eitaa logo
روناس📙
241 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
282 ویدیو
14 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید روز بعد سرویسم شروع به غر زدن کرد که: من وظیفه ندارم تو رو مسجد ببرم من میرسونمت خونه سرمو چسبوندم به پنجره و بهش گفتم پس خونه پیادم کنید 🙄 توراه مسجد بودم که یه ماشین مرتب شروع به بوق زدن کرد تا اینکه جلوم ایستاد داخلشو نگاه کردم رفیق سید بود همون که به سید پیله کرده بود منو برسونه اسمش فکنم حسین بود خانمش هم باهاش بود -سلام ، برسونیمتون -سلام نه ممنون ، میرم خودم هرچقدر اصرار کرد راضی نشدم دیگه توبه .. عباس به اندازه ی کافی دیروز زهره ام رو ترکوند رفتم تو مسجد تا شب مشغول کار فرهنگی بودیم بعد از نماز نزدیک ورودی مردا ایستادم تا عباس رو پیدا کنم داخل مسجد رو نگاه کردم سید ایستاده بود و کلی پسربچه ی قد و نیم قد دور و برش چرخ میزدند با‌سوالاشون‌فرصت حرف زدن رو ازش گرفته بودند بچه ها رو با یه ترفند نشوند و شروع به صحبت کرد تا خواستم برگردم عقب ، به عباس خوردم -کجا رو میپایی؟ -سلام -سلام، جوابم رو بده -فکر کردم هنوز تو مسجدی داشتم دنبال تو میگشتم -اون پسره که رسوندت ، از بچه های این مسجده؟ -آره چطور؟ -کدومشونه دقیقا -داخل مسجد رو ببین ، معلم گروه چهارم ، سمت راست مسجد کفشاشو در آورد آستین پیراهنش رو کشیدم صبر کن عباس، توضیح میدم تورو خدا نرو آبروم رو نبر من که بهت قول دادم بیخیال شو داداش اگه بخوای خودم ماجرا رو برا تعریف میکنم تو رو به امام زمان"عج" نرو آستینش رو از دستم کشید -نترس کاریش ندارم -گریه ام گرفت تقصیر سید که نبود یکی باید به حساب رفیقش برسه تو دلم نذر کردم هزار تا صلوات، نه ،اگه درست بشه دو هزارتا صلوات فقط سید و عباس با سر و روی خونی از مسجد بیرون نیان همین! 🌾
😌 🌈 ڪہ دیدم همون انگشترے ڪہ زهرا خریدہ بود تو دستشه? . نمیدونم چرا ولے بغضم گرفتہ بود? . من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید ڪل ڪل ڪنم ولے چرا الان ناراحتم؟! . نڪنہ جدے جدے عاشقش شدم؟!? . تا آخر جلسہ چیزے نفهمیدم و فقط تو فڪر بودم . میگفتم شاید این انگشترہ شبیهشہ . ولے نہ..جعبہ انگشتر هم گوشہ ے میز ڪنار سر رسیدش بود? . بعد جلسہ با سمانہ رفتیم براے آخرین زیارت . دلم خیلییے شڪستہ بود? . وقتے وارد صحن شدم و چشمم بہ گنبد خورد اشڪهام همینطورے بے اختیار میومد. . بہ سمانہ گفتم من باید برم جلو و زیارت ڪنم? . سمانہ گفت خیلے شلوغہ ها ریحانہ ? . گفتم نہ من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتے وارد محوطہ ضریح شدم احساس ڪردم یہ دقیقہ راہ باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریہ میڪردم. چیزے براے دعا یادم نمیومد اون لحظہ .فقط میگفتم ڪمڪم ڪن. . وقتے وارد صحن انقلاب شدیم سمانہ گفت وایسا زیارت وداع بخونیم . تا اسم وداع اومد باز بے اختیار بغضم گرفت? . یعنے دیگہ امروز همہ چیز تمومہ ? . دیگہ نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم ? . سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رڪعت نماز بخونم? . -باشہ ریحانہ جان☺️ . مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الے اللہ . اینبار دیگہ نہ فڪر آقا سید بودم نہ هیچڪس دیگہ…فقط بہ حال بد خودم فڪر میڪردم? . بعد نماز تو سجدہ با خدا حرف زدم و بازم بے اختیار گریہ ام گرفت و اولین بار معنے سبڪ شدن تو نماز رو فهمیدم. . . بعد نماز تو راہ برگشت بہ حسینیہ بودیم ڪہ پرسیدم: . -سمانہ؟!? . -جانم؟!☺️ . -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتے هم دارن؟!?