eitaa logo
اداره کتابخانه های عمومی شهرستان اردکان
245 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
223 ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 لحظه آخر علی خم شد، گردن اسبش را گرفت. اسب شاید فهمیده بود علی می‌خواهد لحظه آخر عمر را میان خانواده‌اش باشد. سرعت گرفت. خون علی‌اکبر می‌ریخت روی صورت اسب. چشم‌های اسب پر از خون علی شده بود. شاید که مسیر را اشتباه رفت به دل دشمن. شاید به همین خاطر علی را قطعه‌قطعه کردند. قصه کربلا| صفحه ۱۳۶| مهدی قزلی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔊 @ardakanpl
📖 🏴 فقط شش ماه داشت، بغلش کرد. برد سمت لشکر دشمن. گفت خانواده‌ام را که کشتید، همه را. حداقل به این کودک آب بدهید. هنوز داشت حرف می‌زد که یکیشان تیری انداخت؛ گلوی کودک بریده شد. دستش را گرفت زیر گلویش، از خون پر شد. خون‌ها را پاشید سمت آسمان. گفت: چقدر آسان است تحمل این مصائب در راه خدا. آفتاب بر نی | صفحه ۸۲ | زینب عطایی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔊 @ardakanpl