📜 حکایت چوپان و مار بیصفت
چوپانی ماری را از میان بوته های آتش
گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و
به راه افتاد.
چند قدمی که گذشت مار از خورجین
بیرون آمده و گفت:
به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است؟
مار گفت : سزای خوبی بدی است ...
و قرار شد تا از کسی سوال بکنند؛
به روباهی رسیدند و از او پرسیدند.
روباه گفت:
من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم
حکم کنم.
روباه به همراه چوپان برگشتند و مار را
دوباره درون بوته های آتش انداختند.
مار به استمداد برآمد؛ روباه گفت :
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده
نشود.
🔸 برگرفته از "کلیله و دمنه" نصرالله منشی
#حکایت
#حکایت_آموزنده
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔊 @ardakanpl
#روابط_عمومی_اداره_کتابخانه_های_عمومی_شهرستان_اردکان