:
- کسی که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، برای کودکانت طعامی آورده، در را باز کن!
زن در را باز کرد و گفت:
- خداوند از تو راضی شود و بین من و علی بن ابی طالب خودش حکم کند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
- نان می پزی یا از کودکانت نگهداری می کنی؟
زن گفت:
- من در پختن نان تواناترم، شما کودکان مرا نگهدار!
زن آرد را خمیر نمود. علی علیه السلام گوشتی را که همراه آورده بود کباب کرد و با خرما به دهان بچه ها می گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه ای لقمه بر دهان کودکان می گذاشت و هر بار می فرمود:
فرزندم! علی را حلال کن! اگر در کار شما کوتاهی کرده است. خمیر که حاضر شد، علی علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال صورت خویش را به آتش تنور نزدیک می کرد و می فرمود:
- ای علی! بچش طعم آتش را! این جزای آن کسی است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بی خبر باشد.
اتفاقاً زنی که علی علیه السلام را می شناخت به آن منزل وارد شد.
به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:
وای بر تو! این پیشوای مسلمین و زمامدار کشور، علی بن ابی طالب علیه السلام است.
زن که از گفتا