eitaa logo
روناس
261 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
211 ویدیو
14 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید من‌که‌رفتم‌،دفتر‌ساکت‌‌شدن! ضبط‌گوشیمو‌باز‌کردم‌و‌‌ از‌عمد‌گوشیمو‌جا‌گذاشتم یه‌ساعت‌بعد‌به‌بهانه‌ی‌گوشی‌رفتم‌‌دفتر‌ و‌گوشیمو‌بر‌داشتم ویس‌رو‌گوش‌کردم -مات‌و‌مبهوت‌‌بدون‌حرف‌ گوش‌میکردم‌فقط! -بازرگان‌داشت‌گله‌میکرد.. از‌مصیبت‌های‌زن‌گرفتن‌میگفت وموسوی‌قهقهه‌میزد‌ حسین‌اعصابش‌‌خورد‌و‌شد‌و‌گفت انشالله‌که‌مبتلا‌بشی‌،درک‌کنی‌چی‌میگم!😐 اصلا‌اینهمه‌دختر‌توی‌مسجد‌هست چرابه‌زهرا‌نمیگی‌بره‌خواستگاری؟ -بیا‌این‌لیست‌اسامی یکی‌رو‌شانسی‌انتخاب‌کن هر‌کدوم‌در‌اومد‌تو‌باید پیله‌بشی‌به‌من‌که‌آخرش‌برم‌خاستگاریش😂.. نرگس‌از‌تو‌لیست‌،اسم‌تو‌در‌اومد!!😂 -😶 از‌بازرگان‌اصرار‌از‌‌موسوی‌انکار آقا‌تهش‌هم‌‌بازرگان‌بهش‌گفت چرا‌لپات‌سرخ‌شد‌حالا من‌دیگه‌ادامه‌نمیدم‌ ولی‌خودت‌شروع‌کردی من‌تمومش‌میکنم! 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید -حسین‌شوخی‌سرت‌نمیشه؟ -داداش!خودت‌شروع‌که‌کردی -آقا‌من‌غلط‌کردم😐💔.. -باشه‌ولی‌مسئولیت‌داره‌برام‌تو‌مجرد‌بمونی😑 -مسئولیتش‌بامن -مردم‌چی‌میگن؟ -داداشمی‌یا مامانم😶؟ -صاحب‌اختیارتم😂 محمد‌بدون‌شوخی‌میگم‌بهت قبل‌از‌اینکه‌دست‌به‌لیست‌بزنم واقعاً‌پیش‌امام‌زمان‌گفتم‌ هرکسی‌که‌‌اسمش‌در‌بیاد محمد‌رو‌مجبور‌میکنم‌بره‌خاستگاریش دیگه‌بحث‌سرحرف‌‌تو‌نیست! بحث‌سر‌قول‌من‌با‌امام‌زمانه! مکالمه‌شون‌همین‌بود بعدش‌فقط‌صدای‌آخ‌و‌اوخ‌میومد😐😂.. -صفحه‌ی‌موبایلمو‌روشن‌کردم ساعت‌دوبود ازجام‌بلندشدم مهدیه‌من‌باید‌برم‌ بدون‌اینکه‌منتظر‌جوابش‌بشم‌ رفتم‌🚶‍♀.. تارسیدم‌خونه‌ دیدم‌مامانم‌لباسامو‌‌آماده‌کرده‌گذاشته‌روتخت ولی‌خودش‌ازخستگی‌و‌کارزیادولو‌شده‌بود توی‌آشپزخونه! 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید یه‌پتو‌انداختم‌‌روی‌مادرم از‌فرصت‌استفاده‌کردم‌و‌ نمازاستخاره‌خوندم لباسامو‌پوشیدم مادرم‌اومد‌تو -بیدار‌شدی‌مامان؟ خسته‌نباشی🙂 ببخشید‌همه‌ی‌این‌زحمتا‌تقصیرمنه😢 -مظلوم‌نمایی‌نکن میدونم‌تو‌دلت‌ بساط‌ ساز‌ و‌ آواز برپاست😏😂.. -😶 -جوراباتو‌عوض‌کن جوراب‌ضخیم‌‌تر‌ ومشکی‌تراز‌این‌نداشتی‌بپوشی😐؟ -عوض‌میکنم‌‌ولی‌اون‌رنگ‌پاها‌ رو‌نمیپوشم‌مامان خواهش میکنم -هرکدوم‌رودوست‌داری‌بپوش‌ فقط‌مشکی‌نباشه🙄 -چشم دستام‌میلرزید چادرم‌روبرداشتم و‌نشستم‌رو‌تخت‌ ارزو‌کردم‌اگر‌ خدا‌زندگی‌منو‌باسید‌رقم‌زده خیلی‌طول‌نکشه‌و‌‌خیلی‌ درگیر‌مراسمات‌و...نشیم خدایا‌‌باور‌کن‌نمیکشم حس‌بدی‌نیست ولی‌خوبم‌نیست حس‌اضطراب‌نمیشه‌گفت شاید‌حس‌بلاتکلیفیه نه‌نه‌بلاتکلیفی‌نیست حس‌ترسه! 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید چشماموبستم یه‌آیه‌همیشه‌‌برام‌مثل‌مسکن‌عمل‌میکرد ومن‌یتوکل‌علی‌الله فهو‌حسبه‌‌ ان‌الله‌بالغ‌امره‌ قد‌جعل‌لکل‌شی‌قدرا عباس‌در‌‌اتاقموزد‌ نرگس ‌بیا بغضم‌ترکید عباس‌که‌دید‌من‌اینجوری‌دست‌پاچم یه نگاهی‌بهم‌کردو‌رفت.. یاصاحب‌الزمان‌ادرکنی‌از‌ زبونم‌نمی‌افتاد انگار‌میدونستم‌‌و‌دلم‌گواه‌میداد این‌یکی‌دیگه‌شدنیه.. برای‌رضای‌خدا‌دیگه‌گریه‌نمیکنم دستمال‌برداشتمو‌اشکای‌صورتمو‌پاک‌کردم صدای‌آیفون‌رو‌که‌شنیدم‌ چادرمو‌سرم‌کردم‌ و‌برای‌آخرین‌بار‌خودمو‌توی‌آینه‌نگاه‌کردم 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید باجیغ‌زهرا‌به‌خودم‌اومدم بایست‌بایست‌ گل‌فروشی‌رو‌ رد‌کردی‌محمد😬! ترمزدستی‌رو‌کشیدم‌و‌پیاده‌شدم هرچقدر‌خواستم‌به‌سلیقه‌ی‌خودم گلاروانتخاب‌کنم‌نزاشت🙄.. همه‌ی‌‌گلهای‌دست‌گل‌رو‌سفید‌گرفت‌و‌ وسطاش‌رزهای‌آبی‌گذاشت:/😑 -زهراگلارو تو انتخاب‌کردی‌ دیگه‌‌واسه‌شیرینی‌نمیخواد‌از‌ماشین‌پیاده‌شی خودم‌میرم -من‌سلیقشو‌میدونم همیشه‌میگفت،عاشق‌رنگ‌سفیدم قبلا‌هم‌که‌ازش‌پرسیده‌بودم گفته بود‌ رز آبی دوست‌داره(: -خب‌اینا‌رو‌به‌خودم‌میگفتی‌ دیگه‌این‌گلا‌از‌طرف‌دامادنیست از‌طرف‌خواهر‌داماده😒😂 -از‌ زیر کار‌ در‌ نرو اگه‌خوشش‌نیومد‌ گردن‌توهه😂 زهرا‌توراجان‌مادرم اونجامزه‌نریزیا!! نمیخوادبگی‌من‌خیلی‌خوبم بخدانیستم🤦🏻‍♂ اگرم‌باشم‌خودشون‌بعد‌میفهمن🤷🏻‍♂ جعبه‌شیرینی‌و‌گلارو‌تحویل‌من‌داد و‌زنگ‌آیفون‌روزد دستاشو‌برد‌لای‌موهامو مرتبشون‌کرد -عهه‌زهرا‌چیکارمیکنی؟ -موهاتومرتب‌کردم‌چته؟😒😂 عباس‌جواب‌داد سلام‌بفرمایید،طبقه‌ی‌‌چهارم تو‌آسانسور‌به‌قیافه‌ی‌مظلوم‌خودم‌خیره‌شدم چشمامو‌بستم‌ خدایا‌‌اگرمیشه،بشه خواهش‌میکنم😢💔 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید -خانم‌قاسمی‌من‌نمیزارم‌همسرم بدون‌من‌جایی‌بره شما‌مخالفتی‌ندارید؟ چون‌دیده‌ام‌که‌معمولا‌راه خونه‌تامسجد‌رو‌ تنهامیومدید.. نرگس (تودلم‌گفتم‌این‌مال‌دوران‌مجردیه که‌بود‌ونبودت‌فرقی‌نداره هیچکی‌نمی‌خوادت مال‌دوران‌غربت‌و‌تنهاییه دوران‌خاک‌برسری‌مجردیه دنیا‌همین‌جور‌نمیمونه/:) -خانم‌قاسمی؟؟ -نه‌مشکلی‌ندارم اتفاقا‌این‌مسئله‌رو‌ترجیح‌میدم‌ فقط‌اگر‌مشکلی‌پیش‌اومد یا‌به‌طور‌ضروری‌باید‌تنها‌بیرون‌میرفتم مایلم‌همسرم‌بهم‌اعتمادداشته‌باشه این‌رفتارتاجایی‌که‌برای‌محافظت‌باشه بنظرم‌مشکلی‌نداره ولی‌اگربه‌منظور‌بی‌اعتمادی‌و..باشه به‌دل‌نمیشینه‌متاسفانه! -احسنتم‌،خیر‌برای‌مواقع‌ضروری‌ مشکلی‌نیست والبته‌این‌ازروی‌بی‌اعتمادی‌نیست از‌روی‌همراهی‌و‌مسئولیت‌پذیریه ویابه‌قول‌خودتون‌محافظته خانم‌قاسمی‌سوالی‌ندارید؟ -میدونم‌اهل‌کارهای‌بسیج‌و‌هیئت‌و.. هستید به الانتون‌کارندارم درآینده‌درچه‌حد‌به‌این‌کارها‌می‌پردازید و‌‌چه‌ساعاتی‌خونه‌میایدو‌ تاچه‌حداجازه‌ی‌فعالیت‌های‌فرهنگی‌رو‌به‌من‌ میدید؟ -خب‌دراینده‌قطعا‌بیشتر‌از‌غروب‌ مسجدنخواهم‌موند و‌به‌اندازه‌ی‌نیاز‌مسجد‌وهمچنین رعایت‌تعادل‌به‌این‌کارها‌میپردازم اما‌درمورد‌شما مایلم‌همچنان‌درمسجد‌خودمون‌باشید که برای‌رفت‌وآمد‌راحت‌تر‌باشیم و‌همچنین‌‌در‌کل‌مشکلی‌با‌کارهای‌فرهنگی‌ندارم -در مورد‌‌ادامه‌تحصیل‌و‌شغل‌اینده‌ام؟ -درصورت‌توان‌مالی‌تاهردرجه‌ای‌خواستید میتونید‌ادامه‌تحصیل‌بدید اما‌دانشگاه‌مختلط‌نباشه و‌همچنین‌شغل‌شما‌ بایدمحیط‌سالم‌و‌غیر‌مختلط‌داشته‌باشه -صحیح‌ممنون -به‌نکته‌ای‌اشاره‌کنم من‌درزندگیم‌کاملا‌الگوبرداری‌‌از اهل بیت رودارم تاحدتوانم‌پیروی‌از‌دستورات‌خدا‌ انجام مستحبات و..روهم‌تاحدودی‌رعایت‌میکنم وپایبند‌‌هستم نکته‌ای‌میخوام‌بهش‌اشاره‌کنم‌حجابه حجاب‌اسلامی‌که‌مچ‌دست‌و‌گردی‌صورته‌ لازم‌ُالاجراست از‌اونجایی‌که‌من‌طلبه‌هستم و‌همسرم‌هم‌باید‌‌درخور‌من‌باشند من‌دوست‌دارم‌ روسری‌مشکی‌بپوشند‌و‌ابرو‌ها‌رو‌بپوشونند جدا‌از‌شغل‌بنده من‌‌مایل‌هستم‌هم‌درامر‌حجاب‌و‌هم‌در‌سایر‌امور‌ الگو‌برداری‌از‌سیره‌ی‌حضرت‌زهرا‌داشته‌باشید -باهیچکدوم‌مشکلی‌نیست الگوبرداری‌از‌سیره‌حضرت‌زهرا‌ باعث‌افتخارماست... از‌اتاق‌اومدیم‌بیرون‌ لپام‌سرخ‌شده‌بود سید‌جلو‌تر‌من‌راه‌میرفت‌ تا‌ازراه‌رو‌خارج‌شدیم زهراخانم‌گفت‌ بریم‌‌خرید‌حلقه‌؟؟؟ -مادرم‌گفت‌:عروس‌خانم‌نظرشون‌رو‌نگفتن هنوز‌،صبرکنید سرمو‌انداختم‌پایین عباس‌:این‌سکوت‌نشانه‌ی‌رضاست؟ سرمو‌بیشتر‌خم‌کردم سید‌:اذیتشون‌نکنید شاید‌خجالت‌میکشند‌جلوی‌ما‌حرف‌بزنن و‌نظرشون‌رو‌بگند انشالله‌خانم‌قاسمی‌شما‌تلفنی‌ بازهراخانم‌حرف‌بزنید🙂.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید روزبعد‌تومسجدرفتم‌پیش‌شیدا -شیداجان‌،کتاب‌توحیدمفضل که‌مؤلفش‌رضامصطفویِ‌ رو داری؟ میخواستم‌ببینم‌میتونی‌ازاین‌به‌بعدخودت‌ تدریسش‌کنی؟🙂 -بله‌دارم،وای‌الان؟ نمیشه‌بمونه‌برای‌بعدکنکور؟:/ -اشکال‌نداره‌،حالا‌تواون‌موقع‌یه‌کاریش‌میکنم -خب‌چراخودت‌دیگه‌تدریسش‌نمیکنی؟ -نمیتونم‌به‌دلایلی -خبریه؟🤨 -نه‌والا‌،غیرکنکور‌چیزی‌هم‌هست؟ -حالا‌فوقش‌امسال‌نشه‌،سال‌بعد یه‌ماجرای‌‌دیگه‌ای‌هم‌بایدباشه -هرجوردوست‌داری‌فکرکن🤷🏻‍♀.. زهراخانم‌اومددفتر سرموانداختم‌پایین بَه‌زن‌برادر‌عزیزم😁 شیدا←😵 من←😰 -نرگس،خانم‌کاظمی‌ماجراچیه؟ نرگس‌که‌حرف‌نمیزنه🙄.. -هیچی‌خیره‌انشالله‌😂 من‌عین‌موش‌‌کز کردم یه گوشه شیداکه‌رفت زهراخانم‌کنارم‌نشست -نرگس‌بامادرت‌حرف‌زدم گفت‌نظرشون‌مثبته‌فقط‌مونده‌نظرتو راحت‌باش‌اصلانترس خوب‌فکراتوبکن‌عزیز‌دلم(: سری‌به‌تایید‌تکون‌دادم‌ 🌾🌸 ⭕️ 🌼『@Hiam32
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید راهی‌خونه‌شدم لباسامو‌عوض‌کردم‌و‌پیش‌مادرم‌نشستم -مامان‌زهرا‌خانم‌بهم‌گفت‌به‌شما‌زنگ‌زدن راستش‌من‌نظرخاصی‌ندارم هرچی‌شمابگید! -نرگس!‌به‌دلت‌نشست؟ -ازخجالت‌سرخ‌شدم‌و‌سرمو‌انداختم‌پایین.. -برام‌تعریف‌کن‌چی‌گفتید‌دیشب؟ -تمام‌مکالماتمون‌رو‌برای‌مادرم‌تعریف‌کردم برخلاف‌همیشه‌اصلا‌ایراد‌نمی‌گرفت یه‌جاهاییش‌میخندید یه‌جاهایی‌تایید‌میکرد تمام‌که‌شد‌گفت‌،پسرخوبیه با بابات‌صحبت‌میکنم و‌‌ رفت توی آشپزخونه.. رومو‌کردم‌به‌تلوزیون همچی‌رو‌مرور‌کردم از‌مشهد‌و‌تمام‌خاطراتم‌باسید دلم‌هری‌ریخت دوباره‌حواسمو‌سمت‌تلوزیون‌بردم کنترل‌رو‌برداشتم‌زدم‌شبکه‌ی‌افق داشت‌مستند‌پخش‌میکرد😅 یه‌زوج‌مذهبی‌توی‌حرم‌امام‌رضا‌ داشتن‌عقدمیکردن😂 ناخودآگاه‌صدازدم مامان‌اینارو😂.. -مامانم‌‌یه‌نگاهی‌کرد‌ و‌گفت:چیه‌دلت‌میخواد؟😂 -عهههههه😐 -والابخداگفتم‌چی‌شده‌ این‌دختر‌صداش‌رفت‌بالا🙄😂 چقدرهم‌دختره‌شبیهته😁😂 -نه‌اصلا‌،من‌دماغم‌خوشگل‌تره🙄 -باشه‌باشه بعدنگی‌من‌میخوام‌دماغمو‌عمل‌کنما!! -خب‌راستش‌به‌نسبت‌اون‌بهتره😅.. -اصلا‌به‌ما‌چه هروقت‌شوهرکردی‌بزار‌شوهرت‌خرجتو‌بده😂 -اِوا😶!! باباکه‌اومد‌،مامان‌باهاش‌صحبت‌کرد توی‌اتاق‌صداشونو‌میشنیدم بابا‌مخالف‌نبود‌ حدود‌یکی‌دوساعت‌حرف‌زدن.. صدام‌کردند پشت‌درخودمو‌درست‌کردم بعد‌رفتم‌بیرون‌ -جانم؟ -نرگس،نظر‌قطعی‌توچیه؟می‌پسندی؟ -مشکلی‌ندارم‌،شماراضی‌باشید‌راضی‌ام -نرگس‌اگرزهراخانم‌زنگ‌زد‌ بگم‌برای‌آزمایش‌دیگه‌ هماهنگ‌کنیم؟ راضی‌هستی؟ -میل‌خودتون دو،سه‌روز‌مسجد‌نرفتم که‌هم‌زهراخانم‌کاریم‌نداشته‌باشه هم‌بادیدن‌سید‌تن‌و‌بدنم‌نلرزه:/ روز‌سوم‌زهراخانم‌تماس‌گرفت قرار‌شد‌پس‌فردا‌آزمایشگاه‌باشیم 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید تمام‌اون‌دوروز‌کابوس‌سوزن‌ وخون‌و...توسرم‌می‌پیچید.. -مامان‌درد‌داره؟ -خجالت‌بکش‌دخترگنده😐 -مامان !!چی‌میشه‌من‌آزمایش‌ندم؟ -بمون‌‌همینجا‌،شوهرهم‌نمیخواد‌بکنی🙄 -نه‌‌نه‌منظورم‌این‌نبود! -نبینم‌اونجا‌عین‌موش‌به‌خودت‌بلرزیا!! سنگین‌میری‌،سنگین‌میای.. -چشم روز‌آزمایشگاه‌‌سیدیقش‌آخوندی‌بود‌ ولی‌کیپ‌نبسته‌بودش پیرهن‌مشکی‌‌و‌شلوارنخودی‌پوشیده‌بود به‌دل‌می‌نشست‌اما‌نمی‌زاشتم‌واردقلبم‌بشه هم‌دوستش‌داشتم‌هم‌یه‌حس‌غریبی‌داشتم نمیدونستم‌چی‌کاربایدبکنم زیادنگاهش‌نمیکردم‌ ولی‌من‌واقعا‌دوستش‌داشتم... بعداز‌‌آزمایش‌ سید‌اومد‌نزدیکم -حالتون‌خوبه؟مشکلی‌ندارید؟🙂 -نه‌،دستامو‌مشت‌کردم‌تالرزشش‌مشخص‌نباشه اما‌متوجه‌شد🤦🏻‍♀ -می‌ترسیدید؟😅 -یکم‌سکوت‌کردم‌،بعدسرمو‌انداختم‌پایین.. -بریم‌مشاور؟یالازم‌نمیدونی؟ راستش‌ترجیح‌میدم‌به‌ مشاوره‌های‌بهتری‌مراجعه‌کنم.. -خیلی‌هم‌عالی‌ چیزی‌میل‌ندارید؟ -جگر -چشم😂 پس‌برم‌با‌خانواده‌‌ها‌مون‌صحبت‌کنم‌ نشستم‌روتخت‌و‌به‌بهیار‌اونجا‌گفتم یه‌شکلات‌بده‌،قندم‌افتاد -تو‌شوهر‌به‌این‌قند‌وعسلی‌گیرت‌اومده قند‌ت‌که‌نباید‌بیوفته تازه‌باید‌قندت‌بزنه‌بالا😄‌.. -شکلاتوبده:/.. روز‌بعد‌ش‌برای‌تعیین‌مهریه‌و‌شیربهااومدن خیلی‌دخالت‌نکردم‌و‌همه‌رو‌به‌والدینم‌سپردم محمد‌ادیب‌روگرفته‌بودم‌بغلم‌وساکتش‌میکردم زهراخانم‌اومد‌بچه‌رو‌ازم‌گرفت‌و‌گفت‌نمیخواید‌ یه‌‌باردیگه‌باهم‌حرف‌بزنید‌؟ سید‌گفت:اجازه‌میدید؟ بابام‌یه‌نگاهی‌بهم‌کرد‌ و‌سرش‌رو‌به‌نشونه‌ی‌تایید‌تکون‌داد یه‌پشتی‌توی‌اتاق‌داشتم هردومون‌به‌اون‌تکیه‌دادیم باهاش‌فاصله‌ای‌نداشتم عین‌سیخ‌،چسبیدم‌به‌زمین‌.. -مایل‌هستید‌عقد‌و‌عروسی‌به‌چه‌صورت‌باشه؟ -یه‌روزباشن‌‌یعنی‌در‌اصل‌عقد‌مفصل‌باشه و‌نیازی‌به‌تالارنیست موسیقی‌هم‌که‌اصلا !! فیلمبردار‌خانم‌باشه -من‌فعلا‌سرمایه‌ی‌خونه‌‌خریدن‌ندارم مشکلی‌نداره‌اگر‌توی‌خونه‌ی‌پدریم‌زندگی‌کنیم؟ اونجاهم‌کسی‌نیست فقط‌پدر‌بنده‌هستند‌که‌توی‌جااند وزهراست‌که‌فقط‌سرمیزنه‌ومیره.. -من‌مشکلی‌ندارم‌و‌برام‌فرقی‌نداره اما‌نظرخانوادم‌رو‌‌باید‌بپرسید!! 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید ازاتاق‌که‌اومدیم‌بیرون سید‌تا‌نشست‌گفت من‌فردا‌صبح‌برای‌تحویل‌جواب‌آزمایش‌میرم و‌ظهر‌هم‌‌نوبت‌دکترمیگیرم مشکلی‌نداره؟ باتایید‌همه‌که‌مواجه‌شد یک‌لبخند‌مسممانه‌ای‌روی‌لبش‌نشست فرداش‌عباس‌منو‌ رسوند سید‌و‌عباس‌‌توی‌مطب‌کنارهم‌‌نشستن‌و‌شروع‌ به‌حرف‌زدن‌کردن.. نوبت‌ماکه‌شدعباس‌هم‌بلندشد‌که‌بیادداخل سید‌دستشو‌روی‌سینه‌ی‌عباس‌گذاشت‌و‌گفت بشین‌من‌هستم،بلایی‌سرش‌نمیاد -آخه -بشین‌عباس‌.. دکتر‌برگه‌روگرفت‌دستش قبل‌از‌اینکه‌بازکنه‌گفت انشالله‌هرچی‌که‌پیش‌میادخیره -بعدازیکم‌معطلی‌،لبخندی‌زد‌وگفت‌مبارکه😄.. گریه‌ام‌گرفت‌و‌رفتم‌بیرون عباس‌تامنو‌دیدپاشد‌و‌گفت‌:خیر‌باشه؟ -سیدگفت:چطوری‌‌برادرزن‌عزیزم😂؟ عباس‌وسیدهم‌وبقل‌کرد‌ن وریز ریزمیخدیدن سوارماشین‌که‌شدیم عباس‌به‌همه‌زنگ‌زد به‌مامانم‌به‌بابام‌به‌زنش تاریخ‌عقدمشخص‌بود‌ فقط‌مونده‌بود‌جواب‌آزمایش که‌جواب‌هم‌مثبت‌بودالحمدلله دیگه‌وقتش‌بود‌به‌مهدیه‌زنگ‌بزنم😅.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید مولودی‌بزارم؟ -اره‌اره -playing... -سرگرم‌رانندگی‌که‌دیدمش دستمو‌رودنده‌گذاشتم.. موقع‌پیچ‌اومد‌‌دستشو‌رو دنده‌بزاره‌دست‌من‌بود یه‌لحظه‌نگاهم‌کرد‌و‌یکدفعه‌لبخند‌زد دستمو‌فشارداد‌و‌گفت تو‌‌یه‌نعمت‌اللهی‌برای‌من‌هستی من‌میخوام‌امشب‌روبه‌شکرانه‌ی‌وجود‌تو عبادت‌کنم هنوز‌دستامو‌گرفته‌بود -یکدفعه‌پرید‌و‌گفت توهم‌شیطونیا‌کلک😜😂😂 -زیرچادر‌خنده‌ای‌کردم‌ -آخه‌من‌چراباید‌ازدیدنت‌محروم‌باشم حوریه‌ی‌من😅 بخدا‌چشم‌همه‌ی‌مردا‌رو‌کور‌میکنم تا‌توسرتو‌بالابگیری‌و‌راحت‌باشی چقدرخوشم‌میاد‌قبل‌‌ازاینکه رگ‌غیرت‌من‌بادکنه توخودت‌حیاداری(: عاشق‌این‌سبک‌زندگی‌ِ زهراییتم‌حوریه‌ی‌سید -میدونی‌‌خیلی‌خوشحالم‌از‌اینکه عاشق‌پسرحضرت‌زهراشدم و‌حضرت‌زهراقبول‌کردکه‌عروسش‌باشم من‌ازت‌ممنونم‌محمد‌که‌سید‌شدی😅.. -😊😌 -میتونم‌یه‌درخواست‌داشته‌باشم‌ازت؟ -بله‌بگوجانم -بعدازمراسم‌بریم‌شهدای‌هویزه،میشه؟🙂 -وای‌هنوز‌نیومده‌،خواهشاشروع‌شد😶😂 -😅😅 -باشه‌قبول🙂.. خونه‌ی‌پدری‌سید‌رفتیم مهمونا‌اونجا‌بودن فقط‌عقد‌خونه‌ی‌ما‌بود بعد‌از‌‌هدیه‌هاو‌احوال‌پرسی‌و.. شام دادن‌ تا‌ساعت‌دوشب‌فامیلای‌نزدیک‌مونده‌بودن محمد‌همه‌رو‌گذاشته‌بودو‌ رفته‌بودعبادت🙂.. منم‌نشسته‌بودم‌کنار‌خانما حرف‌میزدن‌ گاهی‌نصیحت‌میکردن.. دعاهای‌عجیب‌غریب‌هم‌بینش‌زیاد‌بود😅 همه‌که‌رفتن رفتم‌تو‌اتاق‌پیش‌محمد تسبیح‌توی‌دستشو‌گذاشت‌زمین میخوای‌بریم؟ -آره‌،میشه -یه‌نگاهی‌به‌ساعتش‌کرد‌و‌گفت‌ بپوش.. سویچ‌رو‌برداشت‌و‌سجادشو‌جمع‌کرد سوارکه‌شدم‌گفت -چیزی‌نمیخوای؟ غذا‌خوردی -من‌سیرم‌،شما‌چیزی‌خوردی؟ -آره‌خوردم میگم‌کنکور‌نزدیکه‌هااا چیکارمی‌خوای‌بکنی؟ -شوهرداری😂 -عه‌.. خیل‌خب‌باشه -نههه‌راستش‌یه‌چیزایی‌خوندم اگه‌امسال‌کنکوربدم‌امکانش‌هست‌که چیزی‌که‌میخوام‌دربیام -چی‌می‌خوای؟ -فرهنگیان😅 سکوت‌عجیبی‌کرد -ناراضی‌ای؟ -چرامیخوای‌کارکنی؟ -اگرشمانخوای‌کارنمیکنم مهم نیست -نمیخوام‌به‌خاطرمن‌از‌علاقت‌بگذری -نه‌اصلا‌اینجور‌نیست جایی‌تودلم‌برای‌علاقه‌های‌‌دیگه‌نیست همشو‌گرفتی‌آقا🤷🏻‍♀.. -کلک😂😂 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید ازماشین‌که‌پیاده‌شدم همجاتاریکی‌مطلق‌بود.. خیلی‌وحشتناک‌بود محمدچراغ‌قوه‌ی‌گوشیش‌رو‌روشن‌کرد‌و گرفت‌روصورتم چشمامو‌جمع‌کردم -غلط‌کردم اینجا‌چراانقدرترسناکه😐💔 -خب‌بگوبرای‌چی‌ماروکشوندی‌تااینجا؟ -چون‌نذرکردم روزعقدم‌بیام‌‌سرمزار‌شهیدعلی‌حاتمی -چطور؟ -مسئول‌کمیته‌ازدواجه😅 همه‌ازش‌حاجت‌میگیرن‌ منم‌یک‌ماه‌پیش‌رفتم‌هویزه حاجت‌خواستم.. شددیگه😂.. -هرچقدربیشترپیشت‌میمونم بیشتربه‌فضولیات‌پی‌میبرم پس‌من‌تورو‌ازاین‌شهید‌دارم،آره؟😂 -بله دستموگرفت‌و‌رفتیم‌سمت‌مزارشهدا چراغ‌گرفت‌روی‌تک‌تک‌مزارها‌تاپیداش‌کنیم.. -حالاچه‌اعمالی‌نذرکردی؟ -زیارت‌عاشوراویک‌صفحه‌قرآن -خوبه‌ختم‌کل‌قرآن‌نگرفتی😅 عهه‌اینجاست! دستموروقبرگذاشتم‌و‌نشستم -محمدشما‌میخونی؟ -بله‌میخونم😊.. -تمام‌دعا‌رومحوبودم تلفظ‌های‌غلیظش‌نشون‌دهنده‌ی‌ گذروندن‌دوره‌های‌تخصصی‌‌تجوید‌بود -محمد !! شما‌.. -هیچی‌نگو،نمیخوام‌‌الان‌درموردش‌ حرف‌بزنم.. -چرا؟ -دیگه.. یه‌مهرازجیبش‌درآورد‌و‌ایستاد میخوام‌نماز‌شکربخونم🙂 از‌منم‌کیفم‌مهردرآوردم‌و‌پشتش‌ایستادم تااذان‌صبح‌باهاش‌بودم نماز‌شب‌رو‌اونجا‌خوندیم دعای‌عهدم‌زمزمه‌کنان‌بامحمدبود میگن‌شب‌اول‌عروسی‌دعاها‌میگیره ایستادم کنارش.. دستامونو‌گذاشتیم‌روسرمون و‌محمددعای‌الهی‌عظم‌البلاء‌میخوندومن زمزمه میکردم دعا‌که‌تمام‌شد ایستاد‌یم‌وسط‌محوطه‌و‌ یه‌فاتحه‌خوند‌یم‌و‌دراومدیم.. -محمد‌گشنمه.. -هوم‌منم بنظرت‌زهراصبحانه‌میاره؟ -خداکنه -سرموچسبوندم‌به‌صندلیو‌خوابیدم چشاموکه‌واکردم محمدتوماشین‌نبود رسیده‌بودیم‌شهر جلویکسری‌مغازه‌پارک‌کرده‌بود.. یکم‌که‌گذشت‌،پیداش‌شد بایه‌کیسه‌پر‌ -به‌ساعت‌خواب😁 نمیدونم‌توچجوری‌هستی ولی‌من‌سرموبزارم‌روبالشت‌دیگه بیدار نمیشم گشنه‌هم‌که‌هستم نمیتونستم‌منتظرزهراباشم😅 -حالاچی‌هست؟ -افتخاربازکردنش‌باشما🙂.. -اووو‌چه‌تنوعی😍 دستت‌طلا،الهی‌بری‌کربلا -وای‌نرگس،بدون‌شمامن‌جایی‌نمیرم‌که -الهی‌بریم‌کربلا😄 بیابخوریم‌تا‌بریم‌خونه‌قشنگ‌بخوابیم.. محمد‌رفت‌درروبازکرد منم‌پشت‌سرش.. زهرایهو‌اومدجلومون.. کجابودید؟ سریع‌گفتم -من‌خوابم‌میاد و‌سریع‌جیم‌شدم آستین‌محمد‌روهم‌گرفتم‌و‌کشیدم رفتم‌تواتاق‌‌و‌تخت‌خوابیدم واسه‌اذان‌ظهر‌،محمد‌بیدارم‌کرد -بیدارشو،حوریه‌جان😅.. اذانه.. -چراانقدراذان‌زودمیگه.. -بلندشو‌،شیطون‌روسینت‌خوابیده سه‌بارسوره‌ناس‌بخون‌تابتونی‌بلندشی 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌ی‌سید عصرراهی‌مسجدشدیم محمد‌یه‌جعبه‌شیرینی‌‌به‌دست رفت‌سمت‌واحد‌برادران‌ و‌منم‌رفتم‌سمت‌واحدخواهران.. یک‌یک‌بچه‌هاروبغل‌گرفتم همش‌شوخی‌و‌سربه‌سرگذاشتن‌من‌بود😐 همش‌حرف‌عروس‌خانم‌عروس‌خانم روی‌زبوناشون‌بود:/ عکس‌العمل‌منم‌شده‌بود یه‌لبخند‌ریز‌و‌محجوب.. هی‌میگفتن‌عروس‌خانم‌چراحرف‌نمیزنی خجالتی‌شدیا😂.. سیدتهدیدت‌کرده؟😂 -والاانقدرشماحرف‌واسه‌گفتن‌دارید من‌ترجیح‌میدم‌شنونده‌باشم‌فعلا.. زهراکه‌رسیدگفت‌ بــــــه‌ببین‌کی‌اینجاست😁.. بیاکارت‌دارم‌.. فضولی‌همه‌گل‌کرد‌ چیکار؟؟؟ یه‌کاری‌که‌به‌شما‌مربوط‌نمیشه😂.. کیفمو‌برداشتم‌و‌ازدفتر‌مسجد‌رفتم‌بیرون یه‌برگه‌داد‌دستم -اینو‌بخون -این‌چیه؟چراچروکه -بازش‌کن‌میفهمی😄‌‌.. حتمارگ‌غیرت‌شوهرت‌بادکرده‌بوده😂 https://eitaa.com/Hiam32/10386 بسم‌الله الرحمن الرحیم چطوری‌ممد؟ اینو‌چندروز‌قبل‌از‌اعزام‌نوشتم نمیدونم‌‌چندروزی‌حالم‌بدبود حتی‌حوصله‌ی‌توروهم‌نداشتم خووللش الان‌که‌این‌نامه‌رو‌میخونی‌من‌نیستم وبه‌ملکوت‌اعلا‌پیوستم گریه‌نکنیا‌باحوریه‌ها‌خوش‌میگذره محمدجونم‌توحوریه‌نمیخوای‌؟:/ داداش‌اوضاعت‌خیلی‌بیریخته من‌دارم‌میبینمت.. یکی‌رو‌میخوای‌سروسامونت‌بده این‌چه‌وضعشه؟ می‌دونم هرجا میری پرتت میکنن بیرون بچه حزب اللهی پیامبر اکرم صلوات الله علیه میفرماید النکاح سنتی این رو هم خودم روز عقد یاد گرفتم البته روز عقد که نه ... آنقدر فیلم روز عقدمو از روی شوق مرتب دیدم حتی یادگرفتم برای دیگران خطبه عقد بخونم😂 خب داش بسیجی ژون این رسمش نبود! دختر چه شکلی میخوای ؟ میخوای تو خیابون برات فرق باز کنه یا رو بگیره؟ آقا‌منکه‌میدونم‌دلت‌کجاست😌.. سید‌برو‌سراغش‌دیگه مِن‌مِن‌نکن.. یادت‌باشه‌که‌من‌قول‌دادم‌توروبهش‌برسونم! خانم‌قاسمی‌‌بهترین‌گزینه‌برای‌توعهه شانست‌رو‌امتحان‌کن نترس‌‌داداش من‌پشتت‌میمونم عقول‌و‌قلوب‌انسان‌ها‌دست‌خداست خودتو‌بسپاربخدا میشه‌‌.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید هشت‌سال‌بعد ریحانه‌..بیا‌مامان🙂 دستای‌کوچولوشو‌گرفتم مامان‌من‌کاردارم‌باشه؟ بابا یکم‌دیگه‌میرسه دخترم‌بزرگ‌شده مراقب‌داداشاش‌هست‌مگه‌نه؟ من‌‌ روحا‌ رو‌باخودم‌میبرم شما‌مراقب‌محمد‌طاها‌و‌محمد‌‌یاسین‌باش عزیزم‌،دخترم‌دیگه‌خانم‌شده مثل‌یه‌دختربزرگ‌برای‌داداشاش‌مادری‌میکنه😌 بغلش‌کردم ریحانه‌‌ی‌خوشکل‌مامان😌🌸 زنگ‌زدم‌به‌محمد‌تا‌بازم‌یادآوری‌کنم که‌من‌دارم‌میرم‌و‌خودشو‌به‌بچه‌هابرسونه -توراهم‌حوریه‌جان😁 -دلم‌شور‌میزنه‌محمد‌سریع‌تربیا‌لطفا -تا‌۱۰۰بشماری‌رسیدم😂 -وااامگه‌من‌بچه‌م‌گولم‌میزنی؟😶 -نه‌باورکن‌رسیدم،تا۱۰۰بشمار😂.. -باشه‌منتظرما -خیالت‌تخت‌😌🖐🏻 -راستی‌محمدمحمد!! -جانم؟ -من‌روحا‌رومیبرم‌باخودم -دخمل‌بابا‌روکجا‌میبری؟ -عه‌😐یه‌دخمل‌دیگه‌برات‌تو‌خونه‌گذاشتم😂 -من‌روحا‌رومیخوام🤨 -دوقلوها‌‌خوابن‌اومدی‌خونه جُنگ‌شادی‌بپانکنیا🙄😁 -قول‌نمیدم‌،یاعلی😂🖐🏻 پیاده‌راه‌افتادم‌سمت‌خونه‌زهرا توی‌راه‌بیغ‌بوق‌های‌محمد‌ دَمار ازروزگارم‌درآورد -محمد‌آبروم‌روبردی😢😂 -ببینم‌عسل‌بابارو😄🌸 -روحا به بابا‌سلام‌کن.. -بچه‌‌رومیبرم -نمیشه😐 -چرامیشه -نخیر -بزورمیبرمشا!! -نمیتونی،دادمیزنم‌دزززد‌،وای‌بچم😌😂 -عهه‌لامصب‌ِجیغ‌جیغو شناسنامم‌بام‌نیست وگرنه‌میدزدیدمت😂 -بروبه‌بچه‌هات‌برس ریحانه تنهاست.. -میرسونمت‌خونه‌زهرا به‌طهورای‌عروس‌خانم‌هم‌سلام‌برسون😂 -چشم‌😅 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید نشستم روبه‌روی تلویزیون تیزر تبلیغاتی حوزه علمیه قم بود بعدازازدواج‌‌دیگه‌فرصت‌ادامه‌تحصیل‌ پیدا نکردم الان‌فرصت‌خوبی‌بود(: غرق‌فکربودم‌که‌محمد‌و‌بچه‌ها‌اومدن -خستههههه‌نباشید😊😉 -سلامت‌باشیدخااانممم😁 -براتون میوه ‌بیارم‌نوش‌جان‌کنید؟ -دستت‌طلا😌 نشستم‌کنارش‌و‌براش‌میوه‌پوست‌کندم تایِ‌آستین‌خیسشو‌بازمیکرد یه‌قاچ‌میوه‌بهش‌تعارف‌کردم و‌گفتم‌محمدددد -جان‌دلم😅 -میخوام‌درس‌بخونم.. ابروهاشو‌دادبالا‌و‌گفت به‌به‌😂 -میخوام‌برم‌حوزه -حوزه‌ی‌کجا؟ -قم -قمممممم؟ -اهم،خب‌شماهم‌برای‌‌گرفتن‌سطح‌سه‌ بیا بریم -بایدپُرس‌و‌جوکنم ولی‌خوب‌شدکه‌به‌این‌فکر‌افتادی😁 طبق‌معمول بچه‌هاروخوابوندیم محمد‌رفت‌وضوبگیره منم‌سجاده‌هاروانداختم محمد‌ایستاد‌جلو ولی‌یکم‌مکث‌کرد پشت‌به‌قبله‌،رو‌به‌روی‌ِ‌من‌نشست نرگس،یه‌چیزی‌! -بله؟ -باید‌همین‌ماه‌بریم‌قم -چرا😶😂؟ -‌آخه‌آزمونش‌همین‌ماهه!! -چییی؟وای -همچی‌رواین‌هفته‌جورمیکنم‌که‌بریم اثباب‌اثاثیه‌ی‌خونه‌روهمین‌امشب‌جمع‌کن به‌این‌زودیاخونه‌رو‌میدم‌اجاره و‌اونجا‌باپول‌اجاره‌ی‌این‌خونه‌ یه‌خونه‌اجاره‌میکنیم -ماتم‌بُرد،الحق‌که‌این‌مرد‌همه‌ی‌کاراشون‌ سَرسَریه محمدایستاد تکبیرگفت‌ونمازشو‌شروع‌کرد سریع‌به‌خودم‌اومدم‌و‌پشتش‌به‌نماز‌ایستادم.. شب‌تمام‌وسایلی‌رو‌که‌خیلی‌نیازی‌بهشون‌نداشتم جمع‌کردم.. بعدازنمازصبح‌هم‌عین‌جنازه‌ افتادم‌روتخت‌و‌تااذان‌ظهرخوابیدم:/ 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید بابچه ها که برگشت بدنم‌یخ‌کرده‌بود هواسرد‌نبود‌ولی‌من‌میلرزیدم‌و‌سردم‌شده‌بود به‌محمد‌چیزی‌نگفتم‌ولی‌فهمید شال سیدیش رو از رو شونه‌ش‌برداشت و‌انداخت‌گردنم‌ یه‌نگاهی‌بهش‌کردم‌و‌گفتم منکه‌سیدنیستم‌ برش‌دار،درست‌نیست این‌مخصوص‌بچه‌های‌حضرت‌زهراست.. -توهم‌عروس‌حضرت‌زهرایی(: لبخندمو‌توی‌شال‌قایم‌کردم سوارماشین‌شدیم‌ گوشی‌رو‌داد‌دستم‌ زنگ‌بزن‌به‌آقای‌‌مقدم‌ و‌گوشی‌رو‌بزار‌روی‌بلندگو🙂 خوشم‌میومد‌از‌اینکه‌مقرراتی‌بود قانون‌روچشمش‌بود‌نه‌زیرپاش میگفت‌این‌قوانین‌کشور‌ِامام‌زمانه(:🌸 ندیده‌بودم‌تاحالا‌درحال‌رانندگی گوشی‌دستش‌بگیره! وقتی‌دیدم‌داره‌آدرس‌بهترین‌آزمایشگاه‌های قم‌رو‌میگیره‌خندم‌گرفت قطع‌که‌کردم‌،گفتم‌ حالا‌چه‌فرقی‌میکرد😅 -عزیزمممم‌بایدبچه‌سیدیه‌جای‌خوب‌ تشخیص‌داده‌بشه😌😂 نمیتونم‌عروس‌حضرت‌زهرارو‌ به‌هرکسی‌بسپارم😂 -ازدست‌تو‌محمد روحا رو‌ازرو‌پام‌جابجا‌کردم‌ و‌صورتشو‌برگردوندم سمتم،‌چطوری‌عشق‌مامان عسل ‌مامان؟☺️🌸 دستای‌ِکوچولو‌ی‌‌ِمشت‌کردشو‌ زدم‌به‌صورتش صدای‌خنده‌هاش‌بلندشد -محمددادزد:فدااااات😂 جانمممم،مامان‌اذیتت‌میکنه؟😂 -عهه‌منو‌پیش‌بچم‌خراب‌نکن😐😂 این‌خنده‌هایعنی‌من‌اذیتش‌میکنم؟🙄😂 -والا‌معلوم‌نیست‌چیکارش‌میکنی این‌دردش‌میگیره نمیدونه‌چطوری‌بروزبده اینطوری‌میخنده😂 -استادفلسفه‌و‌منطق‌حوزه استدلالش‌همینه؟😐😂 -بله‌متاسفانه😌😂 ازماشین‌که‌پیاده‌شدیم محمد‌ روحا رو گرفت دستش.. به‌ریحانه‌ودوقلو‌هاسفارش‌کردیم توماشین‌بمونن‌‌و‌کارخطرناکی‌نکنن! محمد‌سرشو‌نزدیک‌گوش‌من‌خم‌کرد‌و‌گفت کاش‌‌بازم‌دوقلو‌باشن😁😌 -وای‌نههه😢 -آرههه😂 -اعوذ‌بالله‌مِن‌شَر‌آرزوهایِ‌الرجُلان😐 -😉😂 جواب‌آزمایش‌که‌اومد بارداری‌مثبت‌بود.. یه‌نگاه‌به‌محمد‌‌انداختم‌و‌گفتم واما‌رسم‌همیشگی هربارداری‌یه‌زیارت‌مشهد😌😂‌ -بلههههه،پابوس‌امام‌رضاهم‌میریم تاحالت‌خوبه‌باید‌ خونه‌رو‌بچینیم‌و‌بریم‌مشهد😁 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید از‌صبح‌تاشب‌کارمون‌شد‌ تمیزکاری‌و‌چیدن‌وسایل.‌. یه‌هفتگی‌تموم‌کارهارو‌راست‌وریس کردیم‌و‌چمدوناروبستیم😁💼.. وقتی‌رسیدیم‌حرم‌روحاخواب‌بود روی‌شونه‌هام‌سنگین‌شده‌بود عبایِ‌محمد‌رو‌گرفتم‌و‌گفتم‌ بدو‌ روحا‌رو بگیر دیگه نمیتونم سریع به خودش جنبید و گفت ببخشید اصلا حواسم نبود که روحا رو ازت بگیرم خوبی؟؟ -چادرمو‌رو‌سرم‌تنظیم‌کرد‌و‌گفتم آره‌خوبم‌،شماببخش‌که‌‌مراقبت‌ازهمه‌ی‌ بچه‌ها‌افتاده‌گردنت.. محمددد‌ چندسال‌گذشته؟ -ازچی؟ -ازاون‌روزی‌که‌من‌توحرم‌گم‌شدم😅 -هشت‌ساله‌ازدواج‌کردیم وقتی‌همو‌دیدیم‌خیلی‌کوچیک‌بودیم😂 من ۱۸‌ساله‌بودم‌و‌تو‌کلاس‌دهم‌بودی.. ازدواج‌که‌کردیم،تو‌۱۸سالت‌بود من‌‌۲۱ چقدرزود‌گذشت‌‌الان‌۱۲سالههه🙂💔 -اگرامام‌رضانبود،من‌چجوری‌شوهربه‌این گلی‌گیرمی‌آوردم😌؟ نفسم به‌سختی‌بالامیومد اذن‌دخول‌روکه‌میخوندم‌ اشکام سرازیر میشد نمیتونستم‌بایستم‌به‌محمدتکیه‌داده‌بودم و‌باگوشی‌اون‌اذن‌دخول‌رومیخوندم صوتش‌خاص‌بود وقتی‌اولین‌بارتوهویزه‌شنیدمش موبه‌تنم‌سیخ‌شد این‌صوت‌حزین‌رو‌نمی‌دونستم‌ازکجا‌آورده!! توی‌کربلا‌‌وقتی‌رفته‌بودیم انقدر‌اصرارکردم‌تاگفت من‌زندگیم‌رو‌مدیون‌مادراین‌‌آقام(: گفتم‌چطور؟؟ -من‌‌توی‌۱۰،۱۲سالگی‌،ضربه‌ای‌به‌مغزم‌خورد که‌دیگه‌نتونستم‌حرف‌بزنم مادرم‌خیلی‌غصه‌داربود رفت‌روضه‌ی‌امام‌حسین‌ گفت‌یافاطمه الزهرا من‌این‌بچه‌رو‌برای‌شما‌آوردم شفاش‌بده و‌خودت‌بزرگش‌کن مادرمم‌همون‌سال‌مریض‌شد‌و‌ازدنیارفت ولی‌حضرت‌زهرااونو‌حسرت‌به‌دل‌نزاشت یه‌روز‌قبل‌از‌مرگش‌،خانم‌اومدبه‌خوابم تربت‌امام‌حسین‌رو‌روی‌زبونم‌گذاشت‌و‌گفت ازبرایِ‌مااهل‌بیت‌بخون.. قرآن‌بخون.. بیدارکه‌شدم‌ خیلی گیج بودم مادرمو‌بیدارکردم‌‌و‌گفتم‌مامان‌مامان! مادرم‌دستگاه‌اکثیژن‌رو‌از‌صورتش‌برداشت و‌تامیتونست‌منو‌بوسید و‌گفت‌حالا‌میتونم‌راحت‌‌بمیرم دیگه‌آرزویی‌ندارم این صوت‌حزین‌هدیه‌ی‌حضرت‌‌زهراست لطف‌حضرت‌زهراست‌به‌من(: کاش مادرمم‌همنشینش‌باشه باخودم فکر کردم که محمد هم هدیه ی حضرت زهرا به‌منه.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید ریحانه‌نذر‌حضرت‌زهرابود روحانذرحضرت‌زینب طاهانذرامام‌جواد و‌یاسین‌نذرحضرت‌عباس امابرای‌بچه‌ی‌جدید محمداصرارداشت که‌اینادوقلوهستن ازمن‌هم‌انکارکه‌دوقلونبایدباشن‌و دوقلوسخته! طبق کاری‌که‌هردفعه‌میکردیم اسمای‌پیشنهادیِ‌خودمو‌و‌محمد‌رو‌ توی‌کاغذهای‌کوچیک‌مینوشتیم و‌تامیکردیم‌و‌مینداختیم‌توی‌حوض‌حرم قبلا‌برای‌‌اینکاریکی‌ازبچه‌های‌ کنارحوض‌رومیگفتیم‌ ولی‌اینبار‌ریحانه‌بود بهش‌گفتیم‌ما‌این‌کاغذ‌هارومیندازیم‌توآب تویکیشون‌رو‌‌سریع‌بردار ریحانه‌سریع‌یکی‌رو‌برداشت منو‌محمدهم‌سریع‌بقیه‌کاغذها رو‌از‌آب‌برداشتیم تا‌حوض‌کثیف‌نشه ایندفعه‌اسم‌هارو‌جفت‌نوشته‌بودیم اسم‌بحیرا و حسنا در اومد یه دوقلوی پسرودختر😂 خندمون‌گرفت ریحانه‌و‌دوقلوها‌همش‌میگفتن‌چی‌نوشته چی نوشته بهشون‌گفتیم‌بحیرا و حسنا یه نگاهی به محمد کردم و گفتم ژنت خیلی قویه ، دوتاااا دوقلووووو😐😂 -مردا از همون اول قوی بودن ولی شما زنا زورتون میومده🙄😂 - خب آقا ، شما دخترخانمتون رو نذر کن -چون قراره قم بدنیا بیاد و بزرگ بشه نذر حضرت معصومه باشه -منم آقا پسرِ قند عسلمون رو نذر امام رضا میکنم(: ان شاءالله سربازای امام زمان😌 -ان شاءالله😊✨ 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید صبحا حوزه بودیم عصرا حرم هفت ماهم بود فصل امتحانات منو و محمد شروع شده بود رفتیم حرم حضرت معصومه بچه ها رو بردیم مهد کودک حرم منو محمد نشستیم تو صحن با چند تا دفتر ، کتاب وجزوه دوتایی درس میخوندیم گه گاهی سوال می‌پرسیدم برام توضیح میداد از تسلطش روی مطالب خوشم میومد خیلی کمک حالم بود اون روزا خبرای عجیب زیاد شده بود از کرونا و.. زیاد حرف میزدن من بی تفاوت بودم ولی محمد ذهنش به شدت درگیر بود نمیدونستم تو حوزه چه خبره چه چیزایی بینشون گفته میشه و چه اخباری رو رد و بدل می کنن برای من نمی‌گفت ملاحظه ام رو میکرد کتاب دفترامون رو جمع کردیم رفتیم خونه همش تلفن میزد حرافش همش سر غسالخونه و.. بود نگرانم میکرد .. اون شب چیزی نگفتم تا اینکه فردا صبح بیدار که شدم گفته شد کرونا در قم شیوع پیدا کرده و.. محمد خونه نبود ، زنگ زدم بهش -سلام عزیزم کجایی؟ -حوزه هستم -امروز که پنجشنبه ست! -جلسه ضروری داشتیم ، ببخشید بهت نگفتم نمی‌خواستم بیدارت کنم -اشکال نداره، کی میای ان شاءالله ناهار منظرت باشیم؟ -نه ببخشید عزیزم احتمالا تا شب طول بکشه -هعی ، زود بیا محمد باشه؟ -باشه سعی میکنم سریع کارا رو تموم کنم میام -خداحافظ‌محمد‌جونم -خداحافظ‌‌یارزندگیم(: 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید شب بچه ها رو خوابوندم ولی خودم نخوابیدم منتظر موندم تقریباً ساعت یک ،دو نصف شب از راه رسید آنقدر خسته بود که فقط عمامشو در آورد و خوابید منم نشون ندادم که بیدارم وقتی دیدم خوابیده بلند شدم ، جوراباشو در آوردم ساعتشو از دستش باز کردم یقه ی پیرهنش رو باز کردم دستی به موهاش کشیدم و مرتبشون کردم خیس خیس بودن موهاش به لباسش دست زدم دیدم لباساشم خیسه.. با خودم گفتم یعنی چیکار میکردن ؟ آروم آروم قباشو در آوردم تا راحت تر بخوابه.. پتو رو روش کشیدم و خوابیدم با وجود اینهمه خستگی ساعت چهار بیدار شده بود برای نماز شب منم بیدار کرد -خانم خوشگلم بیدار نمیشی ؟؟ -محمد - ببخشید دیشب منتظرت گذاشتم بیا نماز حوریه خانم😁 -باشه اومدم نماز رو که تموم کردیم بهش گفتم -آقااا سیددد -جاااان سید -ماجرا رو نمیخوای برام تعریف کنی؟ دیروز چه خبر بوده؟ -نرگس خانم ، راستش قصد داشتم بهت بگم اما از مخالفتت میترسیدم -مگه چی شده؟ -راستش الان بیماران مسلمون کرونایی رو بدون غسل دفن میکنن -چه فاجعه ای!!! -بلهه دارن یه گروه جهادی تشکیل میدن برای غسل اونا هرکی یه بهانه آورده ، منم خواستم اسم بنویسم همش یاد تو بودم با اینهمه بچه و الانم بارداری میترسیدم برای خودت و بچه ها اما بهت گفتم که جهاده خانمم اجازه میدی ، برم؟ - ... -نرگس ، چرا ماتت برده؟ -محمد ! من چند روز تنها میمونم؟ - برنامه برای یک ماهه دوهفته کار ، دوهفته قرنطینه -جونت در خطره ؟ - نرگس ما مال خودمون نیستیم صاحب داریم ، بسپارم به صاحب هستی (: مرگ ما تاریخش مشخصه ، اگر شهید نشیم میمیریم -برو محمد من راضیم اومد نزدیکم ، پیشونیم رو بوس کرد قطره ی اشکی از گونم سرازیر شد قلبم سوخت و آتیش گرفت صدای هق هقم گریه م بلند شد -منو به سینش چسبوند و گفت گریه نکن آقاا اصلا بهت قول میدم برگردم صحیح و سالم نرگس قول میدم دیگه گریه نکن ! -محمد اینجا یه شهر غریبه هیچکسو ندارم -به زهرا میگم بیاد پیشت -نه زهرا گیر عروسی دخترشه گناه داره به مادرم بگو من به کمک نیاز دارم دیدم محمد از شرمندگی سرشو انداخت پایین - گریه ام شدید تر شد تو چرا شرمنده میشی؟ - دلم نمیاد تنهات بزارم ولی باید برررم -اگر بمونی من شرمنده ی امام زمان میشم تو شرمنده ی من بشی خیلی بهتره که تا هر دو مون شرمنده ی امام زمان بشیم -من به مادرت زنگ میزنم میگم بیاد -ممنونم محمد کی باید بری؟ -فردا -فردااااا؟ -بله 🌾🌸 ⭕️ 2
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید خیلی حالم بد شد بلند شدم رفتم توی اتاق محمد هم همون جا زانوی غم بغل‌گرفت توان دیدن غصه ی منو نداشت یکم‌که‌حالم‌جااومد واون‌حالت‌شوک‌ازم‌برداشته‌شد از اتاق زدم بیرون محمد‌نمازصبح‌میخوند منم‌به‌نماز‌ایستادم محمد‌سریع‌برگشت‌و‌منو‌نگاه‌کرد میخوای‌نرررم؟ اگر‌حالت‌اینجوربد‌میشه‌نمیرم سلامتیت‌برام‌ازهمه‌چیزمهم‌تره! -نه‌برو‌،زنگ‌بزن‌مامانم‌‌و‌بهش‌بگوبیادقم -باشه‌ زنگ‌که‌زد ازتبسمی‌که‌روی‌لب‌محمداومد‌فهمیدم‌مادرم قبول‌کرده‌ومیادپیشم یه‌الحمدلله‌گفتم‌و‌رفتم‌روتخت محمد‌اومد‌و‌کنارم‌نشست موهام‌رو‌ازصورتم‌کنارزد خواست‌حرف‌بزنه‌که‌گوشیش‌زنگ‌خورد نگاهی‌به‌صفحه‌ی‌گوشیش‌کردم -عه‌این‌ساعت‌عباس‌چرا‌زنگ‌زده؟ -شایدمادرت‌بهش‌گفته‌براش‌بلیط‌بگیره -چراجواب‌نمیدی -چرامیدم -محمدددددد‌ زده‌ب‌سرت؟؟؟؟ روانیییی زن‌باردارتو‌میخوای‌ول‌کنی‌بری‌خودکشی؟؟؟ اول‌گفتی‌میخوای‌بری‌قم گفتیم باشه خواهرموببری‌شهر‌غریب‌گفتیم‌باشه حالامیخوای‌زن‌وبچت‌رو‌ول‌کنی بری‌وسط‌یه‌مشت‌بیمار،کاش‌بیماربودن جنازه ی‌بیمار،اگربلایی‌سرت‌بیادچیکارمیکنی؟ عقلتو‌ازدست‌دادی؟ چراحرف‌نمیزنی؟ -سلام‌عباس ازاوضاع‌خبرنداری‌بخدا یه‌ماهه‌برمیگردم بخدامنم‌بفکرشونم اگرمن‌بگم‌نه،رفیقم‌بگه‌نه پس‌کی‌بایدبره؟ -آخه‌زنت‌پابه‌ماهه اینه‌وجدان‌ِتو؟ -زنم‌روسپردم‌به‌حضرت‌زهرا بهترین‌نگه‌دارنده‌خداهه -آخه،استغغرالله... پس‌منو‌و‌معصومه‌هم‌میایم‌پیشش -قدمتون‌روی‌چشم -کی‌میری؟ -چندساعت‌دیگه -وای‌ازدست‌تو‌محمددد -حلالم‌کن -ای‌خدا،یه‌بلیط‌میگیریم‌واسه‌فردا یکم که گذشت دوباره زنگ زد اینبار عصبی تر بود محمددد‌ بلیط نیست همه ی پرواز ها ممنوع شدن باید با ماشین بیام ولی شهر قم قرنطینه ست! یه رفیق دارم یه مدت تو قم زندگی میکرد دعا کن پلاک ماشینش مال قم باشه -هرچی خیره نگرانی رو توی چهره ی محمد میدیدم سعی کردم ، خودمو خوب نشون بدم محمدجانمممم -جانم‌ -قول‌بده‌هرشب‌زنگ‌بزنی -قول‌میدم‌قولِ‌قول 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید کدوم شهر میری؟ -معلوم نیست هرجا که نیاز باشه .. قم نیرو داره باید بریم شهر های دیگه -مراقب خودت باش یه ساک دادم دستش -این چیه؟ -مایَحتاجت -ای بابا راضی به زحمت نبودیم😄 -چه زحمتی🙄😁 محمدرفت.. سعی کردم بی‌قراری نکنم نمازماه‌رجب‌روخوندم و‌انقدرخسته‌بودم‌که‌خوابیدم دوروزبعدعباس‌و‌مادرم‌اومدن عباس‌چنان‌اخمی‌توصورتم‌کرد که‌من‌بدون‌هیچ‌واکنشی‌فقط‌نگاهش‌کردم بعدشم‌سرمو‌انداختم‌پایین‌و‌رفتم‌آشپز‌خونه. شربت‌آوردم.. نشستم کنارشون و گفتم ببخشید به شما زحمت دادم ،ازکجابه کجا کشوندمتون روزهاروباسختی‌تمام‌گذروندم هرروز‌‌محمد‌تماس‌تصویری‌‌میگرفت ازدلم‌درمی‌آورد شوخی‌میکرد حال‌بچه‌ها‌رو‌میپرسید خیلی‌لاغرشده‌بود بغضم‌ترکید -محمد‌چیکارکردی‌باخودت! -پدرصاحاب‌خودمو‌درآوردم یادت‌میاد‌قبلا‌برای‌کنترل‌نفس‌و‌شکم سه‌روز‌هیچی‌نخوردیم😂 وای‌الان‌اینجا‌از‌اون‌‌روزهاهم‌بدتره -بمیرم -من‌زودتر😂 -عههه -امروز‌چندمه‌نرگس؟ -شیشم -نیمه‌ی‌شعبان‌خونم‌‌ان‌شاء‌الله -جانِ‌من؟ -جانِ‌تو‌دلبر😂🌸 -پس‌حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین‌موسوی ما‌شما‌را‌برای‌سخنرانیِ‌مجلس‌کوچک خانوادگی‌خود‌دعوت‌میکنیم😌‌‌.. -ان‌شاء‌الله‌با‌منشی‌بنده‌صحبت‌کنید تا‌وقت‌بدهندبه‌شما -منشی؟؟؟ کی؟🤨 -حوریه‌‌یِ‌خودم😁 -محمد‌توازاین‌عادتت‌دست‌برنمیداری؟ -کدوم‌عادت؟ -هی‌همش‌حوریه‌حوریه‌میکنی زشته‌بخدا -اما‌‌میگن‌حوریه‌ها‌خیلی‌قشنگن توبرای‌من‌زیباترین‌دخترروی‌زمینی😁 -الهی‌دورت‌بگردم🙂🌸 -نرگس‌خیلی‌دیر‌شده ببخشیدکه‌دیگه‌پیشت‌نیستم نمازجماعت بخونی راحت‌بدون‌حمد‌وسوره🙄 -دیگه‌این‌طرفداری‌خداست ازحقوق‌زنان😂 -نوش‌جونتون😁 مامردا‌که‌داریم‌خودمونو‌میکشیم‌برای جلب رضایت شما(: -😌🌸 -شبت‌بخیر‌خانم‌گلم -شب‌شماهم‌بخیر‌سایه‌‌ی‌سرم🙂 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید چندروز‌گذشت‌ محمددیگه‌زنگ‌نمیزد زنگ‌که‌میزدم‌بهش‌جواب‌نمی‌داد دیگه به‌شدت‌مظطرب‌شده‌بودم بچه‌هاروسپردم‌به‌مادرم‌و‌رفتم‌حوزه دم‌درحوزه‌‌یه‌طلبه‌جلومو‌گرفت -بفرمایید؟ -بامدیرحوزه‌کاردارم -امرتون؟ -به‌خودشون‌میگم -همینجوری‌نمیشه‌رفت‌‌پیش‌مدیر باید دلیلی داشته باشید -خانم‌آقای‌موسوی‌هستم -آقامحمد؟ -بله -بفرمایید‌تاراهنماییتون‌کنم پیش‌‌مدیر‌حوزه‌که‌نشستم‌گفتم آقا‌همسرمن‌اعزام‌شده برای‌غسل‌و‌تکفین‌بیماران‌کرونایی درحال حاضر نه‌تماس‌میگیرن نه‌تماس‌های‌منو‌پاسخ‌گوهستند! لطفا پیگیری بکنید -چند لحظه ای صبر کنید تا تماس بگیرم .. و‌سط‌تماسش‌گفت چند‌روزه‌که‌تماساتون‌رو‌جواب‌نمیده؟ -دو روز -پشت‌تلفن‌شروع‌کرد‌به‌شدت‌دعوا‌کردن‌ با‌اون‌طرف منم‌دلم‌هزارجارفت برای‌تسکین‌خودم‌صلوات‌میفرستادم سه‌روز‌دیگه‌نیمه‌‌ی‌شعبان‌بود قول‌داده‌بود‌برگرده‌وپیشم باشه.. -خانمم‌واقعا‌ازکوتاهی‌پیش‌اومده معذرت می‌خوام باید زود تر به شما خبر می‌دادیم محمد آقا به شدت درگیر کرونا شدن امون ندادم بهش و گفتم -این بشرررر آسم داره !!! -آروم باشید لطفاً -حالش چطوره؟؟ -خوب نیست -من باید ببینمش - امکانش نیست ، بیمارستانه -کدوم بیمارستان؟میرم -اینجا نیستن ، شهر اراک هستن -یه شماره ای به من بدید تا مرتب بتونم حالشو بپرسم -بله چشم از حوزه زدم بیرون هرروز دعا میکردم حالش بهتر بشه به مادرم هیچی نگفتم خودم شبانه گریه میکردم دعا میکردم .. میخواستم‌وقتی‌اومد‌ سونوگرافی رونشونش‌بدم همون‌جور‌که‌دوست‌داشت بچه‌ها دوقلو‌بودن.. 🌾🌸 ⭕️ 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی سید هرروز‌حالشو‌میپرسیدم هیچی‌نمیگفتن میدونستم‌حالش‌بده آلرژی داره احتمالش‌هست‌که‌دیگه‌برنگرده همین فکرا‌ داشتن دیوونه ام میکردن زنگ زدم به مسئول مربوطه و گفتم همین الان من باید برم پیش محمد وگرنه یا یه بلایی سر خودم میاد یا بچه‌ی توی شکمم!! از من اصرار از اون انکار با هر ترفندی بود راضیش کردم یه ماشین فرستاد برام تا برم هی مادرم پرسید کجا میخوای بری؟ هی پیچوندم ، جواب سر بالا دادم .. رسیدم دم در بیمارستان اون آقا اومد جلوم -خانم موسوی نمیشه برید داخل اینجا بیمارستانه براتون خطر داره!! -بیرون هم بمونم برام خطر داره -اونجا همه بیماران تستشون مثبته بد حالن -مرگ و میر دست خداست اینهمه پرستار اونجان کلی لباس پوشیدن تا مریض نشن و نشدن ، لباس ایزوله میپوشم چیزیم نمیشه.. بلاخره با هزار حرف و حدیث و اصرار تونستم برم تو و اولین و آخرین عشق زندگیم رو ببینم پشت شیشه ایستادم چشام دیگه امون نمی‌داد چشمای عسلی خوشکلش رو نمی‌تونستم ببینم چشاش بسته بووود یه لوله تو دهنش گذاشته بودن همون دهنی که روز اول خودم عسل گذاشتم توش همون دهنی که جز حرف های خوب ازش نشنیدم جز برای رضایت خدا و یه جاهایی جز خوشحالی من ازش استفاده نکرد کلی سرم و دم دستگاه دورش بود این محمده منه؟ همون محمدی که همیشه خدا رو دور خودش میدید حالا چرا این دم و دستگاه ها دورشو گرفتن؟ همون محمدی که موقع نمازاش گاهی می‌دیدم چجور گریه می‌کنه چجور میلرزه همون محمد خودم همون هدیه ی حضرت زهرا محمد اینجا چرا ؟ امروز نیمه شعبانه ها؟ من اومدم پیشت .. چرا برعکس شد؟ محمد بچه هات دوقلو ان دیدی خواستی ، خدا بهت داد(: این دستگاه ها رو بردار از دور و برت چشاتو باز کن بیا منو نگاه کن دلت میاد؟؟؟ محمد دلم برات یه ذره شده برای اون صدای قشنگت برای مداحیات برای قرآن خوندنت کجاست اون محمد رشیدم؟ کجاست اون تکیه گاه من؟؟ کجاست تنها عشق زندگیم زود نیست؟ محمد زود نیست؟ کجا میخوای بری؟ از اول زندگی تا حالا باهم بودیم رنگ جدایی ندیدیم حالا تنها تنها میخوای بری؟ رها کن خودتو محمد .‌. درد داره؟(: محمد برو ولی بیا منم ببر منو با این همه بچه کجا میزاری میری؟ تو سرباز خدا بودی و عبد خدا عااشق خدا بخدا عاشقی رو از تو یاد گرفتم چقدر درس ازت یادگرفتم دیگه نمیخوای بمونی درسم بدی؟ یادم بدی؟ من با تو زندگی کردم تازه باتو عاشقی کردم چون تو رو میدیم خدا یادم می آومد محاسنت رو بِرم چه خوشگل شدی تووو یادم نمیاد تا حالا عین آدم خوابیده باشی اولین باره که راحت میبینم خوابی بخواب محمدم دیگه پاهام تحمل نداشت افتادم زمین .. چشمامو که باز کردم روی تخت بودم یه سِرُم هم زده بودن برام خانمه اومد بالا سرم -بیدار شدی؟ باید بیشتر مراقب خودت باشی تو بارداری از شکمت معلومه چند قلوهه ماشالا آنقدر حرس شوهرتو نزن بابا -آخه اینکه شوهر نبود یه قدیس بود یه فرشته ی آسمونی اصلا اهل این زمین نبود نه من تونستم درکش کنم نه اطرافیان فقط خدا میشناختش و خدا -اوووه چقدر شلوغش می‌کنی همه مردا مثل همند -نه مرد من مرد خوبی ها بود مجمع خوبی ها .. -منم اوایل زندگیم فکر می کردم شوهرم خاصه بهترینه شاخ ترینه و.. -من اوایل زندگیم نیستم من قریب به ده سال از زندگیم گذشته.. هر روز عاشق ترش شدم چون هرروز بهتر میشد دوست داشتنی تر میشد جذاب تر میشد نمیتونستم عاشقش نباشم بوی خدا رو میداد.. 🌾🌸 ⭕️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید من میدونستم محمد بر نمیگرده.. از بیمارستان خارج نشدم میدونستم اگر پامو بزارم بیرون دیگه نمیزارن برگردم محمدمو ببینم زنگ زدم مادرم و بهش گفتم محمد حالش بده و براش دعا کنه .. مامانم هق هق گریه می کرد آرومش کردم و گفتم خوب می شه ان شاءالله دعا کن مامان .. رفتم نماز خونه بیمارستان فکر کردم اگر برگرده که زندگی برای خودش سخت میشه کلی کار درمانی و.. باید بره محمد چند روزه که بیهوشه .. دعا کردم شهید شه شهید .. اون لایقش بود برای مسلموونایی که بی دفاع بودن واقعا بی دفاع بودن از کمترین حق مسلمونی که غسل و کفن بود محروم بودن دفاع کرد حالا هم جونشو خدا ازش میگیره چون عاشقش شده خدا قول داده عاشق هرکی بشه شهیدش کنه محمد اگر بمیره برای خدا مرده .. خوشحالم از اینکه اگر شهید بشه میشه یه شهیدی که حتی سهمیه هم نداره برای آخرین بار رفتم پشت شیشه نگاهش کردم به کم راضی نشدم گفتم می‌خوام برم دستاشو بگیرم چون باردار بودم و ماه های آخرم بود باهام راه میومدن رفتم کنارش دستاشو گرفتم .. فشار دادم گفتم یادته محمد روز اول دستامو فشار دادی گفتی نترس، گریه نکن.. حالا حرفی نمیزنی؟ سینه ی تو که کرونا درگیرش کرده سینه ای بود که واسه حسین‌ع خرجش کردی همین الان امام حسین رو قسم میدم به دادت برسه صدای بوق دستگاه نوار قلب در اومد نشستم سر صندلی ای که گوشه ی اتاق بود و لبخندی زدم محمد دلت آروم نگرفت من باید میومدم تا میرفتی؟ چرا آنقدر تنت رو زجر دادی بخاطرم؟ محمد خیلی دوستت دارم به اندازه عشق بین علی‌ع و فاطمه‌س دوست دارم آنقدر زیاد .. محمدم شهادتت مبارک💔.. 🌾🌸 ⭕️