🔰 بخشی از وصیتنامه شهید؛
تا می توانید و قدرت دارید
از امام و ولایت فقیه پشتیبانی کنید
که پشتیبانی از امام، پشتیبانی از اسلام است.
امروز جریانات صدر اسلام، تکرار شده است.
ما باید از اسلام دفاع کنیم
اگر چنانچه کوتاهی کنیم
به یک بلایی گرفتار می شویم
که اهل کوفه شدند..
والسلام
(بروید تاریخ بخوانید
کوفه (عراق) بعد از حضرت امیرالمومنین علیه السلام
تا به امروز در آشوب و گرفتاری است
فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَار)
شهید محمدحسن یعقوبی🌷
شهادت: ۱۳۶۵/۷/۱۵، حاج عمران
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤
.
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خدایی که رحمتش بی اندازه است ومهربانی اش همیشگی✨
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿١٧﴾🌹🍃
بی تردید توبه نزد خدا فقط برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب کار زشت می شوند، سپس به زودی توبه می کنند؛ اینانند که خدا توبه آنان را می پذیرد، و خدا همواره دانا و حکیم است. (۱۷)🍃🌹
رفیقش مۍگفت''
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاومۍدهند📖''
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود..
‹ #شهیدبزرگوارمحسنحججی ›
اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💞
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋
*شناسایـےِ شهید با دُڪمه*🥀
*شهید محسن اسحاقی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۹
تاریخ شهادت: ۲۸ / ۱ / ۱۳۶۷
محل تولد: فریدونکنار / بابل
محل شهادت: فاو
*🌹او به همراه يكى از همرزمان خود آقاى اباذرى در كنار اروند نشسته بود🌊 كه بعثی ها نزدیک شدند🍂اباذرى با داشتن جليقه نجات موفق به عبور از اروند شد🌊 اما محسن به اسارت نيروهاى بعثى درآمد🥀محسن بعد از گذشت پنج اِلى ده روز از اسارت🥀 12 نفر از اسراى ايرانى را آماده فرار كرد آنان شبانه نگهبان دشمن را به قتل رساندند💥 و از بصره به مرز شلمچه رسيدند🌙اما در اين مكان بار ديگر به اسارت نيروهاى بعثى درآمدند🥀نيروهاى بعثی با ضربه تفنگ، سر🥀جمجمه🥀و دندان هاى محسن را شكستند🥀و پاى راست او را بدون آن كه شلوارش پاره شود قطع كردند🥀و پس از شكنجه بسیار🍂 گلوله خلاص را بر قلب او شليك كردند🥀و او را به شهادت رساندند🕊️ 7 ماه پس از شهادت محسن🕊️ پيكر او را در مرز شلمچه كشف كردند🌙 چون پیکر قابل شناسايى نبود🥀مىخواستند او را جزء شهداى گمنام ثبت كنند🌷كه ناگهان همسر او به خاطر آورد كه شلوار محسن سه دكمه داشته▪️و دكمه وسطى را به هنگام عزيمت او از پيراهن خود كنده و به شلوار او دوخته است🍂 به اين ترتيب همين دكمه منجر به شناسايى پيكر او شد*🕊️🕋
*شهید محسن اسحاقی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
• همڪارمےڪردوهمدرسمےخواند
• منڪہتنهاڪارمدرسخواندنبود
• بازهمبہعلیرضانمےرسیدم.
• لابدشبهامےخواند.
• همینهارابہاوگفتم.
• «آرهخب،خیلےنمےخوابم،
• شاید 5-4 ساعت.»
• بہاوگفتماگرڪمتراز8ساعتبخوابم،
• تمامروزراچُرتمےزنم.
• رسیدهبودیمپاےماشین.
• دستروےشانہامگذاشتوگفت:
• «تازندهایمبایدتلاشڪنیم.
• بعدازمُردن،وقتبراےاستراحتزیاده!»
#شهید_علیرضا_قبادی♥️🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_شهدا✨
🔰فیلم دیده نشده
🥀عکس شهادت شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده و لباسی که شهید هنگام شهادت به تن داشتن و بعد از حدود پنج سال به خانواده گرامیشون رسیده😭
شهادتت مبارک آقا رضا💔
📌ارسالی مادر بزرگوار شهید
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#سالروز_شهادت
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📌ماجرای شعری که حاج قاسم پشت سنگرش نوشته بود، چه بود؟
✍محمدعلی ایراننژاد، از همرزمان شهید سلیمانی: در والفجر ۸ پشت سنگر فرماندهی حاج قاسم، شعری نوشته بود:
من چه غم دارم که عالم، آتش است
سوختن گر خواهد او، بر ما خوش است
کاش جان بسیار بود، آتش مدام
کان درو میسوخت با شوق تمام
عشق با دشوار ورزیدن خوش است
چون خلیل از شعله، گل چیدن خوش است.
این شعر را قبل از عملیات والفجر ۸ حاج قاسم نوشته بود. در آن عملیات، اولین فرماندهی که از ما شهید شد، احمد امینی فرمانده گردان ۴۱۰ لشکر ثارالله از رفسنجان بود. وقتی حاج قاسم از شهادت امینی باخبر شد، بسیار بیتابی میکرد، اما روحیه خود را حفظ میکرد و با خواندن این شعر آرام میگرفت. حاج قاسم صبح قبل از روشن شدن هوا خودش به استقبال فرمانده شهیدش رفت و در میدان بود و حتی تا پایان عملیات، آن سمت اروندرود فرماندهی میکرد.
📨#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #سعید_سیاح_طاهری
💠عذرخواهی از یک جوان
🎙راوے: دوست شهید
پیــــرمــــردی👨🦳
در مراسم شهادتِ حاجسعید،
خیلــــی بیتابــــی میکــــرد
پرسیدم ببخشیـــد پدرجــــان👋
شما چهکارهی آقای طاهری هستی؟
گفتش
کارهای نیستم😊
ولی چندوقت پیش،
آقاسعیــــد اومده بود
دَم درِ خانهی ما، در زده بود🚪
دیدم این آقاست
به من گفت پسرت خونه است؟
گفتم بله
گفتش میشــه صــداش کنیـــد⁉️
با خودم گفتم:
این دیگه چی میخواد درِ خونهی ما🧐
بچهام با حزباللهیها سروکار نــداره📿
بچهی ما که ژیگولیــــه🤹
به پسرم گفتم:
بابا برو دم در! یکی کارِت داره⛱
پسرم که اومد پایین،
دوتاییشون پریدن تو بغل هم🫂
قبل از خداحافظی،
یه هدیه هم داد به پسرم و رفت🎁
به پسرم گفتم:
بابا ایشونو میشناختی؟
گفت: نَه بابا ولی
چند روز پیــــش🌤
داشتم تو خیابون راه میرفتم
ایشون با ماشینــــش عبور کرد🚗
آبِ زیرِ تایرِ ماشینش🌊
ریخــــت روی شلــــوار من👖
من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم🤭
ماشینه ایستاد
و ایشون اومد پایین!👣
وای بابا باورت نمیشه
ولی نیمساعت داشت از من
عذرخواهی میکرد و میگفت:
پسرم منو ببخش💔
پسرم من حواسم نبود!
دیگه نگفت من یک چشم ندارم🧏♂
اصلا نصف اینور نمیبینم!
بعد از عذرخواهی گفت: پسرم!
میشه نشانی خونهتون رو بهم بدی🗺
با ترس و لرز دادم!😨
الان هم اومده بود در خونه🏡
برام یه شلوار جین هدیه آورده بود😘
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#شنبه_های_نبوی
🌱باران چشمان ترم را دوست می دارم
تنها امید آخرم را دوست می دارم
🌱او رحمةٌ للعالمینِ تک تک ماهاست
از جان و دل من دلبرم را دوست می دارم
🌱من از گذشته تا به حالا ، تا خود محشر
من تا ابد پیغمبرم را دوست می دارم
🌱یک گوشه از چشمان او ما را مسلمان کرد
آقای سلمان پرورم را دوست می دارم
#من_محمد_را_دوست_دارم
#نحنفداکیارسولالله
4_5944823994292110956.mp3
6.69M
🎧 #شور احساسی و شنیدنی🖤
🎼 توی قلب من میدونی جز تو...
🎤حاج #سیدمجید_بنی_فاطمه
🌙 #السلام_علیک_یااباعبدالله
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔰 #5شوال، سالروز ورود حضرت مسلم(ع) به کوفه...🌷🕊
🌷گفتم بیا، ندیده بگیر و نیا حسین،
🌷اینجا کسی برای تو چشم انتظار نیست..
🌷شرمندهی رباب مکن تا ابد مرا،
🌷کوفه که جای آمدنِ شیرخوار نیست..
🌹#یا_مسلم_بن_عقیل
AUD-20220501-WA0039.mp3
10.15M
#انسان_شناسی ۱۵
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ / أعراف ۱۸۵
همهی آسمان و زمین و هرچه خداوند آفریده؛ ماکِتی است از سرزمینِ درون ما ❗️
دقیقاً این جمله یعنی چه؟
یعنی جهان با همهی عظمتش، از روی نقشهی نَفْسِ انسان، ساخته شده؟
✖️اصلاً این جمله، با عقلِ من، جور نیست ❗️
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌷 پيامبر اکرم (صلیاللهعليهوآله) :
✍ ثلاثةُ مَواطِنَ لايذكُرُ فيها اَحَدٌ اَحَداً عِندَالميزانِ وَ عِندَالصِّراطِ و عِندَ الصُّحُفِ.
👌 سه جايگاه هولناک است که هيچکس به هيچکس نيست:
1⃣ پای سنجش و ميزان
2⃣ در نزد پل صراط
3⃣ هنگام دریافت نامهی اعمال
📚 تفسیر برهان رحلی ، ج٤، ص٤٢
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت_اول
🔸اینک_شوکران۱(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
🔸جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تنی خسته و زخم هایی در آن، که آرام آرام خود را نشان می داد. زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند، اما زندگی در کار دیگری بود؛ لحظه لحظه اش او را به خود پیوند می زد و ماندن بهانه ای شده بود برای این که این پیوند ردی بر زمین بگذارد.
(اینک شوکران) نوشته هایی است درباره ی مردانی که زخم های سال های جنگ محملی شد براب نماندن شان.
🔸فرشته لحظه لحظه ی زندگیش را به یاد دارد. شاید این روزها فراموش کند چند دقیقه پیش چه می گفت یا به کی تلفن زده، اما همه ی لحظاتی را که با منوچهر گذرانده، پیش چشم دارد. و نسبت به آن احساس غرور می کند.
زیاد تعجب نمی کنی که زندگیش با منوچهر شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی صداقت زندگی و پیوند روحیشان را می بینی. و می بینی عشق چه قصه ها که نمی آفریند. فقط وقتی قصه ها در زندگی واقعی تحقق می یابند، حقیقت شان آشکار می شود؛ حقیقتی تلخ ولی دوست داشتنی.
🌹هرچه یک دختر به سن و سال او دلش می خواست داشته باشد، او داشت؛ هر جا می خواست می رفت و هر کار می خواست می کرد. می ماند یک آرزو:این که سینی بامیه ی متری بگذارد روی سرش و ببرد بفروشد؛ تنها کاری که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد. و او گاهی غرولند می کرد که چطور می توانند او را از این لذت محروم کنند.آخر یک شب، پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت: توی خانه به خودمان بفروش! حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد.پدر همیشه هوای ما را داشت.لب تر می کردیم، همه چیز آماده بود. ما چهار تا خواهریم و دوتا برادر؛ فریبا که سال بعد از من با جمشید - برادر منوچهر - ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توی خانه ی ما برای همه آزادی به یک اندازه بود. پدرم می گفت: هر کار می خواهید، بکنید. فقط سالم زندگی کنید.
چهارده - پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن؛ همان سال های پنجاه و شش - پنجاه و هفت. هزار و یک فرقه باب بود و می خواستم بدانم این چیزها که می شنوم و می بینم یعنی چه. از کتاب های توده ای ها خوشم نیامد. من با همه وجود، خدا را حس می کردم و دوستش داشتم. نمی توانستم باور کنم که نیست. نمی توانستم با دلم، با خودم بجنگم. گذاشتم شان کنار. دیگر کتاب هایشان را نخواندم. کتاب های منافقین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشان بدم می آمد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام را بشناسم، بعد بروم دنبال فرقه ها. به هوای درس خواندن، با دوستان می نشستیم کتاب های دکتر شریعتی را می خواندیم. کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمی آمد. گفته بودم برای وقتی که با دوستانم می روم زیارت چادر بدوزد. هر روز چادرم را تا می کردم، می گذاشتم ته کیفم، کتاب هایم رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم. اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو.
اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید بره..در پشتی مدرسمون روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد. از اون در با چند تا از پسرا اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار مدرسه هم کمکمون می کرد.یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمون بود. لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش. میفهمیدم حرف هاش رو. به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم. مواظب بودم توي خونه لو نرم.《پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها.
فرشته می گفت:چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور.هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود..! هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد.با دوستانش انتظامات میشدند.حتی نمیدانست که در تظاهرات 16آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد...》16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن. چادر وروسري رو از سر من کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم.یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش.پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد.چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه بادکرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید:اعلامیه داري؟کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم.گفتم:آره گفت:عضو کدوم گروهی گفتم: گروه چیه؟اینها اعلامیه امامه.
🔸ادامه دارد...