4_6028152724976044696.pdf
122.6K
پیام رهبر انقلاب به حجاج بیتالله الحرام
🔸متن کامل پیام رهبر انقلاب به ملتهای مسلمان بهمناسبت فرار رسیدن موسم حج، منتشر شد.
🔹رهبر انقلاب در پیام به ملتهای مسلمان: صراط مستقیمی که مناسک حج ــ سعی و طواف و عرفات و جمرات ــ و شعائر و شُکوه و وحدت حج به ما نشان میدهد، توکّل به خدا و توجّه به قدرت لایزال الهی، و اعتماد به نفْسِ ملّی، و اعتقاد به تلاش و مجاهدت، و عزم راسخ بر حرکت، و امید وافر به پیروزی است.
•|♥|•
#چآدرانه
سلامتی دخترایی که❗️
نمیتونن مدافع باشن و برن جنگ....
ایها الداعش‼️📢
سپاهو بسیج و حزب الله را فاکتور بگیر
حواست به من باشد‼️
☜دختـر شیعه زاده ای هستم
که
◇ شهادتـــــــــ را ازمـادرم زهــــــرا به ارث دارم
◇ و صــبوری را ازعـمــــه زیـنب
◇ و شجاعت را ازدخترکی 3ساله...
من سلاح هایی دارم
که بااسمش جانت به لرزه می افتد
⇜ چــــادرمــــــ
⇜ سربنــــد یافاطـــمه
⇜ دلگرمـــــی به ســقا
⇜ فرمــان ســیــدعلـــــی
حواست باشد....‼️
گرنگاه چپ کنی سمت حرم☝️
جانت را با خونت میخرم😡
#خواهران فاطمی
ــــــــــــــــــــ🕊
AUD-20210607-WA0162.mp3
6.64M
#شيطان_شناسی ۳۵
آنچه خواهید شنید؛👇👇
✍مسیر حرکت به سوی خدا
یه جاده مستقیمه!
🔻اما
بعضی چیزها؛
توی این جاده؛برامون سد معبر می کنن!
مثل کینه
کینه ها رو،دور بزن...و برو👆👆
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
🌱از کاف کریم است که میمش زیباست
بِسْمِ الَّهِ هر سوره رحیمش زیباست...
🌱ما کانَ مِنَ اَللّهْ همان آقا که...
بر سفره ی ما دست کریمش زیباست
#جانبهقربانکریمیکهکَرمزندهازاوست
🌴❤️🌴
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊 مدافع حرمی که حسرت زیارت حضرت زینب (س) در دلش ماند 💠 کوههای قلعه حمود رازی را در دل خودش نگه داش
راز قبر خالی قلعه حمود👇👇
در این بین، یک قبر خالی در کنار و هم ردیف مزار شهدا و میان مزار شهید خلیفه چرغند (پسرعموی سید بهمن) و مزار شهید سیدحسین دروارنژاد قرار داشت، آن ۱۰ نفر طبق عهد و پیمانشان بر روی آن قبر خالی، سنگ یادبودی به یاد شهدای نهضت جهانی اسلام با شعار «إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدی وسَفینَةُ النَّجاةِ» قرار دادند که نصب سنگ آن با سیدبهمن بود. البته اینکه در آینده قبر خالی به چه کسی تعلق بگیرد، میان برخی افراد بحث شده بود، اما سیدبهمن حرف آخر را زد و گفت: هر کسی از این جمع زودتر شهید شود، این قبر مال اوست، اما سیدبهمن خبر نداشت که اولین شهید این جمع ۱۰ نفره خودش خواهد بود.
شهید فاطمیتبار؛ نفر وسط در کوههای اطراف قلعه حمود
سرنوشت سیزدهمین فرزند سیدحسن قلی
قبل از تولد او، مادرش چند فرزند پسرش را همان روز اول یا چند ماه بعد از تولدشان از دست داده بود، ۵ فرزند دختر دیگر داشت، اما برای او فرزند پسری نمانده بود، برای همین بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک، پدرش دوباره ازدواج کرد که حاصل آن ازدواج ۶ تا پسر و ۲ دختر بود تا اینکه سیزدهمین فرزند سیدحسن قلی در روز ۲۲ بهمنماه سال ۶۴ در درمانگاه شهر بهبهان، بهمن به دنیا آمد و سیده بیگم جان از خدا خواست عمر طولانی به نوزادش عطا کند و این پسر برایش بماند، دعایی که مرغ آمین، آمیناش را گونهای دیگر گفت. وقتی پدرش برای دریافت شناسنامه به اداره ثبت مراجعه کرد، کارمند ثبت قبول نکرد تا نام بهمن را روی نوزاد بگذارند، برای همین سیدحسن قلی او را سیداصغر نام نهاد.
اصفهان، سیوسه پل، ماه محرم
حسرت زیارت حضرت زینب (س) در دلش ماند
وقتی روز ۲۵ آبانماه سال ۹۴ هواپیما در فرودگاه نشست، نیروها فکر کردند که در دمشق هستند، وارد ترمینال شدند، اما تابلو خبر از جایی دیگر میداد، در آنجا بچههای بهبهان، نیروهای تکاور روسی همراه با امکانات نظامیشان را دیدند و بسیار تعجب کردند، در آن زمان مدافعان حرم را به خاطر شرایط فرودگاه دمشق مجبور شدند، به لاذقیه بفرستند، در صورتی که قبلاً مدافعان حرم دو سه روزی مهمان حضرت زینب (س) و رقیه (س) بودند و بعد به مناطق نظامی اعزام میشدند. سیداصغر که فهمید دیگر به دمشق نمیرود، آهی از درون کشید و گفت: حسرت زیارت حضرت زینب (س) بر دلم ماند.
سیداصغر در حوزه علمیه
او بار دیگر هم از حسرتش سخن به میان آورد، شب نهم که اعزامش میگذشت، همه جا تاریک بود، نوبتش بود که پست بدهد، صدای زیارت عاشورا خواندن همراه با گریهاش به گوش میرسید، دوستش گفت: چی شده نکند دلت گرفته است؟ سیداصغر گفت: آرزویم زیارت حضرت زینب (س) بود که آن هم نشد!
وقتی طلبه بودنش را کتمان کرد!
روز چهارم که کار تجهیز نیروها به پایان رسید، یکی از برادران لشکر فاطمیون که خودش هم طلبه بود، نامهای آورد و گفت: دستور دادهاند هر کسی که طلبه است، باید عمامه بگذارد و اسمش را بگوید تا به عنوان طلبه ثبت شود! اما سیداصغر طلبه بودن خودش را در همان ابتدا منکر شد، چون معتقد بود برای کار فرهنگی به سوریه نیامده است و فرماندهان قصد دارند طلبهها را برای کار فرهنگی و اقامه نماز جماعت به عقب بفرستند، حدس سیداصغر درست بود، اما آن طلبه لشکر فاطمیون به سیداصغر قول داد طلبههای گردان امام حسین (ع) را به عقب برنگرداند، به شرط اینکه عمامه بگذارند و به سؤالات شرعی نیروها هم جواب دهند.
مراسم عمامهگذاری شهید فاطمیتبار چند ماه قبل از شهادتش انجام شد
ادامه دارد...
.#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#خاطرات_کوتاه_از_محمد_حسین
نمي دانستم توي كدام اتاق است. توي بيمارستان دنبالش مي گشتم. از جلوي اتاقش كه رد شدم صدا زد:« مادر... اينجا هستم، بيا اينجا» رفتم توي اتاق، ديدم خوابيده و روي چشم اش را بسته است. اصرار كردم بگويد از كجا و چه طور فهميده من آمده ام. گفت: «كار خاصي نمي كنم. فقط وقتي مي خوابم سعي مي كنم مثل آدم بخوابم.»
🌷🕊🌷
عزیزان همراه 🌹مسابقه "عید تاعید"داریم (قربان تاغدیر) به پاسداشت اعیادبزرگ قربان و غدیر
هرروز به قیدقرعه به سه نفر #جایزه شارژ ۵۰۰۰تومانی اهدا میشود
#شروع مسابقه از روز عید قربان
#پایان مسابقه روز عید بزرگ غدیر
🌺درروز عید غدیر یه قرعه کشی ویژه هم داریم بین اعضای شرکت کننده 🌺
#منتظرباشید🙏
🍃🌸اعضای جدید خوش آمدید،ان شاءالله موردعنایت وتوجه شهید محمدحسین قراربگیرید🍃🌸
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
#مدافع_عشق #قسمت۵ دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم. نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مس
مدافع_عشق
#قسمت۶
سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسوولـــــــــــــــے
آب دهانم راقورت میدهم وسمتت مےآیم….
_ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟
یڪ باڪس برمیداری وسمتم میگیری
_ علیڪم السلام!…بفرمایید
خشڪ میشوم …سلام نڪرده بودم!
#چقدخنگم…
دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم…
یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود…
چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری…
_ آخ آخ…
روی پایت افتاده بود!
محڪم به پیشانـےام میزنم
_ وای وای…تروخدا ببخشید…چیزی شد؟
پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت راازمن بدزدی…
_ نه خواهرم خوبم!….بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!…الان خوبید؟…
ببینم پاتونو!….
بازهم به پیشانـےمیڪوبم!#چراچرت_میگی_عاخه
باخجالت سمت درحسینیه میدوم.
صدایت را ازپشت سرمیشنوم:
_ خانوم علیزاده!…
لب میگزم وبرمیگردم سمتت…
لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب…
_ اینو جاگذاشتید…
نزدیڪ ترڪه مےآیـے،خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم…
ڪه عطرت رابخوبـےاحساس میڪنم
#بوی_یاس_میدهـے..
همه وجودم میشود استشمام عطرت…
چقدر آرام است….#یاس_نگاهت….
نزدیڪ غروب،وقت برای خودمان بود…
چشمانم دنبالت میگشت..
میخواستم اخرای این سفرچندعڪس از#توبگیرم…
گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـےراثبت ڪنم..
زمین پرفرازونشیب فڪه باپرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـےغریب راالقا میڪرد.
تپه های خاڪـے…
و تو درست اینجایـے!…لبه ی یڪـےازهمین تپه ها ونگاهت به سرخـےآسمان است.
پشت بمن هستـےوزیرلب زمزمه میڪنـے:
#ازهرچه_ڪه_دم_زدیم….آنهادیدند
آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت رابهم بزنم…
اما…
_ آقای هاشمـے..!
توقع مرانداشتی…انهم درآن خلوت..
ازجامیپری!مےایستـےوزمانـےڪه رومیگردانـےسمت من،پشت پایت درست لبه ی تپه،خالـےمیشود و…
ازسراشیبـےاش پایین مےافتـے.
سرجا خشڪم میزند#افتاد!!…
پاهایم تڪان نمیخورد…بزور صدارازحنجره ام بیرون میڪشم…
_ آ…آقا…ها..ها…هاشمـے!…
یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم…
میبینم پایین سراشیبـےدوزانو نشسته ای و گریه میڪنـے…
تمام لباست خاڪـےاست…
وبایڪ دست مچ دست دیگرت راگرفته ای…
فڪرخنده داری میڪنم#یعنی_ازدردگریه_میکنه!!
اما…تو… حتمن اشڪهایت ازسربهانه نیست…علت دارد…علتـےڪه بعدها آن رامیفهمم…
سعـےمیڪنم آهسته ازتپه پایین بیایم ڪه متوجه وبسرعت بلند میشوی…
قصدرفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم..#هنوزکمی_میلنگد…
تمام جرئتم راجمع میڪنم وبلند صدایت میڪنم…
_ اقای هاشمی….اقا #سید… یکلحظه نرید…
تروخدا…
باور ڪنید من!….نمیخواستم ڪه دوباره….
دستتون طوریش شد؟؟…
اقای هاشمی باشمام…
اماتو بدون توجه سعـےڪردی جای راه رفتن،بدوی!…تازودتراز شر#صدای من راحت شوی…
محڪم به پیشانـےمیڪوبم…
#یعنیا_خرابکارترازتوهست_عاخه؟؟؟
#چقدعاخه_بےعرضههههه
انقدرنگاهت میڪنم ڪه در چهارچوب نگاه من گم میشوی…
#چقدرعجیبـے…
یانه…
#تودرستی..
ما انقدر به غلطهاعادت کردیم که…
دراصل چقدر من #عجیبم….
#ادامه_دارد…
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093