✌صبر بر دو قسم است!
امام علی(ع)
_حکمت ۵۵_
#صبر #بادگیر_عقدا #امام_علی(ع) #اردکان
@ronas_gallery_ardakan
📔ناقوسها به صدا در میآیند
«ناقوسها به صدا در میآیند» داستان دلدادگی یک کشیش مسیحی است که در مسکو زندگی می کند. او کتاب ها و آثار خطی و قدیمی بسیاری دارد و به این کار عشق میورزد. وقتی یک نسخه قدیمی از مردی تاجیک به دست او میرسد، علاقهمند میشود که کتاب را از او بخرد، اما مرد تاجیک به دست کسانی که دنبال این کتاب ارزشمند هستند، کشته میشود و از اینجا به بعد، کشیش روسی پا در مسیری میگذارد که به شناخت امام متقین، امیرالمؤمنین، علی (ع) منتهی میشود.
#رمان #ابراهیم_حسنبیگی
#ناقوسها_به_صدا_در_میآیند #رمان #امام_علی
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
🔴 اگه از ما بپرسین چه کتابی میتونه با زبون جذاب و روون امامت علی (ع) رو برای نوجوون و جوون توضیح بده🤔
⁉️جواب ما
📖کتاب فرشتهای در برهوت
😍 روایت عاشقی یه پسر شیعه به یه دختر سنی که برای رسیدن به این عشق پاک باید از هفتخان رستم بگذره 😵💫😵💫😵💫
🌿نام کتاب: فرشتهای در برهوت
🌿مخاطب: 13 سال به بالا
🌿نشر عهدمانا
🌿79 صفحه
🌿قیمت 32 هزار تومان
#امام_علی #شیعه #سنی
#پیشنهاد_مطالعه #معرفۍڪتابخوب
#موجود
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
وقتی فهمید که تو سنّی هستی چیزی نگفت؟
حکیمهخاتون آرام سرش را تکان داد.
- نه.
عبدالحمید بطری را برد به دهانش، از آب بطری سر کشید و ادامه داد:
- یعنی پس نکشید و عقب نشینی نکرد؟ جوری که انگار که پشیمان شده باشد!
حکیمه خاتون گفت:
- به نظرم کمی جاخورد. امّا پشیمان نشد.
عبدالحمید سری تکان داد و گفت:
- تابه حال زیر نظرش داشتی؟ که ببینی شیخین را لعن و نفرین میکند یا نه؟
حکیمه خاتون گفت:
- اهل توهین نیست. مخالفت هم که بخواهد کند، مؤدبانه و با استدلال است.
عبدالحمید دور دهانش را پاک کرد و بطری آب را گرفت طرفِ حکیمهخاتون.
- بیا.
از لحنِ حکیمه خاتون فهمیده بود که از جوانِ شیعه خوشش آمده. میدانست حکیمه خاتون دختر خام و عجولی نیست. از این دخترها که میروند دانشگاه و چهار تا جوان که میبینند تمامِ دست و دلشان میلرزد و خودشان را گم میکنند. حکیمه خاتون قبلا خواستگارهای بسیاری داشت. توی آنها دو تا مهندس هم بودند. امّا حکیمه خاتون همهشان را رد کرد. شاید به خاطر دانشگاه رفتن بود. شاید هم دلیلِ دیگری داشت که عبدالحمید نمیدانست. امّا حالا یک دفعه آمده بود و گفته بود:
- یک جوان شیعه میخواهد بیاید خواستگاریِ من!
حکیمه خاتون نگاهی به بطری آب توی دست عمو انداخت و گفت:
- تشنه نیستم.
خیلی تشنه بود. آنقدر دلواپس و نگران بود که لبهایش خشک شده بود، تمام فکرش پیشِ رسول بود. مدام با خودش میگفت:
- اگر دیر بیاید چه! اگر نیاید چه!
آمدنِ رسولِ یکطرف و بردنِ اون به بیراه یک طرف. به مادرش گفته بود:
- چرا باید بیاید بیراه؟!
مادرش هم گفته بود:
- میخواهم ببینمش! اگر دوستت داشته باشد میآید...
#یه_قاچ_خوشمزه_از_کتاب #فرشتهای_در_برهوت #شیعه #امام_علی #سنی #عاشقانه #جذاب #پیشنهاد_مطالعه
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas
چندتا نظر در مورد این کتاب بخونیم🤗
#نظرات
#فرشتهای_در_برهوت #شیعه #امام_علی #سنی #عاشقانه #جذاب #پیشنهاد_مطالعه
#ما_هستیم_تا_کتاب_خونِتون_نیفته
@ardakan_ronas