#بیداریشقیق
#قسمتاول
🌀شقیق برای تجارت به ترکستان رفت و به دیدن بت خانه رفت. بت پرستی را دید که بتی را میپرستید و زاری میکرد.
❗️شقیق گفت: تو آفریدگاری زنده و قادر و عالم داری! او را بپرست و شرم دار که از بت هیچ خیر و شر نیاید.
❗️گفت: اگر چنین است که تو میگویی قادر نیست که در شهر خودت تو را روزی دهد که تو بدین جا آمدی!
🔆شقیق از این سخن بیدار شد و روی به بلخ نهاد. در راه، گبری (زرتشتی) با او همراه شد.
به شقیق گفت: چه کار میکنی؟
گفت: بازرگانم
➖گفت: اگر در پی روزی میروی که برای تو تقدیر نکرده اند، تا قیامت اگر بروی به آن نرسی؛ اگر از پس روزی میروی که تو را تقدیر کرده اند، مرو که خود به تو میرسد.
💎شقیق چون این سخن شنید بیدار شد و دنیا بر دلش سرد شد. به بلخ برگشت.
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•
#بیداریشقیق
#قسمتدوم
🌀در بلخ قحطی بزرگی آمد؛ چنانکه یکدیگر را میخوردند!
غلامی را در بازار شادمان و خندان دید. گفت:ای غلام، الان چه جای شادی است؟ نمیبینی که خلق از گرسنگی چگونه اند؟!
🔹غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که یک دِه و چندین غله دارد. و من را گرسنه نگذارد.
🔸شقیق در آنجا از دست رفت!
و گفت: الهی این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تو مالک الملوکی و روزی پذیرفته، ما چرا اندوه خوریم؟!..
⚡️و همانجا از شغل دنیا رجوع کرد و توبه ی نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به حد کمال رسید.
✔️شقیق پیوسته میگفت: من شاگرد غلامی هستم...
@arefan_313
•┈•✨✾✨•┈•