4_5848371492819044389.mp3
3M
🎧 #نماهنگ / #بسیار_زیبا/ #احساسی
🎼 یه چند روز دیگه مونده...
🎤 #حاج_سیدمجید_بنی_فاطمه
♦️ 9 روز تا #مـحـرم
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💠 لشکر فاطمیون: محمدسرور رجایی مقاومت بدون مرز را معنا کرد
📜 در پیام تسلیت لشکر فاطمیون برای درگذشت شاعر و فرهیخته افغانستانی آمده است: محمدسرور رجایی سالهای متمادی زندگی خویش را صرف همدلی میان دو ملت ایران و افغانستان و هموار کردن مسیر مقاومت بدون مرز کرد.👇
🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2987
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💢زیارت حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها در روز یکشنبه
🔸 نام تو فاطمه يا فاطمه تسبيح علی ست❤️
🔸ياد تو لحظۀ اعجاز مفاتيح علی ست❤️
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5828117243094895253.mp3
5.1M
#شيطان_شناسی ۴۲
آنچه خواهید شنید؛👇👇
✍یکی ازتیرهای نافذشیطان،
زیباجلوه دادن گناه،و دعوت ما به سوى گناهه!
🔻اما...چرا بعضی از کارها،گناهند؟
🔻چرا نباید گناه کنیم؟
گوش کن👆👆
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا افسردهای؟!
#ببینید👌 👆👆
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#حرفقشنگ👌
محبوبترین انسانها
در نگاه خداوند، کسانیاند،
که خودشان از تنگناها و تضادها
استقبال میکنند؛
اما برای دیگران همواره
گشایش و امنیّت،
میسازند... 💎
🌾🌺🌾
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
مدافع_عشق #قسمت۱۸ حالےبرای گفتن دیوان شعرنیست یڪ مصرع وخلاصه:تورادوست دارمت دستےڪه سالم است راسمت
مدافع_عشق
#قسمت۱۹
پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد…
_ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجبورید باموتورش بیاید .و اشاره میکند به جلو.موتورت کنار تیر برق پارک شده!لبخندی میزنم ومیگویم
_ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقا ازبوی ماشین خیلی خوشم نمیاد!
تو همان لحظه پوزخندی میزنـے وجلوتراز من سمت موتور میروی.سجاد هم ماشین راروشن وحرکت میکند.پشت سرت راه میفتم.سکوت کرده ای حتی حالم رانمیپرسی!پس اشتباه فهمیده بودم.تو همان سنگ دل قبلی هستی.فقط اگر هفته پیش اشک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود.صدایم راصاف میکنم و میگویم:
_ دست منم بهتر شده!!
_ الحمدالله!
چقدر یخ!سوار موتور میشوی.حرصم میگیرد.کیفم رابینمان میگذارم و سوار میشوم.اما نه!دوباره کیف را روی دوشم میندازم و ازپشت دستانم رامحکم دورت حلقه میکنم.حس میکنم چیزی درمن تغییر کرده!شاید دیگر دوستت ندارم…فقط میخواهم تلافی کنم!ازآینه به صورتم نگاه میکنی..
_ حتمن باید اینجوری بشینی؟
_ مردا معمولا بدشون نمیاد!
اخم میکنی و راه میفتی.
خلوت است و شاید بهتربگویم پرنده هم پرنمیزند!مادرم میوه پوست میکند و گرم صحبت بازهراخانوم میشود..
_ میبینم که اقای شمام نیومدن مثل اقای ما
_ اره علےاصغرو برده پیش یکےاز همرزماش..
ازجایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تا دنبالم بیاید.حرف گوش کن بدنبالم می آید..
_ نظرت چیه بریم تاب بازی؟
_ الان؟باچادر؟؟؟
_ اره خب کسی نیست که!
مردد نگاهم میکند. دستش را باشیطنت میڪشم و سمت زمین بازی میرویم.سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تادوچرخه کرایه کند.تو هم روی یک نیمکت نشسته ای و کتاب میخوانے.اول من سوارتاب میشوم و زیرچشمےنگاهت میکنم.میخواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود!فاطمه اول به تماشا می ایستد ولےبعداز چنددقیقه سوار تاب کناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم.ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود.نگاهت میڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبےسمتمان مےآیـے
_ چه خبرتونه؟…زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟…اروم تربخندید!!
فاطمه سریعا تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت میکند.اما من اهمیت نمیدهم.دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بـےاهمیت باشم..!!
_ ریحانه باتوام هستما!تابو نگه دار..
گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر میکردم… _ ریحان مجبورم نکن نگهت دارم!!
_ مگه میتونی؟؟
پوفـےمیڪنے،آستین هایت راروی ساق دستهایت تا میزنـے!این حرکت یعنـےهشدار
_ نگهت دارم یاخودت میای پایین؟
_ یبار گفتم نمیتونـے..
هنوز جمله کامل نشده که دستت را دراز میکنےومچ پایم را میگیری.تاب شروع میکند به لرزیدن،تعادلم را ازدست میدهم و جیغ میکشم…
_ هیسس عهه!
عصبی پایم را میکشے ومن باصورت توی بغلت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام بین من و تو میماند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم . زهرا خانوم ازدور بلند میگوید:
خب مادر این کارا جاش تو خونس!!
و بامادرم میخندند.تو خجالت زده خودت را عقب میکشے و درحالیڪه ازخشم سرخ شده ای میگویـے..
_ شوخی اینجوری نکن!هیچ وقت!
#ادامه_دارد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا.
🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه #شهید_همت زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام.
🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از #حلب...
🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در #گلزار_شهدا جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم #شهید_مدافع_حرم محمد مرادی را می خوانم.
🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای اشک های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش...
🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق شهادت خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد.اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشه بود احساس می کنم #حضرت_زینب عنایت ویژه ای به من دارند...
🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم...
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #محمد_مرادی
4_5917813468953575446.MP3
20.63M
روایتگری شهداء در گلزار شهدای شیراز...
روایتگر : آقا سید رضا متولی...
🌷شهدا همیشه نگاهی...😭
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093