#بریده_ای_از_کتاب
#هواتو_دارم
با صدای جا به جا شدن چهارپایه، به خودم آمدم. مرتضی تابلوها و ساعت را روی میز ناهار خوردیم چیده بود و داشت گردگیری می کرد. به او گفتم:«امروز یه حدیث قشنگ دیدم. بذار برات بخونم خستگی ت در بیاد. نوشته، وقتی زن و شوهر به نشانه محبت دستشون توی دست هم باشه، مثل پاییز که برگ درخت ها می ریزه، گناه هاشون هم به سرعت می ریزه.»
تا حدیث را خواندم ، جلو آمد و دستم را گرفت و محکم شروع داد به تکان دادن. خندیدم و گفتم :«بابا تو حدیث نوشته که دست هم رو بگیرن نه اینکه ..» گفت: «آخه وقت ندارم .. میخوام تند تند گناه ها بریزه..» به حدی به این کارش خندیدم که تا چند ساعت مریضی از یادم رفت.
@ardabilfarhangi