eitaa logo
؏ﭑرفــــﺂݩِ مـجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
430 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
981 ویدیو
32 فایل
﷽ ⭕️ معرفی و بازنشر زندگینامه، سبک زندگی، وصیتنامه، آثار صوتی و تصویری، دست‌نوشته‌ها و ... از مربیان‌شهید والامقام ابراهیم عشریه و مهدی طهماسبی 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir ⭕️ لینک ارتباط با مدیر کانال و یا ارسال محتوا: https://eitaa.com/MALEK_ita
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم او را نزد اباعبدالله الحسین علیه‌السلام یاد میکنند. ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ گفتم:«چی شده ابراهیم؟» گفت:« چند نفر از سمت العیس در حال نزدیک شدن به ما هستند.» سریع دو طرف شکاف خاکریز موضع گرفتیم. مخفی شدیم و آماده تیراندازی. ابراهیم گفت:« ممکنه گشتی های دشمن باشند؛ اگر از خاکریز رد شدند بزنیم بهشان.» دستمان روی ماشه بود، ابراهیم دیده بانی می کرد و هر چند ثانیه سرک می کشید تا مطمئن شود مسیرشان را گم نکنیم. هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شدند. نفسمان در سینه حبس شده بود و آماده کشیدن ماشه. ابراهیم هم آماده شده بود. یکی از آنها که جلوتر از همه بود به دهانه شکاف خاکریز رسید و ایستاد. تا ما را دید و من هم خواستم شلیک کنم دست هایش را بالا برد و گفت «صدیق» یعنی ما خودی هستیم. خدا خیلی رحم کرد. در کسری از ثانیه نزدیک بود بزنیم بهشان. جلوتر که آمدند ازشان پرس و جو که کردیم متوجه شدیم از نیروهای شناسایی یگان حیدریون هستند که بدون هماهنگی با ما وارد منطقه شده بودند. قرار نبود یگان دیگری تیم شناسایی وارد منطقه کند. متاسفانه گاهی این جور ناهماهنگی‌ها در منطقه به وجود می‌آمد. مشغول صحبت و تبادل اطلاعات با آنها بودیم که متوجه شدیم خطوط بیسیم شلوغ شده، دقت که کردیم شنیدیم حامد و حیدر دچار دردسر شده اند. ظاهراً حین انجام عملیات شناسایی از محور البرنه به العیس متوجه گروهی مسلح شده بودند که در حال پیشروی و هجوم به سمت البرنه بوده‌اند. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
خدا کند تا جوانید شهید نشوید! در پیری شهید شوید. اما مثل شهیدها زندگی کنید.. "رهبر معظم انقلاب خطاب به دانشجویان" ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهادت تفسیر بردار نیست! 🕊آن‌گاه که دو دلداده به هم می‌رسند و عاشق به وصال معشوق می‌رسد و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر می‌افکند و محو تماشای رُخ یار می‌شود، آن هنگام را جز شهادت🕊 چه نام دیگری می‌توانیم داد⁉️ 🌷شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش این آخرین افطار؛ مهمان سفره شهدا باشیم که احیاء هستند و رزق‌شان عند ربهم یرزقون ... و حلول ماه شوال مبارک ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
کوله پشتی‌تان ؛ نشان از هجرتی دراز داشت ما رسم سفر کردن را باید از شما بیاموزیم ... وَمَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللّه‌ِ یَجِدُ فِی الاَْرْضِ مُراغَما کَثیرا وَسَعَةً. ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 ... بعداً متوجه شدیم تعداد خیلی زیادی از مسلحین آمده بودند برای حمله و تصرف همزمان روستاهای البرنه، زیتان و خان‌طومان، اما به لطف خداوند قبل از اینکه خطوط پدافندی ما غافلگیر شود حامد و حیدر، تعدادی از آن‌ها را در حین پیشروی دیده و به خطوط خودی اطلاع داده بودند تا آمادگی پیدا کنند. خود حامد و حیدر هم سریع برگشته بودند به پشت خطوط و خاکریزهای البرنه برای تزریق نیرو و تقویت مواضع دفاعی. بعدها خبر رسید تعداد دشمن بیش از ۳ هزار نفر بوده. دشمن می خواست به محض تاریک شدن هوا به خطوط ما برسد تا بتواند از حداکثر تاریکی استفاده کند. همانجا و از مکالمات بیسیم متوجه شدیم حامد حین درگیری با مسلحین تیر خورده و باید برگردد عقب. به محض اینکه از وضعیت مطلع شدیم با عمار تماس گرفتیم برای اجازه ادامه شناسایی یا برگشت به خلصه و البرنه. عمار گفت: «شناسایی رو ادامه ندید و سریع برگردید.» هوا داشت تاریک می‌شد. به الحاضر که رسیدیم متوجه شدیم عبدالله برای تقویت خطوط و جابجایی نیروها به البرنه رفته و کسی برای برگرداندن ما نیامده است. حامد هم مدام با عمار تماس می‌گرفت و درخواست کمک می‌کرد. ظاهراً بدجوری گیر افتاده بودند. داخل یک ساختمان بودند و دشمن هم داخل ساختمان را با خمپاره جهنمی می زد. دل توی دل مان نبود و باید میرفتیم کمک شان؛ اما ماشین یا وسیله نقلیه دیگری در اختیارمان نبود. به سرعت و با نگرانی تا بیمارستان الحاضر با پای پیاده رفتیم. خیلی خسته شده بودیم. به بیمارستان رسیدیم. صدای آژیر آمبولانس‌ها امان نمی داد. پشت سرهم آمبولانس‌ها شهید و مجروح می آوردند. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
مقام عظمای ولایت؛ انتظار فرج یعنی همه سختیها، قابل برطرف شدن و برداشته شدن است. دیدار حضرت آقا با دانشجویان... ۱۴۰۲/۱/۲۹ ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
کد QR کانال عارفان مجاهد در پیام‌رسان ملی ایتا هم اکنون میتوانید با اسکن کد QR این تصویر به کانال عارفان مجاهد در پیام رسان ایتا دسترسی پیدا نمایید. ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
🇮🇷 پیوندهای ارتباطی عارفان مجاهد در شبکه‌های مجازی ملی: ⬅️ پیام‌رسان ایتا ⬅️ پیام‌رسان سروش ⬅️ شبکه اجتماعی ویسگون ⬅️ شبکه اجتماعی هورسا ⬅️ کانال آپارات 🌐 تارنمای اینترنتی عارفان مجاهد 👆عضو شوید و به دوستانتان هم معرفی نمایید. ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ ... پرس و جو که کردیم متوجه شدیم بعضی‌ها از خان طومان و بعضی از زیتان و بعضی از البرنه هم مجروح می‌آورند. بیمارستان پر از شهید و مجروح شده بود. ظرفیت بیمارستان هم محدود بود و تعدادی از شهدا و مجروحین را می دیدیم که جلوی ورودی بیمارستان روی زمین مانده اند. هوا دیگر کاملاً تاریک شده بود. به ابراهیم و محسن پیشنهاد دادم با یکی از همین آمبولانس ها به البرنه برویم. ابومحسن و ابراهیم هم قبول کردند. جلوی یکی از آمبولانس‌ها را که گرفتیم متوجه شدیم دارد به سمت خلصه و بعد زیتان میرود. گفتم:«توکل بر خدا با همین آمبولانس به خلصه برویم و از آنجا به بعد هم خدا بزرگه.» با هماهنگی راننده سریع درب پشت آمبولانس را باز کردیم و سوار شدیم. راننده آمبولانس از نیروهای یگان فاطمیون بود. ماشین را نگه داشت تا همگی نمازمان را بخوانیم، خودش هم مشغول نماز شد. خیلی آرامش داشت. حضور مستمر در این منطقه و صفای باطن به او این آرامش را داده بود. از نماز خواندنش لذت بردم. به حالش غبطه می‌خوردم. به هر حال نماز را خوانده و راه افتادیم. در طول مسیر خشاب ها و مهمات مان را کنترل می کردیم. با عمار تماس گرفتیم و هماهنگ کردیم که به منطقه درگیری وارد شویم برای کمک، عمار هم با اطمینان پاسخ مثبت داد و گفت:« سریع بیاید.» طولی نکشید که رسیدیم به خلصه اما ابومحسن هنوز با خودش کنار نیامده بود و شک داشت برای آمدنش؛ لذا با عمار تماس گرفت و گفت:«نیاز هست من هم بیایم؟» عمار از لحن ابومحسن متوجه شده بود میل به آمدن ندارد و جواب داد:«نه نیازی نیست شما بیایید.» عمار واقعاً دست تنها بود. حامد هم که مجروح شده بود و برگشته بود عقب برای انتقال به بیمارستان. فقط حیدر در روستا مانده بود که برای تقویت خطوط دفاعی و حفظ البرنه به عمار کمک می کرد. به هر حال نوع رزم در این منطقه و روحیه عمار اجبار بردار نبود و با توکلی که در دلش داشت فرماندهی میکرد. با ابراهیم قرار گذاشته بودیم که هیچ وقت تنهایش نگذاریم. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
بهترین حس "دنیـــا" اینه که یه رفیق شهید داشته باشے بهش "نِگــــاه" کنی و ببینی اونم داره دلتو "نگــــاه" می کنه.. ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____🍃🌸🍃🌸🍃____ بعد از چند دقیقه هلال با ماشین پشتیبانی اش رسید به خلصه، من و ابراهیم سوار شدیم تا همراهش برویم البرنه. مسیر خطرناکی بود و امکان روشن کردن چراغ های ماشین نبود. دشمن روی آنجا دید و تیر داشت و به راحتی می توانست آنجا را بزند. حتی فیوزهای چراغ خطر عقب و داشبورد را هم در آورده بودیم تا ناخواسته روشن نشوند. هوا ابری بود و در تاریکی مطلق رانندگی با سرعت، تقریباً غیر ممکن بود؛ از طرفی هم باید زودتر برای کمک به بچه ها می رسیدیم. برای طی مسیر مجبور بودیم با دستگاه جی پی اس مسیریابی کنیم. مسیرهایی هم که احتمال خطر و افتادن در آب رودخانه و یا دره و... بود را ابراهیم پیاده میرفت جلوتر و هلال را راهنمایی می کرد تا از مسیر اصلی منحرف نشویم. با اینکه هنوز سرماخوردگی و سرفه امانش نمی داد اما باز هم اجازه نمی داد من بروم؛ می گفت حواست باشه که مسیر جی پی اس را گم نکنیم. ابراهیم بعد از خوابی که دیده بود دیگر خودش نبود. ظاهراً با ما بود ولی دلش جای دیگر. انگار واقعا منتظر اتفاقی بود. صداهای درخواست کمک که گاه و بیگاه از بیسیم می شنیدیم ما را نگران‌تر می کرد. واقعاً نمیدانستیم چه وضعیتی در انتظارمان است. فقط میخواستیم برسیم و هر طور شده کمک کنیم تا البرنه سقوط نکند. به هر سختی و مشقتی بود بالاخره حدود ساعت ۹ شب رسیدیم البرنه و خودمان را رساندیم به عمار. 🔻ادامه دارد... ─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─ 🎁 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 🔗 | @arefanemojahed 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ نشرش با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا