eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️روحِ خدا به خدا پیوست... 📽 فیلم کمتردیده شده از تشییع پیکر امام خمینی(ره) 🔻روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، انتشار خبر ارتحال بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، ایران را ماتم‌زده کرد. تصاویر و فیلم‌ها، راوی آن حال و هوا هستند. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
من در میان شما باشم یا نباشم؛ نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. امام خمینی(ره) 🏴🖤🏴
4_5960912671199988837.mp3
4.03M
🔳 (ره) 🌴به نام نامی عاشقان بریده سر 🌴به پیش تیغتان میشود سینه ام سپر 🎤 👌بسیار دلنشین ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791960696568679674.mp3
10.84M
۲۴ 🎤 ⚠️ همه‌ی حریفهات رو که کنار زدی، تازه میرسی به خطرناک‌ترین حریف ❗️ حریفی که اگه حواست نباشه و بهش باج بدی، تا بخوای بفهمی که داری اسیر میشی؛ به اژدهایی تبدیل میشه و چنان تو رو می‌بلعه که دیگه نمی‌تونی بلند شی! ♨️ -کدوم حریف؟ -چرا اینقدر خطرناک؟ -حالا چکار کنم باهاش؟ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❤️ 〰〰〰〰〰〰 عبدالكريم كشميري رضوي : نسبت به خدا حالت توجه داشته باشيد تا با خدا رفيق شويد نه تنها رفيق كه او شفيق نيز هست . خيلي مهم است كه به نفس بها داده نشود . اگر يكي از استوانه هاي تقوي بميرد بعد آن مصيبت خواهد آمد. دائم الذكر باشيد و در همه حال ياد خداوند كنيد . 〰〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-1552146686_-2140853424.mp3
14.2M
🎙 بشنوید | صوت کامل سخنرانی رهبر انقلاب در مراسم سی‌وسومین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله). ۱۴۰۱/۰۳/۱۴ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند🥀 🌱ز کالاهای این آشفته بازار شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊 🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷....... قسمت دهم👇👇
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت نهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) بعد از ظهر رفتیم آزما
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت دهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) فردا صبح رفت. تیپ حضرت رسول تشکیل شده بود. به عنوان آر پی جی زن و مسئول تدارکات گردان حبیب رفت. 🌹🌹🌹 دلواپس بود. چقدر شهید می آوردند. پشت سر هم مارش عملیات می زدند. به عکس قاب شده ی منوچهر روی طاقچه دست کشید. این عکس را خیلی دوست داشت. ریش های منوچهر را خودش آنکادر می کرد. آن روز، از روی شیطنت، یک طرف ریش هاش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چاره ای نبود، همه را از ته زده بود. این عکس را با همه ی اوقات تلخی منوچهر ازش انداخته بود. منوچهر مجبور شد یک ماه مرخصی بگیرد و بماند پیش فرشته. رویش نمی شد با آن سر و وضع برود سپاه، بین بچه ها. اما دیگر نمی شد از این کلک ها سوار کرد. نمی توانست هیچ جوره او را نگه دارد پیش خودش. یک باره دلش کنده شد. دعا کرد برای منوچهر اتفاقی نیفتد. می خواست با او زندگی کند؛ زیاد و برای همیشه. دعا کرد منوچهر بماند. هر چه می خواست بشود، فقط او بماند. 🌹🌹🌹 همان روز ترکش خورده بود. برده بودندش شیراز و بعد هم آورده بودند تهران. خانه ی خاله اش بودیم که زنگ زد. گفتم: کجایی؟ صدات چقدر نزدیک است. گفت: من همیشه به تو نزدیکم. گفتم: خانه ای؟ گفت: نمی شود چیزی را از تو قایم کرد. رفته بود خانه ی پدرم. گوشی را گذاشتم، علی را برداشتم رفتم. منوچهر روی پله ی مرمری کنار باغچه نشسته بود و سیگار می کشید. رنگش زرد بود. علی دوید طرفش. منوچهر سیگار را گذاشت گوشه یلبش و علی را با دست راست بلند کرد. نشستم کنارش روی پله و سیگار را از لبش برداشتم انداختم دم حوض. همین که آمدیم حرف بزنیم، پدرم و عموم با پدر و مادر منوچهر همه آمدند و ریختند دورش. عمو منوچهر را بغل کرد و زد روی بازوش. من فقط دیدم که منوچهر رنگ به روش نماند. سست شد. نشست. همه ترسیدیم که چی شد. زیر بغلش را گرفتیم، بردیم تو. زخمی شده بود. از جای ترکش بازویش خون می آمد و آستینش را خونی می کرد. می دانستم نمی خواهد کسی بفهمد. کاپشنش را انداختم روی دوشش. علی را گذاشتیم آن جا و رفتیم دکتر. کتفش را موج گرفته بود. دستش حرکت نمی کرد. دکتر گفت: دو تا مرد می خواهد که نگهت دارند. آمپول های بزرگی بود که باید می زد به کتفش. منوچهر گفت: نه، هیچ کس نباشد. فقط فرشته بماند، کافی است. پیراهنش را در آورد و گفت شروع کند. دستش توی دستم بود. دکتر آمپول می زد و من و منوچهر چشم دوخته بودیم به چشم های هم. من که تحمل یک تب منوچهر را نداشتم، باید چه می دیدم. منوچهر یک آخ نگفت. فقط صورتش پر از دانه های عرق شده بود. دکتر کارش تمام شد. نشست. گفت: تو دیگر کی هستی؟ یک داد بزن من آرام شوم. واقعا دردت نیامد؟ گفت: چرا فقط اقرار نمی خواستید. عین اتاق شکنجه بود. دستش را بست و آمدیم خانه. ده روزی پیش ما ماند. 🔸ادامه دارد ...... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ------------------------------------