eitaa logo
روناس
275 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
201 ویدیو
13 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 مذهبی 🌼 °•○●﷽●○•° خلاصه کتاب که تموم شد حالم خیلی دگرگون شده بود ... دلم‌میخواست از این جا بعد راهمو خودم انتخاب کنم و نزارم کسی واسم تصمیم بگیره حتی اگه بخوام از خانوادم ترد شم ..‌ شخصیت پدرتون واسم یه شخصیت فوق الهاده بود ... یه الگوی تمام عیار.. خیلی تحت تاثیرشون قرار گرفتم ... شخصیتی که شیفتش شدم . یه مدت دانشگاه نرفتم عوضش کارم شده بود بین کتابای فلسفه ی اسلامی قدم زدن و خوندن راجع به دینی که اسما تو شناسمم بود ولی رسما بویی ازش نبرده بودم .... با کمک رضا و محمدحسین جواب خیلی از سوالامو گرفتم‌‌‌ کم کم پام به هیئت باز شدو مخلص کلام اینکه تغییرات زیادی کردم ... به خاطر مریضی پدربزرگم اومده بودیم شمال. بعد فوت پدربزرگ‌من اینجا موندگار شدم . با تمام مخالفتا و سخت گیریای مادر و پدرم تغییر رشته دادم و تو اون رشته و دانشگاهی که دلم میخواست ثبت نام کردم ... مزار پدرتون رو پیدا کردم عهد کردم یکشنبه ها یعنی خلوت ترین زمان ممکن بیام اینجا ... کم کم با یه سری بچه ها آشنا شدم باهم یه گروه مستند سازی زدیم به نام "مزار خاکی" ... پله پله با کمک شهیدتون پیش رفتیم ... لحظه لحظه حس خوب زندگیمو از پدرتون دارم حس خوب شناختن خودم رو از پدرتون دارم ... و همچنین حس خوب عشق رو....! تو کل تایم صحبتش به حرفاش گوش دادم . چقدر واسم جالب بود زندگیش ... با شنیدن جمله ی اخرش جا خوردم توقع نداشتم اینو الان اینجا و تو این شرایط بشنوم ... نمیدونم چرا ... ولی با شنیدن جمله ی اخرش یه احساس عجیبی رو تو قلبم تجربه کردم... +حالا فقط یه کمک میخوام از شما ... جواب چندتا سوال خشک و خالی میدونم به هیچ عنوان با کسی مصاحبه نمیکنید ... ولی قسمت اخر مستند من لنگ یه راشه کوتاهه ....!!! لنگ یه چند دقیقه صحبت از شهید محمد ... خانم دهقان فرد خواهش میکنم ازتون نه نیارین .... _کمکی از دست من بر نمیاد ... نه من و نه مامان هیچکدوممون ...! +منم نمیتونم مستندمو بدم بیرون ... انقدر صبر میکنم انقدر میام سر این مزار تا شهیدتون اول حاجتمو بده بعدشم کارمو راه بندازه .... . . . . . . . +نمیدونم به عشق در یک نگاه اعتقاد داری یا ن ...؟! _خب؟ +ولی من با یه نگاه عاشقت شدم ... _با همین حرفات گولم زدی دیگه ... +کاش همه ی گول زدنای دنیا همینطوری بود ...! _میخوام یه اعترافی کنم! +خب؟ _منم یه جورایی اره ... +هه نگاه هنوزم نمیگی ... بعد میگم مغروری میگی نه ...!!! _خب نمیگم نه +ولی خودمونیما ... کاش همه ی گول زدنا اینجوری باشه ... _اه چندبار میگی خب ؟ الان خوشحالی که منو در کنارت داری؟ +نمیدونم ... ولی چیزیو ک خوب میدونم اینه ک همیشه دلم میخواست بابات مثل بچش بهم نگاه کنه ... _حسااااامممم نمیدونی خوشحالی منو در کنارت داری یا نههه؟؟؟ متاسفم واستت!! جرئت داری جلو بابام اینا رو بگی؟؟ خندید و واسم زبون در اورد . _دیوونه . +خب اره دیگه دیوونه شماییم جانا ... _به قول بابا رنجور عشق به نشود جز به بوی یار... 🧡 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: زنده نگه داشتن یاد آن بانویی که در دِه «صد خَرْو» یا هر جای دیگر در خانه‌اش ده تا تنور میزند که برای رزمندگان نان بپزد، جهاد است.💠 📖تا چشمش افتاد به من با ناراحتی گفت: تو چطور مادری هستی که بچه‌ت رو می‌فرستی جبهه و در رو می‌بندی و می‌ری؟!! احمد که جبهه میره، جعفر ما تا چندروز درس نمی‌خونه و ناراحته. گفتم: خاب احمد میره به جعفرچه مربوطه؟اون درسش رو بخونه. صدایش را برد بالاتر: نه، توخیلی بچه داری، من یک چشم دارم و یک بچه، نمی‌تونم از خودم دورش کنم! گفتم: ننه عصمت، همه رو باید بسپاری به خدا، یکی با ده‌تا چه فرقی میکنه؟یعنی چون ما خیلی داریم دوستشون نداریم؟! هنوز احمد از جبهه برنگشته بود که خبر رسید جعفر مُرده!!! مادرش تا من را دید به گریه افتاد : مادر احمد، چه کاری بود کردم؟ کاش می‌ذاشتم بره جبهه، لااقل الآن مادر شهید بودم/// ♦️سفارش با تخفیف20درصد @hatafi13 09135021923 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی @ardakan_ronas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️تربیت فرزند در میدان جنگ 🖋منصوره مصطفی‌زاده یا کتابهای کودکی که سعی می‌کنند گرایش‌های جنسی منحط را یک مساله خیلی عادی و دارای ریشه تاریخی و باستانی معرفی کنند؛معنایشان این است که: اصلا چیز عجیب و تازه‌ای نیست! همیشه همین طوری بوده! چرا انقدر شلوغش می‌کنید؟؟ این در حالی‌ست که حتی منابع پزشکی خودشان هم نشان می‌دهد آمارهای انحراف در گرایش جنسی فقط در بیست‌سال اخیر چندبرابر شده!! آن هم تحت تاثیر رسانه‌ها... درست مثل نقش پیروزمندانه آمریکا در جنگ جهانی... و انحرافی بودن این گرایش‌ها به مرور فراموش خواهد شد... درست مثل کودکان کشته‌شده‌ی هیروشیما و ناکازاکی... ما کجاییم؟ چه کار داریم می‌کنیم؟ حواسمان هست؟ ⭕️ تاریخ بخوانیم قبل از اینکه تاریخ را برایمان بخوانند 3⃣ @ardakan_ronas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📙 مذهبی 🌼 °•○●﷽●○•° کفشامو پوشیدم و رفتم سمت آسانسور خونشون .. _چرا نمیای؟دیر میشه +میام الان دیگه چقدر غر میزنی غزال صبر کن یکم . دارم روسریمو میبندم... _همش وقت تلف میکنی ... آخرش انتشارات میبنده عجله کن دیگه‌.. +اومدم اومدم چادرش رو سرش مرتب کرد و با گوشیش اومد بیرون. تو پاگرد کفشاشو پوشید و در و قفل کرد _چه عجب تشریف اوردی +خداوکیلی خیلی غر میزنی بریم. _بریم رفتیم تو اسانسور که دکمه ی پارکینگش رو فشار داد . دوربین گوشیش رو باز کرد و گفت +تو آینه نگاه کن _ببین قیافم خوب نی +گمشو بدونگاه کن میخوام استوری بذارم روش استیکر میذارم _باش +یک دو سه ‌.‌ از آسانسور رفتم بیرون و چادرشو کشیدم. _میگم فاطمه یه استرس عجیبی دارم ... به نظرت خوب میشه ؟ +نمیدونم ایشالله که خوب میشه من که یه شوق عجیبی دارم _اره منم ... +دوست دارم چندتا جلد ناحله رو به مخاطبای پایه هدیه بدیم ... _اوهوم . چندتا خیابون رو پیاده رفتیم و راجع به کتاب صحبت کردیم.. رسیدیم انتشارات .. از شوق پله ها رو یکی در میون میرفتیم ... رسیدیم بالا و مسئول کتابمون خانم رضایی رو پشت کامپیوترش پیدا کردیم .. بعد از یه سلام و احوالپرسی گرم نشستیم رو صندلی از جاش بلند شد و رفت تا کتابو برامون بیاره .... دستای سرد فاطمه زهرا رو تو دستام محکم گرفتم ... بعد از چندثانیه با دست پر برگشت کتابو از دستش گرفتم و با لبخند رضایت رو جلدش دست کشیدم _وای وای چقدر خوب شده .. کتاب و دادم دست فاطمه با ذوق بهش خیره شده بود . مشغول ورق زدن کتاب ۳۱۵ صفحه ای مون بودیم که خانم رضایی گفت: +راستی بچه ها من نفهمیدم تهش.... معنیِ این ناحله چیه ؟ برگشتم سمت فاطمه زهرا اونم با لبخند تو چشام خیره بود برگشتیم سمت رضاییو باهم گفتیم : _دلداده ی متحول ...!!!!! ....... فهو ناحل ... هدیه به پیشگاه آن مادر پهلو شکسته ... آن خواهرِ غم پرور ... امام عصر و الزمان مهدی عج ... و محاسن در خون غلتیده و چشمان پر فروغ محمد ....!!!! لا أرغب غيرك فكل أمنياتي تختصر بك! مرا به غیر تو رغبتی نیست که تمام آرزوهایم در تو خلاصه می‌شود! پایان بہ قلمِ🖊 و 🤲
رفقای روناس سلام🤚 حال و احوالتون چطوره؟ رمان زیبای ناحله هم به پایان رسید امیدوارم مورد پسند واقع شده باشد خب رفقا اگر رمان پیشنهادی دارین یا رمانی هست که دوست دارین برای بقیه به اشتراک بزارید حتما به ایدی زیر برامون بفرستید @hatafi13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آی قصه قصه😍 🦋😴از امشب برای بچه‌های گلتون قصه میذاریم. هر شب ساعت 10 منتظر خانم نشیبا باشین☺️ @ardakan_ronas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏من دلم میخواد واسه امتحانا درس بخونما☺️ ولی تا میام شروع کنم بخونم مراقب می‌گه سر جلسه نباید کتاب باز کنی😒😢😂😂 @ardakan_ronas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصور اغلب ما از تربیت فرزندمان این است؛ فراهم‌کردن محیطی امن؛ برنامه‌ریزی دقیق و هدفمند برای زمان‌های کار و فراغت؛ نظارت دقیق بر اعمال و روابطش و هدایت او تا رسیدن به اهداف عالی. هدف والدین امروزی این است که فرزندشان را به شکلی خاص و دلخواه بسازند تا در بزرگ‌سالی فردی موفق شود. چرا هرگز نباید دنبال ساختن و شکل‌دادن به فرزندان باشیم: کودکان طوری خلق شده‌اند که نامنضبط و بازیگوش و پیش‌بینی‌ناپذیر و خیال‌پرداز هستند؛ باید طوری مراقبت کنیم که بیاموزند در جهانی پیش‌بینی‌ناپذیر افرادی انعطاف‌پذیر، خلاق و مقاوم باشند. @ardakan_ronas
📖گاهی تک‌و‌توکی از گوشه‌و‌کنار بهِمان نیش و کنایه می‌زدند. بعضی از همسایه‌ها همیشه خدا غرغر می‌کردند که قند نیست. می‌گفتیم: یعنی چی که شما همیشه غر می‌زنین که کمبود داریم؟ توی این وضعیت به همون قند کوپنی قناعت کنین. گوشه چشم نازک می‌کردند که: شما چشمتون از خودتون درنیاد(به خودتان نگاه نکنید) برای شما که از جای دیگه می‌آد. خیال می‌کردند حالا که ما برای جبهه کارمی‌کنیم یا بچه‌هایمان توی بسیج و جهاد و این‌ور و آن‌ورند، چیزاضافه‌ای برای ما می‌آورند. هرچه می‌گفتیم همان کوپنی که شما می‌گیرید ماهم می‌گیریم و اضافه کسی چیزی به ما نمی‌دهد، باورشان نمی‌شد. تا می‌دیدند می‌رویم تشییع جنازه شهدا یا راهپیمایی، پچ پچ می‌کردند که: ها، حتما یک قواره پیرهنشون می‌دن که می‌رن!!! @ardakan_ronas
229-JojeGonjeshk-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.03M
💠 جوجه گُنجشک 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @ardakan_ronas 👈عموکتابی | مربی تربیتی🌱 https://eitaa.com/joinchat/2468741149Ce4e515064e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
230-PiremardeTanha-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.2M
💠 پیرِمردِ تَنها 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @ardakan_ronas
🌺🌺🌺🌺 این کتاب، داستان زندگی خانم کامیلا سلستینو دختری متولد سائوپائولوی برزیل است . او در نوجوانی به خاطر مریضی مادرش و کم توجهی پدرش درگیر سوال‌های بی‌پایان و بی‌پاسخ ذهنش می‌شود و با نرسیدن به پاسخ‌های خود، از اعتقادات مذهبی خانواده مسیحی‌اش برمیگردد. و به ائیست بودن روی میاورد و… تا این‌که در هفده سالگی، با یک مسلمان آشنا می‌شود و در ادامه، مسیر زندگی‌اش کاملاً تغییر می‌کند. @ardakan_ronas