🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی #شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
#بیاد ۲۲شهید جنگ تحمیلی که در۲۲مرداد به درجه رفیع شهادت نائل آمدند
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#پیام شهید👆👆
ای مردم تازمانی که ........
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
قرار گرفتن در شعاع نور نبوت
✨كسی كه قرآن بخواند شعاع نور نبوت او را فرا می گیرد با این تفاوت كه به او وحی نمی شود✨ (اصول كافی، ج 2، ص 610)
🌹 انسان هایی كه قلب پاك و رستگاری دارند و خود را از هرگونه گناه و آلودگی دور می دارند ، در هنگام قرائت قرآن پاداش های فراوانی نصیبشان می شود🌹
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤
.
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خداوند بخشنده ومهربان✨
إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِيمًا ﴿٤٨﴾🍀
مسلماً خدا اینکه به او شرک ورزیده شود نمی آمرزد، و غیر آن را برای هر کس که بخواهد می آمرزد. و هر که به خدا شرک بیاورد، مسلماً گناه بزرگی را مرتکب شده است. (۴۸)☘
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر میلاد هست🥰✋
*شهیدے ڪه همانند اربابش حسین(ع) سرش بریده شد*🥀
*شهید سید میلاد مصطفوی*🌹
تاریخ تولد: ۱۵ / ۲ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۵ / ۷ / ۱۳۹۴
محل تولد: همدان، بهار
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← بهش گفتم، «سید وصیتی نداری، نمازی، روزهای؟»📿 گفت، «من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم🌙 خیالم راحت است، مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرد.»🍃 گفت من ۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!» 🌙در ذهنم حساب کردم، سید ۲۹ سالش بود یعنی هیچ نماز قضایی نداشت؟!‼️برایم عجیب بود و من رو به فکر فرو برد‼️سید اهل مسجد بود📿همیشه خمس مالش رو دقیق حساب و پرداخت میکرد،🌙پدر شهید← آقا میلاد توسط تک تیر انداز دشمن💥از ناحیه ی گلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت،🥀دوستانش بعد از دو ساعت درگیری موفق به عقب آوردن پیکر میلاد نشده بودند🥀و تنها توانسته بودند که پیکرش را در فاصله نزدیک و در یک جای امن قرار دهند💫 اما بعد از درگیری میبینند که پیکرش نیست🥀او در پی گمنامی بود و عاقبت نیز گمنامی نصیبش شد🌷«میلاد به خواب دوستش آمده بود و عنوان کرده بود در مکان دیگری پیکرش مخفی شده است💫 او گفته بود میخواستم گمنام بمانم، اما به خاطر پدرم بازمیگردم»🕊️پیکرش بدون سر، دست و پا🥀در کنار درختی🌳 با فاصلهای از محل اولیه پیدا شد🌷او همزمان با تاسوعا و عاشورا🏴 به شهادت رسید و توسط داعش سرش جدا🥀و بدنش قطعه قطعه شد*🕊️🕋
*شهید سید میلاد مصطفوی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
●شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
●نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
✍راوی: همرزم_شهید
#شهید_سید_احمد_پلارک🌷
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺
حاج احمد آقا داشت حکم ریاست جمهوری اش رو در محضر امام(ره) می خواند. اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود; چهره ای گرفته و متفکر...
شب ازش پرشیدم: وقتی داشتند حکم ریاست جمهوریت رو می خواندند، خیلی توی خودت بودی، جربان چی بود؟
بهم گفت: خوب فهمیدی! آن موقع داشتم به خودم می گفتم فکر نکنی حالا کسی شدی، تو همون رجایی سابقی، از خدا خواستم کمکم کنه تا خودم رو گم نکنم، ازش خواستم قدرتی بهم بده تا به این مردم خدمت کنم...
#شهید_محمد_علی_رجایی
#رئیس_جمهور_ایران
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5859495324971704575.mp3
5.36M
🎤•|سیدرضانریمانۍ|•
🔊شور_کِیمیشِهیِکیاَزاینشَبایِهشَب
باشَمنَجَفیِهشَبکَربَلا..؛😭💔•~
↓
#انشاءاللهاربعینپیادهکربلا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#خاطرات_شهدا
یک روز در خانه بودم و به سرم زد ڪه با مسئول ثبت نام ڪه تقریبا شصت ساله بود٬ با بے سیم تماس بگیرم. من لو رفته بودم و فهمیده بود ایرانے هستم و دیگر نمیشد با مدارک جعلے هم ڪارے ڪرد. با بے سیم به شماره موبایلش زنگ زدم. پارچه اے روے بے سیم گذاشتم تا صدایم تغییر ڪند و مرا نشناسد. یڪے دوبار زنگ زدم اما فایده اے نداشت. بے سیم آنتن نمیداد و خش خش میڪرد. او هم گوشے را قطع میڪرد. دفعهٔ سوم موفق شدم با او صحبت ڪنم. گفتم:« سلام.» گفت:«سلام٬ بفرمایید.» نم دانم از ڪجا به فڪرم افتاد و گفتم:« بنده خدایے را جایت فرستادم براے ثبت نام. ثبت نامش ڪردید؟»
اول گفت شما؟ اما خودش یڪدفعه حرف را عوض ڪرد و گفت:« حاجآقا شمایید!؟»
من هم ڪه منتظر چنین لحظه اے بودم گفتم:« بله.»
گفت:« حاج آقا فامیلے اش چیست؟» گفتم:«مرتضے عطایی.»
گفت:« حاج آقا شما این را فرستاده اید؟! نگفته بود از طرف شماست. من فڪر ڪردم خودش همین طورے آمده است. زحمت بڪشید و بگویید امشب بیاید. من حتما ڪارش را راه میاندازم.»
#شهید_مرتضی_عطائی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌹 #دوستان_شهدا 🌹
💢"ان شالله هم زیارت هم شهادت..."
🌷نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت!
خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم!
روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!
#شهید_احمد_اژدری
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهدا_هویت_جاویدان_تاریخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مستند «افسانه آیات شیطانی»
❌ سلمان رشدی چه نوشت که باعث دستور امامخمینی(ره) برای مرگش شد؟!
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✅ شاید ندونین ولی حکم امام(ره) شامل نویسنده، ناشر و تمام دستاندرکاران و مطلعین از مهملات اون جزوه زرد (آیات شیطانی) بود.
🔻مثلا هیتوشی ایگاریشی مترجم این لاطائلات به ژاپنی، سال ۱۹۹۱ در دفتر کارش با ضربات چاقو به درک واصل شد.
بله در ژاپن هم باغیرت داریم.
انسان۴۵.mp3
11.79M
#انسان_شناسی ۴۵
#آیتالله_جوادی_آملی
#استاد_شجاعی
💥گاهی آدمیزاد در لباس ایمان، کفری در اعماق وجودش دارد، که تا زمانش نرسید، آنرا ظاهر نمیسازد!
یک اتفاق لازم است که ؛
این کفر را از اعماق وجود کسی، حرکت داده، و به سطح ظهور برساند!
✖️ ریشهی این کفرها، که در هرکدام از ما ممکن است وجود داشته باشد، کدام است؟
✖️اتفاقی که سبب بروز آنها میشود، کدام است؟
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❤️ رسول اکرم (ص) :
هر که صادقانه از خدا شهادت را
مسألت کند خداوند او را به جایگاه
شهیدان میرساند حتّی اگر در بستر
خود بمیرد.
#شنبه های نبوی❤️
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوزسالم_است #قسمت_دهم آموزش ها از فردا شروع می شد. محمد
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است
#قسمت_یازدهم
توی عملیات بعدی، یک ترکش حسابی دوباره پای محمد رضا را از کار انداخت ،
این بار زخم عمیق تر بود.🤦♀😱
با هواپیما ✈️ به شیراز و « بیمارستان نمازی » منتقل شد.
مسئول تعاون سپاه آمد 🧔 تا نشانی و شماره تلفن بگیرد . اما شماره نداد؛
فکر مادرش را می کرد که اگر بفهمد،
چگونه این همه راه را بدون پدر بیاید.😔
بعد از عمل و چند رو استراحت،
به بیمارستان« آیت اللّه گلپایگانی » قم منتقل شد.
این با گوشی را برداشت و زنگ زدخانه ی همسایه.
گفته بود :« یک زخم کوچک برداشتم ام ، 🙄 حالا هم خوبم و در بیمارستان هستم .»
می دانست که الآن سراسیمه راه می افتند . به سختی روی ویلچر نشست و رفت توی حیاط.
مادر که آمد ، محمد رضا سلام کرد و گفت:« با کسی کار دارید ؟! »
مادر با دلی نگران و حالی آشفته گفت : « سلام! بله! پسرم زخمی شده و این جا بستری است .»😳
محمد رضا فهمید که مادر او را نشناخته است.😔 گفت : « مادر ! اگر پسرتان را ببینید ، او را می شناسید ؟»😁
مادر با تعجب گفت : « خُب معلوم است ، پسرم است ، چرا نشناسم ؟»😘
محمد رضا بغض کرد 😢؛ نه به خاطر خودش ؛ به خاطر مادر که مظلوم بود .😔 اما خندید و گفت : « مامان ! محمد رضا هستم دیگر . دیدی و نشناختی ؟»😁
مادر مبهوت مانده بود . این جوان لاغر و نحیف که صورتش از ضعف ، زرد شده بود و گونه هایش بیرون زده بود ، محمد رضا بود ؟!😔😞
بیشتر که دقت کرد ، اشک از چشمانش جاری شد. محمد رضا شوخی می کرد تا مادر را بخنداند . مادر هم آب دهانش را سخت فرو می داد و به زور می خندید تا محمد رضا راضی شود.😢
محمد رضا چند روز دیگر در بیمارستان ماند و دوباره و سه باره پایش را عمل کردند. مرخص که شد راهی تهران شد تا برای بار چهارم پایش را عمل کنند . آنقدر رفت و آمد تا دکتر حرف آخر را زد :
-دیگر این پا فایده ای ندارد و باید قطع شود .😳😱
درد زیادی کشیده بود . این چند ماه که اسیر زخم پایش شده بود مدام بین قم و تهران و بیمارستان ها رفته بود و آمده بود .درد را قورت داده بود تا مادر غصه نخورد ؛ اما حالا مانده بود که برای قطع پایش چه به مادر بگوید😲
بالاخره نشست کنار مادر و گفت : « مامان ! یک چیز بگویم ناراحت نمی شوی ؟»😐
مادر گفت :« تا چه چیزی باشد .»
« راستش درباره ی پای بد قلق است . 😅 هر کارش می کنند خوب نمی شود . دیروز دکتر می گفت که درمان ندارد ؛ یعنی زخمش خطری شده و باید قطع بشود .»😢😔
حال مادر دگرگون شد . چشمان مضطرب🥺 مادر را دید ، خندید و گفت ؛« مادر من ! خدا پای سالم را به من امانت داده بود ، حالا هم دلش می خواهد پس بگیرد . تازه! این پا دیگر پا بشو نیست ، و به درد نمی خورد .»😐
ادامه دارد....
او رود جنون بود که دریا می شد
با بیرق آفتاب بر پا می شد
پرواز اگر نبود، معلوم نبود
این مرد چگونه در زمین جا می شد.
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت سی ویکم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت سی ام 🔸اینک شوکران1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) دلش می خواست قبل از
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت سی و یکم
🔸اینک شوکران1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
از بیمارستان نفرت داشت. گاهی به زور می بردیمش دکتر. به دکتر گفتم: چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمی شود. یک سرم بزنید، برویم خانه.
منوچهر گفت: من را بستری کنید.
بخش سه بستری شد، اتاق 311. توی اتاق چشمش که به تخت افتاد، نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که رو به قبله است. تا خواباندیمش روی تخت، سیاه شد. من جا خوردم. منوچهر تمام راه و توی خانه خودش را نگه داشته بود. باورم نمی شد این قدر حالش بد باشد. انگار خیالش راحت شد تنها نیستم. شب آرام تر شد. گفت: خوابم می آید، ولی چیز تیزی فرو می رود توی قلبم.
صندلی را کشیدم جلو. دستم را بالای سینه اش گرفتم و حمد خواندم تا خوابید.
🌹🌹🌹
هیچ خاطره ی خوشی به ذهنش نمی آمد. هر چه با خودش کلنجار می رفت، تا می آمد به روزهایی فکر کند که می رفتند کوه، با هم مچ می انداختند، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردند و سر به سر هم می گذاشتند، تفال دایی می آمد به دهانش:
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود.
منوچهر خندیده بود، گفته بود: سه، چهار روز دیگر صبر کنید. نباید به این چیزها فکر می کرد. خیلی زود با منوچهر برمی گشتند خانه.
🌹🌹🌹
از خواب که بیدار شد، روی لب هایش خنده بود، ولی چشم هایش رمق نداشت. گفت: فرشته، وقت وداع است.
گفتم: حرفش را نزن. گفت: بگذار خوابم را بگویم، خودت بگو، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟
روی تخت نشستم. دستش را گرفتم. گفت: خواب دیدم ماه رمضان است و سفره ی افطار پهن است. رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، همه ی شهدا دور سفره نشسته بودند. به شان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه م. حاج عبادیان بود. گفت: بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای. بغلش کردم و گفتم من هم خسته م. حاجی دست گذاشت روی سینه ام. گفت با فرشته وداع کن. بگو دل بکند. آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه. اما من آمادگی نداشتم. گفت: اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می کند. گفتم: قرار ما این نبود. گفت: یک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم.
🌹🌹🌹
گفت: حالا می خواهم حرف های آخر را بزنم. شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست که روی دلم سنگینی می کند. باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی. پشتش را کرد.
گفتم: می خواهی دوباره خواستگاری کنی؟
گفت: نه، این طوری هم من راحت ترم، هم تو.
دستم را گرفت گفت: دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی.
کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود.
گفتم: به نظر تو درست است آدم با کسی زندگی کند، اما روحش با کس دیگر باشد؟
گفت: نه.
گفتم: پس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم.
صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
----------------------------------