eitaa logo
آرشیو مطالب(سخنرانی)
2.2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1هزار ویدیو
26 فایل
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 https://eitaa.com/joinchat/2017460411C29baaffe93 تعرفه وتبلیغات👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @kianatv ─┅═ ༅✤ ⃟ ⃟ ‌✤༅═┅─ #کانال_آرشیو_مطالب_سخنرانی #احادیث_روایات_صوت_متن_سخنرانی @archive_mataleb_sokhanrani
مشاهده در ایتا
دانلود
یا فاطمةالزهرا مادرم😭 نمی‌دونم حق مطلب رو چگونه ادا کنم دوستان دوروبرمان، اطراف ،فامیل،همسایه و.....همه بچشم دیدیم اگر زنی باردارباشه خیلی ازش مراقبت میکنن از هرگونه گزند بدور نگهش میدارند😔 رعب و وحشتى كه مهاجمين سقيفه پشت درِ خانه به راه انداخته بودند، و فريادهاى بلند و بى ادبانه اى كه سرمیدادندو قصد ورود اجبارى به خانه علی 😔 را داشتند، مى توانست به تنهايى باعث سقط محسن فرزند فاطمه زهرا س شود. فريادِآتش مى زنيم، و صداى انداختن هيزم، و چيدن آنها با خار مغيلان كنار ديوار و درِ خانه و آتش زدن آنها، و دود و شعله هايى كه از زير در و بالاى ديوار خانه ديده مى شد، هر زن باردارى را نگران مى كرد و به وحشت مى انداخت.😭😭 اینجا بانويى پشت درآمده كه از يك سو رحلت پدر مهربانش چون پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بار عظيمى از غم بر قلب او نشانده، و از سوى ديگر جفاى مردم در حق شوهر مظلومش دل او را سخت آزرده است. و احساس مى كند مهاجمين قصد ورود به خانه را دارند و در وضعيت فوق العاده خطرناكى قرار گرفته است. لذا با تمام وجود در را گرفته تا باز نشود. آتش به چوب در گرفته و شعله ها به صورت او اصابت مى كند. در صاف نيست! چوبهاى ناهموار دارد، ميخ دارد، داغ شده است! بانويى كه محسن عليه السلام همراه اوست چگونه بايد مواظب فرزندش باشد؟!در را با لگد مى شكنند و صداى وحشتناكى ايجاد مى شود، و در به روى بانو مى افتد. درياى عصمت و حيا با مهاجمين بى حيا رو به رو مى شود. بر دستش تازيانه مى زنند تا در را رها كند. در با ميخش و با ناهمواريش سينه را مى شكافد و خون جارى مى كند. استخوان پهلو از درون مى شكند و خون جارى مى شود! لابد اينها براى كشتن فرزندى كه كنار اين پهلو و سينه به تلاطم افتاده كم است؟! باعمق جان درد رو میشه فهمید😔😔
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س) 1️⃣ قسمت اول: من ورقة بن عبد اللّٰه ازدى، براى رضاى خدا به مكّه مشرّف شدم. زمانى كه مشغول طواف بودم با كنيزكى كه گندمگون و خوش صورت و خوش كلام بود مواجه شدم. وى با فصاحت و بلاغتى كه داشت اين جملات را می گفت: اى جماعت حجّاج! بدانيد كه سروران من خوبترين خوبان و برگزيدگان نيكان مى‌باشند. آنها افرادى هستند كه قدر و منزلتشان از ديگران برتر است و نامشان در همۀ شهرها مشهور، و اين لباس افتخار را بر تن كرده‌اند. من به آن كنيز گفتم: گمان مى‌كنم كه تو از دوستداران اهل بيت باشى‌؟ گفت: آرى. گفتم: از كدام دوستان ايشان هستى‌؟ گفت: من فضّه، كنيز فاطمه دختر پيغمبر اسلام (ص) هستم. گفتم: خوش آمدى! از ديدارت خوشحالم. من مشتاق سخن گفتن با تو بودم. اكنون از تو خواهش مى‌كنم هنگامى كه از طواف کعبه فارغ شدى، در بازار غذا توقف كن تا من بيايم. اين عمل براى تو ثواب دارد. بعد از هم جدا شديم. پس از آنكه از طواف فارغ شدم و به سوى منزل خود روانه شدم و از طريق بازار غذا مى‌رفتم، ديدم فضّه در كنارى نشسته. به سوى او رفتم و او را به كنارى بردم و هديه‌اى به وى دادم كه صدقه نبود. سپس به او گفتم: مرا از بانويت فاطمۀ زهرا آگاه كن و آنچه را كه وى بعد از فوت پدرش ديد، برايم شرح بده! وقتى او سخنم را شنيد، چشمانش پر از اشك شد. آنگاه با ناله و گریه گفت: اى ورقة! غم مرا تازه كردى و اندوهى را كه در قلب من نهان بود، برانگيختى! اكنون بشنو تا آنچه را كه از حضرت فاطمه مشاهده نموده ام بگويم. بدان موقعى كه پيغمبر خدا (ص) از دنيا رحلت كرد، مردم از صغير و كبير براى آن حضرت ضجّه و گريه كردند. مصيبت رحلت پيامبر خدا براى نزديكان و ياران و دوستان، بسيار بزرگ بود. هيچ زن و مردى ديده نمى‌شد مگر اينكه مشغول گريه و ناله و ندبه بود. اما در ميان اهل زمين و اصحاب و خويشاوندان و دوستان، كسى نبود كه حزن و غم و اندوه وى از بانوى من فاطمۀ زهرا شديدتر باشد. غم و غصۀ بانوى من همچنان زياد مى‌شد و گريه‌اش شدّت مى‌گرفت. هفت روز بود كه نالۀ فاطمه آرام نمى‌شد. هر روزى كه مى‌گذشت گريۀ حضرت زهرا از روز گذشته بيشتر مى‌شد. در روز هشتم فاطمه كليۀ غم و اندوه درونى خود را ظاهر كرد و به علّت كم طاقتى از خانه خارج شد و فرياد كشيد. گويا با دهان مبارك پيامبر سخن مى‌گويد. در همين موقع بود كه زنان مدينه دويدند و كودكان از جايگاه خود خارج شدند. صداى مردم به گريه و ضجّه بلند شد. مردم از هر طرف آمدند. چراغها را خاموش كردند كه صورت زنان پيدا نباشد. زنان خيال مى‌كردند كه پيغمبر معظم اسلام سر از قبر بيرون آورده! مردم به علّت آن منظرۀ دلخراش، دچار وحشت و حيرت شده بودند. حضرت زهرا براى پدر بزرگوارش ناله و ندبه مى‌كرد و مى‌فرمود: وا ابتاه! وا صفياه! وا محمّداه! وا ابا القاسماه! وا ربيع الارامل و اليتامى! من للقبلة و المصلى‌؟ من لا بنتك الوالهة و الثكلى! سپس در حالى كه دامن لباسش به زمين كشيده مى‌شد، به سوى قبر پدر بزرگوارش روانه گرديد. او از شدت اشك چيزى را نمى‌ديد و همچنان مى‌آمد تا نزديك قبر پدر فقيدش رسيد و چون به سوى حجره رفت و چشمش به محلّى كه در آنجا اذان گفته مى‌شود، افتاد، پاهايش از رفتن باز ماند. ناله و گريۀ وى همچنان ادامه داشت تا اينكه غش كرد. آنگاه زنان دويدند و آب بر بدن و سينه و صورت او پاشيدند تا به هوش آيد. آن هنگام كه به هوش آمد، برخاست و فرمود: قدرت و قوّت من تمام شده. طاقتم به سر آمده. دشمنم مرا شماتت و سرزنش كرده. غم و اندوه، مرا مى‌كشد. پدر جان! من سرگردان و تنها و حيران مانده‌ام. زبان و صداى من ساكت شده. پشت من خم و زندگى من ناگوار و روزگارم تيره و تار گرديده. پدر جان! بعد از تو انيس و مونسى ندارم. كسى نيست كه مرا از گريه آرام نمايد و به هنگام ناتوانى، يار و معين من باشد. پدر جان! بعد از تو مكان نزول قرآن از بين رفت. محل هبوط‍‌ جبرئيل و ميكائيل ناپديد شد. پدر جان! بعد از تو اسباب (خير و بركت) دگرگون شد. درهاى چاره به روى من بسته شد! بعد از تو دنيا را ترك نموده‌ام. پدر جان! تا نفس مى‌كشم، براى تو گريه مى‌كنم و مشتاق توام و غم و اندوهم براى تو ادامه دارد. سپس ندا سر داد: پدر جان! پدر جان! و بعد اين اشعار را خواند: 🔹حقّا كه غم و اندوه من براى تو تازه مى‌شود. به خداوند سوگند كه قلب من فرو مى‌ريزد. 🔹و در هر روزى، آه و افسوس من افزون خواهد شد. رنجى كه براى فقدان تو مى‌برم، تمام نخواهد شد. 🔹اين پيش آمد ناگوار عزا و مصيبت مرا بزرگ کرد. گريۀ من همه وقت تازه مى‌شود. 🔹حقّا آن قلبى كه در عزا و مصيبت تو صبور باشد، بسيار شكيبا و پر طاقت خواهد بود. 🔻 ادامه دارد ...
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س) 2️⃣ قسمت دوم: حضرت زهرا آنگاه فرمود: پدر جان! بعد از رفتن تو، نورهاى دنيا منقطع شد. دنيا آن تر و تازگى را كه با بودن تو داشت از دست داد و روزگار تيره و تار گرديد. تاريكى‌هاى دنيا تر و خشكش را فرا گرفت. پدر جان! من تا آن هنگام كه تو را ملاقات نمايم، غصه مى‌خورم. پدر جان! پس از مفارقت تو چشم من به خواب نرفته. پدر جان! كيست كه به داد بيوه زنان و بينوايان برسد؟ كيست كه تا روز قيامت به داد امّت تو برسد؟ پدر جان! ما بعد از تو ضعيف و ناتوان شديم. پدر جان! مردم از ما روگردان شده‌اند، در صورتى كه ما به واسطۀ تو در ميان مردم معظّم و بزرگ به شمار مى‌رفتيم. كدام اشك است كه در فراق تو فرو نريزد؟! كدام غم و اندوه است كه بعد از تو براى مصيبت تو دائمى نباشد؟! كدام چشم است كه بعد از تو به خواب رود؟! در صورتى كه تو بهار دين و نور پيامبران بودى، چگونه است كه كوهها خراب نشدند و درياها فرو نرفتند و زمين طعمۀ زلزله نگرديد؟! پدر جان! من دچار مصيبت بزرگى شده ام. اين مصيبت من مصيبت كوچكى نيست. پدر جان! من مغلوب اين عزاى بزرگ و اين پيش آمد هولناك شده ام. پدر جان! ملائكه براى تو گريان شدند و افلاك از حركت ايستادند. منبرت بعد از تو دچار وحشت، و محرابت از وجود تو خالى شده. قبر تو براى اينكه تو را در بر گرفته، خوشحال، و بهشت به تو و دعا و نماز تو مشتاق گرديد. پدر جان! آن مجالسى كه تو داشتى دچار ظلمت بزرگى شده‌اند. براى تو غصه می خورم تا اينكه به همين زودى نزد تو بيايم. ابو الحسن تو را از دست داد. همان ابو الحسنى كه امین، پدر دو فرزند تو حسن و حسين، برادر تو، دوست تو و محبوب توست. همان على كه تو او را از زمان كودكى پرورش دادى و در بزرگسالىِ او با وى برادر شدى. همان على كه محبوبترين دوستان و اصحاب تو بود. همان على كه در اسلام آوردن و هجرت نمودن و يارى كردن تو بر همه سبقت گرفت. ما تو را از دست داده ايم. گريه، قاتل ما خواهد بود. تأسف، همراه و مونس ما گرديده. سپس حضرت زهرا فريادى زد و ناله‌اى كرد كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت نمايد. آنگاه اين اشعار را خواند: 🔹صبر من كم، و عزاى من آشكار شد بعد از آنكه خاتم انبيا را از دست دادم. 🔹اى چشم من! اشك فراوان بريز! اى چشم من! واى بر تو! بخیل نباش و خون گريه كن! 🔹اى رسول خدا! اى برگزيدۀ خدا! اى پناهگاه يتيمان و ضعيفان! 🔹حقّا كه كوه‌ها و وحوش و پرندگان و زمين بعد از گريۀ آسمان براى تو گريان شده اند. 🔹محراب عبادت و مجلس درس قرآن كه در هر صبح و شام تشكيل مى‌شد براى تو گريه مى‌كنند. 🔹دين اسلام كه در ميان مردم، يكى از غریبها به شمار مى‌رود در مصيبت تو گريان شد. 🔹كاش آن منبرى را كه بر فراز آن مى‌رفتى، مى‌ديدى كه چگونه بعد از نور وجودت، اكنون ظلمت، آن را فرا گرفته. 🔹اى خداى زهرا! اجل مرا به زودى برسان! زيرا زندگى من تيره و تار گرديده. حضرت زهرا سپس به جانب منزل خود بازگشت و شب و روز شروع به گريه و ناله كرد. اشك وى خشك نمى‌شد و ناله و ضجّه‌اش آرام نمى‌گرفت. بزرگان اهل مدينه اجتماع كردند و به حضور امير المؤمنين على آمدند و گفتند: اى ابو الحسن! فاطمه شب و روز گريه مى‌كند. هيچ كدام از ما شب در رختخواب به خواب نمى‌رويم. در حالى كه روزها به علّت مشغله و طلب معاش قرار و آرام نداريم. ما از تو تقاضا مى‌كنيم كه فاطمه يا شب گريه كند و يا روز. حضرت امير فرمود: مانعى ندارد. بعد اين موضوع را با فاطمه در ميان نهاد. ولى متوجّه شد كه آن حضرت از گريه ساكت نمى‌شود و تسليت گفتن براى او ثمرى ندارد. در اين حال فاطمه به علی گفت: ابو الحسن! من مدتی زیادی در ميان اين مردم نخواهم ماند و به زودى از ميان اين مردم مى‌روم. على جان به خدا سوگند من شب و روز از گريه آرام نخواهم گرفت تا اينكه به پدرم ملحق شوم. حضرت امير فرمود: باشد. هر طور كه ميل دارى انجام بده. على بعد از آن، اطاقى خارج از شهر مدينه براى حضرت فاطمه ساخت كه آن را بيت الاحزان مى‌گفتند. به هنگام صبح، فاطمه، حسن و حسين را برمى‌داشت و به بقيع مى‌رفت و همچنان تا شب مشغول گريه بود و چون شب فرا مى‌رسيد، حضرت امير مى‌آمد و فاطمه را به منزل برمى‌گرداند. حضرت فاطمه پس از فوت پدر بزرگوارش مدت بيست و هفت روز اين برنامه را انجام مى‌داد. آنگاه مريض شد و تا چهل روز زنده بود و سپس از دنيا رحلت كرد. به هنگام رحلت آن حضرت، على نماز ظهر را خوانده بود و به سوى منزل بازمی گشت که كنيزان را ديد در حالى به استقبال آن حضرت آمدند كه گريان و محزون بودند. امام به آنها فرمود: چه خبر شده؟ چرا شما را ناراحت و مضطرب مى‌بينم‌؟! گفتند: يا امير المؤمنين! دختر عموى خود زهرا را درياب، گر چه گمان نمى‌كنيم حاصلى داشته باشد. 🔻 ادامه دارد ...
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س) 3️⃣ قسمت سوم: حضرت على به سرعت به سوى اطاق فاطمه رفت و بر آن بانو وارد شد. ناگهان ديد فاطمه در ميان بستر خويش افتاده و به طرف راست و چپ مى‌غلطد. امام على، عبا را از دوش خود و عمّامه را از سر مبارك خود انداخت و لباس خود را درآورد. آنگاه آمد و سر مبارك حضرت زهرا را به دامن گرفت و فرمود: زهرا! ولى حضرت فاطمه سخنى نگفت. براى دومين بار فرمود: دختر محمّد مصطفى! فاطمۀ زهرا باز هم جوابى نداد! امام سومين بار صدا زد: اى دختر كسى كه زكات را در دامان خود براى فقرا مى‌برد! ولی باز هم جوابى نشنيد. باز هم صدا زد: اى دختر آن كسى كه با ملائكه نماز خواند! حضرت زهرا این بار هم جوابى نداد. امام باز هم صدا زد: فاطمه! با من سخن بگو! منم پسر عموى تو، على بن ابى طالب. فاطمه این بار چشمان خود را به روى او باز كرد و به او نگاه کرد. آنگاه آن بانو گريه کرد و على هم گريان شد و به زهراى اطهر فرمود: تو را چه شده‌؟ منم پسر عمويت على. فاطمه گفت: پسر عمو! آن مرگى را كه نمى‌توان از دست آن گريخت، احساس مى‌كنم. مى‌دانم كه تو بعد از من نمى‌توانى ازدواج نكنى. يا على! اگر ازدواج كردى يك شبانه روز نزد همسرت باش، و يك شبانه روز پيش فرزندان من. على جان! به صورت حسن و حسينم سيلى نزن. اينها يتيم و دل شكسته‌اند. ديروز جدّ بزرگوار خود را از دست داده اند و امروز هم مادر خود را از دست مى‌دهند. واى بر آن امّتى كه آنان را مى‌كشند و با ايشان بغض و دشمنى مى‌ورزند!! حضرت زهرا آنگاه اشعارى را بدين ترتيب خواند: 🔹اگر گريه مى‌كنى بر من گريه كن اى بهترين هدايت‌كنندگان، و اشك بريز كه روز فراق رسيده. 🔹اى همسر بتول! من دربارۀ نسل خود به تو سفارش مى‌كنم، زيرا كه ايشان همراهان اسلامند. 🔹براى من و يتيم‌هاى من گريه كن، مخصوصا كشته كربلا را فراموش نكن. 🔹اينها تنها هستند و يتيمانى حيران و سرگردان مى‌شوند. خداوند مقرّر كرده كه امروز فراق است. حضرت امير به زهراى اطهر فرمود: دختر رسول خدا! تو خبر وفاتت را از كجا مى‌گويى، در صورتى كه وحى خدا با مرگ پیامبر از خاندان ما قطع شده؟! فاطمه گفت: ابو الحسن! امروز خواب ديدم كه پدر بزرگوارم در ميان قصرى از جواهرات سفيد است. چون مرا ديد، فرمود: دخترم! نزد من بيا، زيرا من مشتاق توام. به ایشان گفتم: پدر جان! به خدا سوگند كه من بيشتر از شما شوق ملاقات شما را دارم. پدرم فرمود: تو امشب نزد من خواهى بود. پسر عمو! گفتار پدرم هميشه راست است و به وعدۀ خود وفا خواهد كرد. على جان! تا سورۀ يس را قرائت کردی و به پایان رسید، بدان كه اجلم فرا رسيده. خودت مرا غسل بده، ولى بدنم را برهنه نكن، زيرا من پاك و مطهّرم. على جان!فقط خودت و اهل خانه‌ام كه به من نزديك هستند بر جنازه‌ام نماز بخوانيد. على جان! مرا شبانه به خاك بسپار. اين نحوه را پدرم پيغمبر خدا به من خبر داده. حضرت امير فرموده: به خداوند سوگند من خودم متصدى امر آن بانو شدم و بدن وى را با پيراهنش غسل دادم. به خدا سوگند كه بدن فاطمۀ زهرا پاك و مطهّر بود. آنگاه بدن مقدس او را از باقيماندۀ حنوط‍‌ پيامبر حنوط‍‌ كردم. سپس پيكر مباركش را در ميان كفنهايش جاى دادم و چون تصميم گرفتم كفن او را گره بزنم، صدا زدم: امّ‌ كلثوم! زينب! سكينه! فضّه! حسن! حسين! بياييد و مادر خود را براى آخرين بار ببينيد. روز فراق آمده و ملاقات شما در بهشت خواهد بود. حسن و حسين در حالى آمدند كه فرياد مى‌زدند: آه از اين حسرتى كه به علّت از دست دادن جدّمان، پيامبر خدا و مادرمان فاطمۀ زهرا هيچ وقت از بين نخواهد رفت. ای مادر حسن و حسين! هنگامى كه جدّ ما حضرت محمّد مصطفى را ملاقات نمودى، سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو: ما بعد از تو در دار دنيا يتيم شديم! 🔻 ادامه دارد ...
⚫️ داستان شهادت حضرت زهرا (س) 4️⃣ قسمت چهارم: سپس حضرت على فرمود: من خداوند را شاهد مى‌گيرم كه فاطمۀ زهرا آه و ناله كرد. دستهاى خود را دراز کرد و حسن و حسين را چند لحظه‌اى به سينۀ خود چسباند. ناگاه هاتفى از آسمان ندا داد: ابو الحسن! حسين را از روى سينۀ فاطمه بردار. به خداوند سوگند كه ملائكۀ آسمانها را گريان كردند. زيرا دوست، مشتاق لقاى دوست است. من حسن و حسين را از روى سينۀ زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى كفن، اين اشعار را سرودم: 🔹فراق تو برايم سخت ترین کار است و از دست دادن تو سخت‌ترين مصيبت. 🔹من براى حسرت و غم آن كسى گريه و ناله مى‌كنم كه بهترين راه را براى مرگ پيمود. 🔹اى چشم من! با من همراهى كن كه محزون دائمى هستم و براى محبوب خود گريانم. سپس امير المؤمنين جسد فاطمۀ زهرا را روى دست خويشتن گرفت و به سوى قبر پدرش رسول خدا آورد و فرمود: سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو اى حبيب خدا! سلام بر تو اى نور خدا! سلام بر تو اى برگزيدۀ خدا! درود و تحيّت من و دخترت فاطمه بر تو كه بر تو وارد مى‌شود. حقّا كه امانت تو برگردانده شد. آه از حزن رسول! آه از حزن بتول! دنيا براى من تيره و تار شده. خوشحالى و سرور از من دور شده. آه از حزن و تأسف من! حضرت علی آنگاه جنازۀ آن بانو را نزديك قبر پيغمبر خدا آورد و با گروهى از اهل خانۀ خود و اصحاب و دوستان و برخى از مهاجرين و انصار بر بدن مبارك حضرت زهرا نماز خواند. و چون پيكر فاطمه را به خاك سپرد و در لحد جاى داد، اشعارى خواند به اين مضمون: 🔹مصايب و مشكلات دنيا براى من زياد است. همنشين دنيا كه دنيا طلب باشد، تا زمان مرگ عليل خواهد بود. 🔹بعد از آنكه دو نفر با هم دوست بودند، قطعا فراقى وجود خواهد داشت. حقّا كه بقاى من نزد شما قليل و اندك خواهد بود. 🔹حقّا از دست دادن فاطمۀ زهرا كه بعد از رسول خدا براى من اتّفاق افتاد، دليل بر اين است كه هيچ دوستى تا ابد برقرار نخواهد بود. پایان. 📚 بحار الأنوار، ج ۴۳ ص ۱۷۴
⚫️ چه کنیم که خدا بهترین مصلحت را برای زندگی ما مقدّر کند؟ 🔆 حضرت فاطمه زهرا (س) : هر کس خالصانه خود را به سوی خدا بفرستد، خدا بهترین مصلحت را برای زندگی او مقدر می کند. ✍️ توضیح: بندگی خالصانه یعنی فقط عبد خدا بودن و فقط از خدا اطاعت کردن و فقط از خدا دستور گرفتن. این یعنی همان انجام همیشگی و ترک همیشگی و مخالفت با دستورات کسانی که مخالف انجام و ترک هستند. ثمره این نوع از سبک زندگی این است که خدا بهترین مقدرات را برای بنده، تعیین می کند. 📖من اَصعَدَ اِلَی اللهِ خالِصَ عِبادَتِه اَهبَطَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَیهِ اَفضَلَ مَصلَحَتِه 📚عدة الداعی، صفحه ۲۳۳
✅ داستان کوتاه (82) 🌸 حضرت زهرا (س) و ارزش یاد دادن احکام شرعی 🌹 روزى زنى نزد حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و گفت: مادرى دارم ضعیف و ناتوان که براى انجام نماز، مسأله اى برایش پیش آمده و مرا فرستاده است تا از شما بپرسم. حضرت زهرا (س) پس از گوش دادن به سخنان آن زن، جوابش را داد. سپس آن زن سؤال دیگری را مطرح کرد و حضرت دوباره جواب او را داد. و به طور مرتب آن زن سؤالات دیگری را مطرح کرد تا آن که به ده مرتبه رسید و حضرت زهرا (س) بدون هیچ گونه اظهار ناراحتى و بلکه با عطوفت پاسخ او را بیان مى نمود. پس از آن، آن زن خجالت زده شد و گفت: شما را خسته و ناراحت کردم، بیش از این مزاحم شما نمى شوم. حضرت زهرا (س) فرمود: خیر، براى من زحمتى نخواهد بود. اگر شخصى کارگر شده باشد تا بارى سنگین را به جایى ببرد و در ازاى آن، مبلغ صد هزار سکه طلا مزد بگیرد، آیا ناراحت مى شود؟! آن زن در جواب حضرت گفت: خیر. حضرت فرمود: من براى هر سؤال که جوابش را بگویم، کارگر خدا هستم و مزد و پاداش آن نزد خداوند متعال بیش از آن است که بین زمین تا آسمان پر از مروارید باشد. پس آنچه از شرعی مى خواهى، سؤال کن و براى من ناراحت نباش! 📚 منبع: تفسیر المنسوب الی العسکری، ص 340
🌹 از نظر حضرت زهرا (س) خیر زنان در چیست؟ ✅ فاطمه زهرا (س) فرمود: خیر زنان در این است که مردان نامحرم را نبینند و مردان نامحرم هم آنها را نبینند. 📖 خيْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لاَ يَرَيْنَ اَلرِّجَالَ وَ لاَ يَرَاهُنَّ اَلرِّجَالُ. 📚 منبع: وسائل الشیعة , ج ۲۰ , ص ۲۳۲
⚫️ چه کنیم که کجروی های امت اسلامی صاف شود و امت از عذاب دائم حفظ گردد؟ 🌺 حضرت زهرا (س) فرمود: محمد (ص) و علی (ع) پدران این امت هستند. اگر این امت از آنها کنند و با آنها همراهی نمایند، آنها کجی امت را صاف می کنند و امت را از عذاب دائم نجات می دهند. 📣 توضیح: از محمد (ص) و علی (ع) و همراهی با آنان یعنی انجام و ترک که آنها دستور داده اند. انجام و ترک دو اثر دارد: 1. مصونیت از کج روی دنیوی 2. نجات از جهنم اخروی 📖 أبَوا هِذِهِ الاْمَّهِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىٌّ، یُقْیمانِ أَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إنْ أطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما 📚 بحار الانوار، ج 23 ص 256
🖤 سخنان امام علی (ع) هنگام خاكسپاري حضرت زهرا (س) در کنار قبر پیامبر اکرم (ص): 🌷 سلام بر تو اي رسول خدا (ص)، سلامي از طرف من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و شتابان به محضر شما رسيده. اي پيامبر خدا! صبر و بردباري من با از دست دادن فاطمه (ع) كم شده، و توان خويشتنداري ندارم اما براي من كه سختي جدايي تو را ديده ام و سنگيني مصيبت تو را كشيده ام، شكيبايي ممكن شده. اين من بودم كه با دست خودم تو را در ميان قبر نهادم و هنگام رحلتت جان گرامي تو در آغوش من پرواز كرد. پس همه ما از خداييم و به سوی خدا باز مي گرديم. پس امانتي كه به من سپرده بودي برگردانده شد، و به صاحبش رسيد. از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم شب زنده داري است، تا آن روز كه خدا زندگی در خانه زندگي تو را براي من هم برگزيند. به زودي دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ظلم به او اجتماع كردند. از فاطمه (ع) بپرس، و خبر احوال اندوهناك ما را بگير كه هنوز روزگاري سپري نشده، و ياد تو فراموش نگشته است. سلام من به هر دوي شما، سلام وداع كننده اي كه از روي خشنودي يا خسته دلي سلام نمي كند. اگر هم از خدمت تو باز مي گردم از روي خستگي نيست، و اگر در كنار قبرت مي نشينم ، از بدگماني به آنچه خدا به صابران وعده داده، نیست. 📖 و مِنْ كَلَامٍ لَهُ (ع) رُوِيَ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ (ع) كَالْمُنَاجِي بِهِ رَسُولَ اللَّهِ (ص) عِنْدَ قَبْرِهِ: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ إِلَي أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ . 📚 خطبه ۲۰۲ نهج البلاغه
جابربن عبدالله انصارى مي‌گويد: روزى پيامبراسلام پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباس ‌هاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان مي‌داد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد. عرضه داشت مردى پريشان احوالم، مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ده، رسول اسلام فرمود اكنون چيزى نزد من نيست ولى تو را به كسى راهنمائى مي‌كنم كه نيازمندى ‌هاى تو را برطرف كند، راهنماى به كار خير مانند كسى است كه آن كار خير را انجام داده است، من تو را به خانه‌اى مي‌فرستم كه محبوب خدا و رسول و او نيز عاشق خدا و رسول است.   پيامبر به بلال دستور داد پيرمرد را به در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها راهنمائى كند وقتى آن مرد بينوا به در خانه حضرت رسيد گفت: «السلام عليكم يا اهل البيت النبوة» او را جواب داده و پرسيدند كيستى گفت: مردى بينوا هستم خدمت رسول خدا آمدم و عرض حاجت نمودم، آن بزرگوار مرا به در خانه شما فرستاد، آن روز سومين روزى بود كه اهل بيت در گرسنگى بسر برده و پيامبر از آن آگاه بود.   فاطمه عليهاسلام چون چيزى در خانه براى عطا كردن به مرد عرب نمي‌يافت به‌ناچار پوست گوسپندى كه فرزندانش حسن و حسين را روى آن مي‌خوابانيد به او داد و فرمود: اى مرد عرب اميد است خداوند گشايش و فرجى براى تو فراهم آورد، پيرمرد گفت: دختر پيامبر من از گرسنگى بي‌طاقتم شما پوست گوسپند به من مرحمت مي‌كنى: حضرت زهرا پس از شنيدن سخن پيرمرد گردن بندى كه دختر عبدالمطلب به او هديه داده بود به مرد عرب داد، پيرمرد گردن بند را گرفت و به مسجد آورد.   پيامبر را در ميان اصحاب ديد، عرضه داشت يا رسول الله اين گردن بند را دخترت به من داد و گفته آن را بفروشم شايد خداوند گشايش و فرجى براى من فراهم آورد، پيامبر گريان شد و فرمود: چگونه و چرا خدا گشايش نمي‌دهد با اين كه بهترين زنان پيشينيان و آيندگان گلوبند خود را به تو داده است. عمار ياسر گفت: يا رسول الله اذن مي‌دهيد من اين گردن بند را بخرم، حضرت فرمود: خدا خريدار اين گردن بند را عذاب نمي‌كند، عمار به عرب گفت به چند مي‌فروشى پيرمرد گفت: به سير شدن از غذائى و يك برد يمانى جهت پوشاك و دينارى كه مصرف بازگشت خود به وطنم نمايم.   عمار گفت: من به بهاى اين گردن بند دويست درهم ميپردازم، و تو را از نان و گوشت سير مي‌كنم و بردى يمانى هم براى تن پوشت مي‌دهم و با شترم تو را به خانواده ات مي‌رسانم، عمار پيرمرد را به خانه برد و از غنائمى كه هنوز از خيبر نزد خود داشت به او داد. عرب دو مرتبه خدمت پيامبر رسيد آنجناب فرمود: پوشاك لازم را گرفتى و سير هم شدى، گفت: آرى بلكه بي‌نياز شدم سپس حضرت گوشه‌ا‌‌ى از فضائل فاطمه عليهاسلام را بيان فرمود تا جائى كه گفت: دخترم فاطمه را كه ميان قبر مي‌گذارند از او مي‌پرسند خدايت كيست؟ ميگويد: الله ربى، سؤال مي‌كنند پيامبرت كيست؟ مي‌گويد پدرم، مي‌پرسند امام و ولى تو كيست؟ ميگويد: همين كسى كه كنار قبرم ايستاده.   در هر صورت عمار گردن بند را خوشبو كرد و با يك برد يمانى به غلامى كه سهم نام داشت داد و گفت خدمت پيامبر ببر در ضمن تو را هم به حضرت بخشيدم، پيامبر سهم را با گردن بند نزد فاطمه فرستاد، دختر پيامبر گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام پس از آزاد شدن خنديد، حضرت زهرا از سبب خنده ‌اش پرسيد گفت از بركت اين گردن بند مي‌خندم كه گرسنه‌اى را سير و مستمندى را بي‌نياز و برهنه‌اى را مالك لباس و غلامى را آزاد كرد و به دست صاحبش بازگشت
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🚨مهم حتما حتما ببینید و بعشق شهدا نشر حداکثری دهید 🌹آقا فرمودند من باید برم گلزار شهداء بدون برنامه قبلی.. ما محافظ ها فقط باید می‌گفتیم چشم رفتیم رسیدیم به گلزار شهداء، آقا فرمودند کسی دنبال من نیاد و بعد.... ببینید و لذت ببرید هدیه به ارواح مطهر شهداء و امام شهداء و سلامتی نائب برحق امام زمان ( عج ) صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌