eitaa logo
روناس
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
202 ویدیو
13 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 نگاهم به محمد افتاد که سرشو پایین گرفته بود فهمیدم که داره خودشو کنترل میکنه که نخنده با انگشتش رو ابرو هاش دست میکشید و شونه هاش از خنده تکون میخورد فاطمه:بخند راحت باش انگار منتظر این جمله بود. صدای خنده هامون بلند شد یادم افتاد لباسمو عوض نکردم جعبه رو روی میزم گذاشتم از کمد لباسام یه شومیز چهار خونه رنگی رنگی برداشتم شلوار لوله تفنگی سفیدمو هم برداشتمو رفتم تو اتاق مامان و لباسامو عوض کردم‌ موهامو شونه کردمو بالای سرم بستم با این حال بلندیش تا پایین کمرم می رسید چون همه عطر و ادکلنام تو اتاق خودم بود با یکی از ادکلن های مامان دوش گرفتمو به اتاق خودم برگشتم محمد روی تختم نشسته بود و بالشتمو تو بغلش گرفته بود با دیدنم خندید و گفت:بوی شامپو میده! به حرفش خندیدمو کنارش نشستم داشت نگام میکرد که گفتم:وایی محمد نمیدونی امروز چقدر بدبختی کشیدم! محمد:چرا؟ سعی کردم اتفاق های امروز رو به خاطر بیارمو قسمت هایی که به علیرضا رسولی ربط داشت رو نگم شروع کردم به تعریف کردن:یه جلسه غیبت کرده بودم واسه همین به مژگان گفتم جزوه اش رو بده بنویسم مژگانم بهم نگفته بود از همون جزوه امتحان داریم امروز رفتم سر کلاس همه آماده بودن واسه امتحان جز من جواب چندتا سوالُ با اطلاعات قبلی که داشتم نوشتم یه سوالُ شک داشتم هرچقدر که به این مژگان بی معرفت گفتم بهم تقلب بده نداد... با لحن مهربونی گفت:فاطمه جان تقلب نکن هیچ وقت حتی اگه نمرش برات خیلی مهم باشه هم نباید تقلب کنی هر کی تو امتحاناش تقلب کنه و از تقلب مدرکی به دست بیاره و از این مدرک پولی به دست بیاره اون پول حرامه مگه شما نمیخوای خانوم دکتر بشی؟اینهمه درس خوندی نصف راهتُ رفتی مطمئن باش اگه تو یِ امتحان که ازش اطلاعی نداشتی نمره کمی بگیری زیاد تاثیری نمیزاره. با لبخند به چشماش زل زدمو گفتم:بله بله چشم از جام بلند شدمو لپ تاب رو خاموش کردم داشتم کتابامو جمع میکردم که محمدم بلند شد و روبه روی آینه ی میزم ایستاد به شونه ی روی میز نگاه کرد و گفت:میتونم بردارم؟ فاطمه:بله همونطور که موها و محاسنشُ شونه میزد گفت:راستی مامان چیکارت داشت؟ با یادآوری چهره ی مامان دوباره خندیدمو گفتم: نمیدونم. محمد:بریم پیششون تنهان فاطمه:الاناست که بابام بیاد شونه رو سر جاش گذاشت که دوباره گوشیش زنگ خورد رفتم پایین تو آشپزخونه نگاهمو از مامانم گرفتمو ظرف هارو روی میز چیدم یهو زد زیر خنده برگشتم طرفشُ با تعجب پرسیدم:چرا میخندی؟ خندش بیشتر شد و گفت:هیچی دخترکم اخم کردمو گفتم:مامان مامان:چیه خب؟ فاطمه:چرا میخندی؟من خجالت میکشم اذیتم نکن دیگه! با این حرفم شدت خندش بیشتر شد و گفت:ببخش عزیزم دست خودم نیست یاد خودمُ پدرت افتادم خندم گرفت حالا چرا سرخ شدی؟ با حرص گفتم:مامان میخواست چیزی بگه که محمد اومدُ گفت:کمک نمیخواین؟ با ورودش به آشپزخونه مامان خنده اشو خورد صورتش از خنده قرمز شده بود گفت:نه پسرم فاطمه هست. نگاهمو ازشون گرفتمو خودمو به چیدن میز مشغول کردم ظرفارو که چیدم گوجهُ خیارُ کاهو رو از یخچال برداشتم که سالاد درست کنم همون زمان صدای باز و بسته شدن در اومد و مامان گفت:بابات اومد از آشپزخونه بیرون رفت. محمدم یخورده ایستاد و بعد از آشپزخونه بیرون رفت دلم میخواست برخورد پدرمو باهاش ببینم پشت سرش رفتم بیرون مامان کت بابا رو آویزون کرد و به آشپزخونه برگشت محمد رفت سمت بابا و با خوشرویی سلام کرد بابا با دیدنش بر خلاف تصورم خیلی گرم لبخند زد و جوابشو داد بعد هم بغلش کرد و گفت:چطوری؟نبودی دلتنگت شدیم از شدت تعجب چشام چهارتا شد برگشتم آشپزخونه و به درست کردن سالاد مشغول شدم. مامان:فاطمه جان برای بابا و آقا محمد چای ببر سالاد رو من درست میکنم. تو دو تا فنجون چای ریختم و با یه ظرف شکلات و قند براشون بردم. سلام کردم که بابا گفت:سلام دخترم خوبی؟ فاطمه:قربونتون برم خسته نباشین. فنجونارو از سینی برداشتمو روی میز جلوشون گذاشتم محمد:دست شما درد نکنه لبخند زدمو دوباره برگشتم ده دقیقه بعد ناهار آماده شده بود مامان رفت و صداشون زد دیس برنجُ پر کردمو روی میز گذاشتم بابا و محمد با خنده اومدن و روی صندلی ها نشستن تو سکوت ناهارمون رو خوردیم بابا تشکر کرد و از صندلی بلند شد و رفت چند دقیقه بعد محمدم تشکر کرد که مامان گفت:نوش جونت پسرم برگشت سمت من و با لبخندگفت:دست شماهم درد نکنه فاطمه:نوش جان از آشپزخونه بیرون رفت که یهو مامانم گفت:الهی قربونش برم چقدر ماهه این پسر! فاطمه:مامان؟تو تا حالا اینجوری قربون صدقه ی من رفتی؟ مامان خندید و گفت:فاطمه شاید باورت نشه ولی اصلا فکر نمیکنم که محمد دومادمه حس می کنم پسر خودمه اصلا از همون اولین باری که دیدمش مهرش به دلم افتاد.... 🧡 💚