داستان یک مثل
اوستا عَلَم!
این یکی را بکش قلم!
میگویند مردی خیاط که اضافات پارچهی مشتریان را، به اصطلاح عوام کِش میرفت، شبی در خواب دید که روز قیامت شده و مشتریها از تکه پارچههای مسروقه، علمی درست کردهاند و به رسم دادخواهی، در زیر آن جمع شدهاند.
وقتی از خواب پرید، از کار خود توبه کرد و بر آن شد که پارچههای باقیمانده را به صاحبانش بدهد. به شاگرد خود گفت: هر وقت دیدی که من قصد برداشتن قطعهای از پارچههای مردم را دارم، بگو اوستا علم.
یک روز که مشغول بریدن یک پارچهی بسیار قیمتی بود، تکهای را برداشت و شاگرد طبق قرار گفت: اوستا علم. خیاط که از پارچهی قیمتی دل نمیکند، گفت: این یکی را بکش قلم!
ضربالمثلهای معروف ایران، مهدی سهیلی، ص ۲۶
#داستانمثل
#اوستاعلماینیکیرابکشقلم
#مهدیسهیلی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔊 @ardakanpl
#روابط_عمومی_اداره_کتابخانه_های_عمومی_شهرستان_اردکان