eitaa logo
اردکان امروز
20.6هزار دنبال‌کننده
36.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
92 فایل
پیام‌گیر جهت ارسال انتقاد و پیشنهاد و شرکت در مسابقه:👇 @payamgir_ardakaneemrooz سفارش تبلیغ:👇 @tablighe_ardakaneemrooz اطلاع از تعرفه تبلیغ:👇 @tabligh_ardakaneemrooz کد شامد ثبت در سامانه ساماندهی فضای مجازی: 1-1-1033-64-0-2
مشاهده در ایتا
دانلود
مادربزرگ چند ماهی می‌شد که از اردکان رفته بود تهران؛ شش ماه از سال را شهرستان بود و شش ماه دیگر پایتخت؛ نزدیک های نوروز بود. زنگ زد و گفت: دارم برمی گردم! با پدر و مادر رفتیم خانه مادربزرگ را تمیز کنیم. پدر و مادر رفتند سراغ شستن حیاط. من هم همیشه که به خانه مادر بزرگ می‌آمدم؛ سراغ آینه رو طاقچه می‌رفتم، آینه روی دو پایه کوچک بود و تکانش می‌دادی جلو و عقب می‌رفت. تفریحم این بود که تکانش دهم. همین طور که تکان میدادم و زبانم را در آینه می‌دیدم حشره ای افتاد جلوی آینه! موریانه بود. نگاهم روی قاب عکس عمو محمود که نیم متری با آینه فاصله داشت قفل شد، از زیر قاب، موریانه ها رژه می‌رفتند. قدّم نمی‌رسید قاب عکس را پایین بیاورم. پدر را صدا زدم. وقتی که پدر قاب عکس را پایین آورد با دقت تماشا کردم. دور تا دور تخته پشت قاب عکس را موریانه‌ها نوش جان کرده بودند! حاشیه های عکس عمو را هم خورده بودند! فقط گردی صورتش دست نخورده مانده بود! عجیب بود! پدر گفت: موریانه هم احترام به شهید را می‌فهمد! ✍محمد مهدی پیری @Ardakaneemrooz