eitaa logo
روناس📙
241 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
282 ویدیو
14 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید مادرم با زهرا خانم احوال پرسی گرمی کرد بابام هم پیش سید باب گفت و گو رو باز کرد منم با گوشیم از طهورا عکس میگرفتم دختر شیطونی بود زبونش از عسل شیرین تر بود و شیطنت هاش دخترونه و آروم بود با فضولیاش هم مزاحمتی ایجاد نمیکرد موهای پیچ خورده‌‌ی بیرون‌ زده‌ از‌ روسریش رو دستش میگرفت تا من ازش عکس بگیرم😍 کلی ازش عکس گرفتم یکی از یکی بهتر😌 من که سرمو بردم تو موبایل طهورا هم رفت پیش سید منم هواسمو بردم پیش حرفای مادرم و زهرا خانم ... زهرا خانم میگفت پدرش جانبازه و برای همین اومدن مشهد پدرش بیمارستان بستریه و قراره عمل بشه با کل خانواده اومدن اینجا هم واسه زیارت هم برای عمل جراحی پدرشون خیلی ابراز ناراحتی میکرد دلم براش سوخت زانو هامو بغل کردمو روم سمت به گنبد امام رضا ع کردم شفای پدر سید رو از امام رضا "ع" خواستم داشتم با امام رضا "ع" درد و دل میکردم که با صدای مادرم رو مو برگردوندم سمتشو گفتم جانم مامان؟ نرگس شماره ی زهرا خانم رو یاداشت کن تو موبایلت یواش و آروم دم گوشش گفتم واسه ی چی؟؟ -زهرا خانم از مسئولین واحد خواهران مسجدی هستند میخوام شما رو توی کلاس ها و برنامه های اونجا عضو کنم مسجدشون نزدیکمونه مگه همشهری هستیم؟ -بله😄 شماره رو که سیو کردم مامان و بابام بلند شدن و گفتن نزدیک اذانه بریم نماز ... ماکه بلند شدیم سید هم بلند شد وبه بابام گفت اینجا هم نماز خونده میشه بمونید همینجا بابام یه نگاهی به مادرم کردو گفت نظر شما چیه خانم؟ -من که مشکلی ندارم .. پدرم وسید رفتن اونور تر تا پیش صف آقایون باشند ما هم کمی جلو تر رفتیم تا به صف خانما ملحق شیم 🌾🌸 ⭕️ ✨』
😌 🌈 توے مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن بہ اهنگام ?ولے همچنان حوصلم سر میرفت.? اخہ میدونید من یہ آدمے هستم ڪہ نمیتونم یہ جا ساڪت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم ڪہ هیچے دوتا چوب خشڪ جلو نشستہ بودن. . -آقاے فرماندہ پایگاه? . -بلہ؟! . -خیلے موندہ برسیم بہ اتوبوس ها ؟! ? . -ان شااللہ شب ڪہ براے غذا توقف میڪنن بهشون میرسیم. . -اوهوووم.باشہ.? باهاش صحبت میڪردم ولے بر نمیگشت و نگامم نمیڪرد.دوست داشتم گوشیمو بڪوبم تو سرش ?? . تو حال خودم بودم ویڪم چشمامو بستم ڪہ دیدم ماشین وایساد . -چے شدرسیدیم؟! . . -نہ براے نمازنگہ داشتیم . -خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین . -خواهرم فضیلت اول وقت یہ چیز دیگست.شما هم بفرمایین . -ڪجا بیام؟! . -مگہ شما نماز نمیخونین؟! . . -روم نمیشد بگم ڪہ بلد نیستم.گفتم نہ من الان سرم درد میڪنہ.میزارم آخر وقت بخونم ڪہ سر خدا هم خلوت تره? . -لا الہ الا اللہ…اگہ قرص چیزے هم برا سردرد میخواین تو جعبہ امدادے هست . -ممنون☺️ . -پیادہ شدم و رفتم نزدیڪ مسجد یڪم راہ رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولے وقتے میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجدہ بستہ بود. . مسجد تومسیر پرتے تویہ میانبر بہ سمت مشهد بود. . مجبورا چفیہ هاشونو رو زمین پهن ڪردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم ڪرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیڪ ها رو چڪ میڪرد. . ولے اقا سید از نمازش دست نمیڪشید. بعد نمازش سجدہ رفت و تو سجدہ زار زار گریہ میڪرد وداشت با خدا حرف میزد.? . اولش بے خیال بودم ولے گفتم برم جلو ببینم چے میگہ اخہ…آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود ڪہ رو بہ روش وایسادم. . گریہ هاش قلبمو یہ جورے ڪردہ بود.? راستیتش نمیتونستم باور ڪنم اون پسر با اون غرورش دارہ اینطورے گریہ میڪنہ.برام جالب بود همچین چیزے. تو حال خودم بودم ڪہ یهو سرشو از سجدہ برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشڪاشو با استینش پاڪ ڪرد و با صداے گرفتہ ڪہ بہ زور صافش میڪرد گفت: بفرمایید خواهرم ڪارے داشتید با من؟؟? . من؟! نہ…نہ.فقط اومدم بگم ڪہ یڪم سریعتر ڪہ از اتوبوسها جا نمونیم باز?? . چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید. . سریع بلند شد.وجمع و جور ڪرد خودشو ورفت سمت ماشین. . نمیدونستم الان باید بهش چے بگم. . دوست داشتم بپرسم چرا گریہ میڪنہ ولے بیخیال شدم. . فقط ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ آروم توے دلم گفتم خوشبحالش ڪہ میتونہ گریہ ڪنہ..