☕️🍁
جمعہ دلتنگ تو باشم
تو نیایی چہ کنم؟
چشم در راه بمانم کہ بیایی
چہ کنم؟
اصلاً این جمعہ
نفسگیرترین روز خداست...........
#یاایهاالعزیز
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✨♥✨
دردورانِ #غیبت،
گروهیڪهایمانِاستوارندارند،
باطنشانظاهرمیشود🌿
ودستخوشِ"شڪوتردید"میگردند.
ڪسانیڪهایماندراعماقِقلبشان،
ریشهدواندهاستهمبهسببِ
انتظارظهورآنحضرت✨
وایستادگیدربرابرسختیها،
پختهتروشایستهترمیشوند؛
وبهدرجاتِبلندیاز"اجروپاداشالهی"
دستپیدامیڪنند.
📚 سیرۀپیشوایان،ص۶۷۰
>>🦋<♥>
Mojtaba Ramezani - Man Gharghe Donyamam (128).mp3
4.22M
~♡~
پیش تو آوردم دستای خالیمو
مرحم بذار آقا😔🥀
من بد کردم میدونم😭😭😭💔💔
#مداحیدلی🖤
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
⚡️آقا نگاهتان به گِلم روح داده است
تاثیر چشم های شما فوق العاده است⚡️
✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای ✨
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
بعد از نماز، تسبيحِ تربت را از
جانمازش برداشت. خيسيِ دانهها
ابراهيم را لو داده بود. صداي مادر
بلند شد«مگه نگفتم ديگه تسبيح
نجو؟ تموم شد بچه!»☺️☺️
آقا جون خندهاش ميگرفت.😊😊
ابراهيم خيلي ازش حساب ميبرد،
ولي نزديك نصفي از تسبيح تربت
آقا جون را هم خورده بود.😊😊
ابراهيم سرش با مداد و كاغذهاش
گرم بود. اينكار را از بازي كردن
توي كوچه با بچههاي محل بيشتر
دوست داشت. 😊😊
با صداي مادر لبهاش را جمع كرد
و گفت «خب، دوست دارم
ديگه.»😄😄
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
موقــع انتخـابـات ،
مسـئول صـندوق بـودم .
آقا مهـدی را توی صـف دیـدم ،
تازه فرمـانده لشـکـر شده بود .
به احترامش بلند شـدم،
گفتـم بیاید جلوی صف .
نیــامــد!
ایســتاد تا نوبتـش شـد ...
موقع رفتن ، تا دم در دنبالش رفتـم.
پـرسـیدم :
" وسـیله دارین ؟ "
گفت :
" آره .. ! "
هرچه نـگاه کردم ،
ماشـینی آن دور و بر نـدیـدم!
رفت طرف یک مـوتـور گازی!
موقع سـوار شدن ، با لبخـند گفـت :
" مـال خودم نیـس ،
از ـبرادرم قرض گرفتــم .. ! "
«شهید مهدی زین الدین
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🇮🇷💛
[شھادت،
یعنۍ وارد شدن در حریم خلوت الہۍ و میھمان شدن
بر سر سفرهۍ ضیافت الہۍ؛
این خیلۍ باعظمت است.]
+رهبردلہا ۱۳۷۰/۱۰/۱۱ 🗞🖇
࿐༅💚༅࿐
✨ ماجرای رزمندگانی که با توسل به حضرت زهرا(س) از دست کوسه نجات پیدا کردند
🔻 اگه کوچکترین صدایی درمیاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم👇
🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2795
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
⚫️ خاطره آزاده سرافراز احمد اسدی غفور با موضوع محرم در اسارت ⚫️
در ماه محرم هر شب نوحه سرایی و عزاداری می کردیم . این وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا که حدود بیست سرباز عراقی مسلح به همراه سرهنگ فضیل فرمانده اردوگاه وارد آسایشگاه ۵ شدند .
سرهنگ عراقی گفت : شما نظم اردوگاه را بر هم زده اید ، چرا سینه زنی می کنید؟
پرسیدم چرا ممنوع است ؟ حتی در عراق هم شیعیان در سوگ امام حسین (ع) همین کار را می کنند .
سرهنگ برآشفت و خیلی جدی گفت : به شرفم سوگند اگر دوباره این کار را بکنید شما را اعدام می کنم! بین شما کسی هست که بخواهد اعدام شود ؟
ناگهان برادر حسین پیر حسینلو دلیرانه بلند شد سرهنگ که جا خورده بود با تعجب گفت : تو می خواهی اعدام شوی ؟
برادر پیر حسینلو گفت : بله چون ما به خاطر همین عزاداری ها انقلاب کردیم و در ادامه راه امام حسین (ع) است که اینجا هستیم و با شما می جنگیم .
سرهنگ بیچاره نه می توانست اعدام کند و نه می توانست این اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد . بنابراین با مشت به سینه برادر حسین کوبید و گفت : بنشین و از آنجا رفت .
فردای آن روز اسامی هجده تن از برادران را خواندند که نام برادر پیر حسینلو هم بین آنها بود . سپس آن عزیزان را از اردوگاه موصل منتقل کردند و دیگر خبری از آنها به دستمان نرسید.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093