eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220218-WA0003.mp3
11.49M
۱۸ ❗️چطور است که ارتباط با بعضی‌ها ، حتی ندیده و نشناخته ، انسان را مچاله و لِه می‌کند! و بعضی دیگر ، حتی در یک ارتباط کوتاه ، انبساط و آرامشی عجیب ، به انسان منتقل می‌کنند؟ ➖ مکانیسم این تغییر حالتها در ارتباطات گوناگون ، چگونه است؟ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌼خداوند می‌فرماید: ای فرزند آدم محبت دنیا را از قلبت بیرون کن؛ محبت دنیا با محبت من در یک قلب جمع نمی گردد. 📗کلیات حدیث قدسی ص۱۶۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، تكرارى نيست، تعميق است 🔹بر خلاف تصوّر بعضى كه را تكرار مى دانند، نردبان ترقى است كه هر چه بيشتر با حضور قلب خوانده شود بالاتر مى روى، گرچه در ظاهر ركوع و سجودها تكرار مى شود ولى در حقيقت همانند پلّه هاى نردبانى است كه موجب بالا رفتن معرفت و ايمان انسان مى شود. 📎 به تعبير ديگر اين اعمال به ظاهر تكرارى، همانند كلنگى است كه براى حفر چاه مى زنند، كلنگ زدن در ظاهر تكرارى است، امّا در واقع هر كلنگى كه مى زنيد به عمق بيشترى مى رويد ويك قدم به آب نزديكتر مى شويد. به هر حال، ظاهر تكرارى است، امّا در واقع عمق بخشيدن و پرواز است. ا❃❈❃❈❃❈❃❈❃ وقت✨📿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند🥀 🌱ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊 🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷....... قسمت چهارم👇👇
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت سوم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) نمی توانست به آن دو ب
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت چهارم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) بیش تر روزها وقتی می خواستم با مریم بروم کلاس، منوچهر از سر کار برگشته بود. دم در هم را می دیدیم و ما را می رساند کلاس. یک بار در ماشین را قفل کرد نگذاشت پیاده شوم. گفت: تا به همه ی حرف هام گوش نکنید نمی گذارم بروید. گفتم: حرف باید از دل باشد که من با همه ی وجود بشنوم. منوچهر شروع کرد به حرف زدن. گفت: اگر قرار باشد این انقلاب به من نیاز داشته باشد و من به شما، من می روم نیاز انقلاب و کشورم را ادا کنم، بعد احساس خودم را. ولی به شما یک تعلق خاطر دارم. گفت: من مانع درس خواندن و کار کردن و فعالیت هاتان نمی شوم، به شرطی که شما هم مانع نباشید. گفتم: اول بگذارید من تاییدتان کنم، بعد شما شرط بگذارید. تا گوش هایش قرمز شد. چشمم افتاد به آیینه ی ماشین. چشم هایش پر اشک بود. طاقت نیاوردم. گفتم: اگر جواب تان را بدهم، نمی گویید چقدر این دختر چشم انتظار بود؟ از توی آیینه نگاه کرد. گفتم: من که خیلی وقت است منتظرم شما این حرف را بزنید. باورش نمی شد. قفل ماشین را باز کرد و من پیاده شدم. سرش را آورد جلو و پرسید: از کی؟ گفتم: از بیست و یک بهمن تا حالا. 🌹🌹🌹 منوچهر گل از گلش شکفت. پایش را گذاشت روی گاز و رفت. حتی فراموش کرد خداحافظی کند. فرشته خنده اش گرفت. اصلا چرا این حرف ها را به او گفت؟ فقط می دانست اگر پدر بفهمد خیلی خوش حال می شود؛ شاید خوش حال تر از خود فرشته. اما دلش شور افتاد. شانزده سال بیش تر نداشت. چنین چیزی در خانواده نوبر بود. مادر بیست سالگی ازدواج کرده بود. هر وقت سر و کله ی خواستگار پیدا می شد، می گفت: دخترهایم را زودتر از بیست و پنج سالگی شوهر نمی دهم. فرشته این جور وقت ها می گفت: ما را شوهر نمی دهند برویم سر زندگی مان! و می زد روی شانه ی مادر که اخم هایش به هم گره خورده بود، و می خنداندش. هر چند این حرف ها را به شوخی می زد، اما حالا که جدی شده بود، ترس برش داشته بود. زندگی مسئولیت داشت و او کاری بلد نبود. 🌹🌹🌹 حتی غذا درست کردن بلد نبودم. اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم، استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم. شد سوپ. آبش زیاد شده بود. کاسه کاسه کردم گذاشتم سر سفره. منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد. خودم رغبت نکردم بخورم. روز بعد، گوشت قلقلی درست کردم. شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم، منوچهر چیده بودشان روی میز و با آن ها تیله بازی می کرد. قاه قاه می خندید، می گفت: چشمم کور، دنده م نرم. تا خانم آشپزی یاد بگیرند، هر چه درست کنند می خوریم. حتی قلوه سنگ. و می خورد. به من می گفت: دانه دانه بپز. یک کم دقت کن، یاد می گیری. روزی که آمدند خواستگاری، پدرم گفت: نمی دانی چه خبر است. مادر و پدر منوچهر آمده اند خواستگاری تو. خودش نیامد. پدرم از پنجره نگاه کرده بود. منوچهر گوشه ی اتاق نماز می خواند. مادرم یک هفته فرصت خواست تا جواب بدهد. من یک خواستگار پول دار تحصیل کرده داشتم. ولی منوچهر تحصیلات نداشت. تا دوم دبیرستان خوانده بود و رفته بود سر کار. توی مغازه ی مکانیکی کار می کرد. خانواده ی متوسطی داشت. حتی اجاره نشین بودند. 🔸ادامه دارد ...... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 -----------------------------------
شیخ عباس اخوان.mp3
3.47M
📢 📓 "جریان‌مسلمان‌شدن حمزه(ع)" 🎤 🏴 (ع) ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🏴 🏴 ▪️مـرا بـا اشکْ، الفـت از قدیم است که مرغ دل به صحن غم مقیم است... ▪️محبیـن خـون زِ ابـر دیـده بـاریـد! عزای «حمزه» و «عبدالعظیم» است... 🥀15 شوال سالروز شهادت حمزه  سیدالشهدا علیه السلام و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام تسلیت باد.🥀
4_5769447710658661512.mp3
16.4M
🔊 📝 پیغمبر بلند بلند گریه میکنه... 👤 🏴 (ع) ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا