eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔پسرش، همه‌ی زندگی‌اش بود و اینگونه شد که «زن» «زندگی»اش را داد؛ تا ما «آزادی» داشته باشیم... ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✅ به "میثم" گفتند: به "علی" دشنام بده؛ نداد. ✅ به "طیب" گفتند: به "امام" دشنام بده؛ نداد. ✅ به "آرمان" گفتند: به "آقا" دشنام بده؛ نداد. ✅هر سه، به جرم "ارادت"به"وَلیّ"شهید شدند. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤ . ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ آیه 67سوره نساء  وَإِذًا لاََّتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا [67]🌺 و در‌اين‌صورت، پاداش بزرگى از نزد خود به آن‌ها مى‌داديم[67]🌺 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀سلام_امام_زمانم 🍀 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... ✅سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 📚 <<صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها>> <<برای سلامتی وتعجیل در ظهورمولایمان>> [پنج صلـــــــــــــــوات] ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 ⚘امروز نهم آبان سالروز شهادت ⚘شهیدپاسدار محمد اتاب ⚘تاریخ تولد : 1366/05/15 ⚘تاریخ شهادت : 1395/08/09 ⚘محل شهادت : حلب - سوریه ⚘وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند ⚘ مزار شهید : صومعه سرا ⚘ گلزارشهدای گوراب زرمیخ ⚘وسالروز شهادت شهیدان ⚘ شهید حسن طالبی‌فر ⚘شهید احمدرضا ربانی ⚘سردار شهید عباس قندی ⚘شهید مدافع حرم، محمد زهره‌وند ⚘شهید مدافع حرم، علی حسین ناصر  ⚘شهید مدافع حرم، حمیدرضا فاطمی اطهر ⚘شهیدآیت الله قاضی، اولین امام جمعه تبریز توسط گروه فرقان _شاد ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✍فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد اتابه: ‼️دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند و مگذارید که یک بار دیگر هم شیعه و شیعیان تنها بمانند. 🌺خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما❣ ✅در آخر به یاد شهید بزرگوار سید احمد پلارک که با خدای خود می گفت : 🌺خدایا به ما توفیق اطاعت و فرمانبرداری به این رهبر و انقلاب عنایت بفرما، 🌺خدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شهدا شناختند به ما عطا فرما و شهدا را از ما راضی بفرما و مارا به آنها ملحق کن. 🌺خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم، جز معصیت چیزی ندارم والله اگر تو کمک نمیکردی و تو یاریم نمیکردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستار العیوبی را بر میداشتی میدانم که هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند. هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم. 🌺خدایا به کرمت و به مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود. الهی العفو … 🌺اللهم ارزقنی توفیق شهادت فی سبیلک – آمین ” سایه مقام معظم رهبری مستدام باد “ و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته حقیر – محمد اتابه ظهر جمعه ۹۴/۱۰/۴ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حــدیث_روز🔰 💚 حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)فرمودند: 💚من آخرین وصیّ پیغمبر خدا هستم به وسیله من بلاها و فتنه ها از آشنایان و شیعیانم دفع و برطرف خواهد شد. 🔰 دعوت راوندی: ص ۲۰۷، ح ۵۶۳ 🤲 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام در نهج البلاغه می‌فرمایند: 💫✨خدایا! اگر ندانم از تو چه خواهم یا در درخواست خویش سرگردان بمانم تو‌ مرا به آنچه به صلاح من است راهنمایی کن، و دل مرا به سمت چیزهایی که خیر من در آن است متوجه گردان. آمین یا رب العالمین ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📸 اولین تصویر، شهید پلیس تکاور در ایرانشهر 🔹 شهید مدافع وطن محسن رضایی شب گذشته در ایرانشهر بر اثر درگیری با اشرار مسلح شهید و پیکر مطهرش بر اثر آتش سوزی خودرو آسیب شدیدی دید. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهید حاج قاسم سلیمانی: بر محفوظ بودن دختر خودمان حریص باشیم اما بر ولنگاری جامعه بی‌تفاوت باشیم؟ که کسی جرات نکند در جامعه امر به معروف و نهی از منکر بکند! ‼️ قابل توجه اونایی که مدام، یه تیکه ناقص از صحبت های سردار دلها درخصوص دختران بی حجاب نقل میکنند و از کلام آن شهید والامقام، سواستفاده میکنند. 🥀رحمت و رضوان پروردگار متعال بر روح مطهر حاج قاسم عزیز ☑️ این سخن شهید حاج قاسم سلیمانی رو گوش کنید 👌جواب بعضیها رو خوب داده ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آیت الله بهجت(ره): 🔹 وقتی روح انسان به عالم دیگر رفت، می‌فهمد که اینهمه تشریفات در این دنیا لازم نبود. 📚 در محضر بهجت، ج ۲، ص۴۰۵ <<اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ>> ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت دهم👇👇 🕊🌷🕊
🌴🌷 _ سوخته🌷🌴 🔰<<خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی>> ✍*: دهم* وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت: اینم از کار شب ما. در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بگیریم بخوابیم! - خاطرهٔ دیگری که از حسین دارم مربوط می‌شود به عملیات والفجر چهار. آن زمان در نقطه ای به نام کوه سلطان مستقر بودیم، محور شناسایی هم تپهٔ شهدا بود. - آنجا غالب شناسایی ها را حسین به تنهایی انجام می‌داد. لاغر اندام و سبک بود و فرز و سریع. هوش و ذکاوتش هم جای خود داشت. - به خاطر دید مستقیم دشمن روی منطقه مجبور بود که شبها راه بیفتد. صبح زود می‌رسید پای تپه شهدا تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها. - یک شب که تازه از راه رسیده بود دور هم جمع شدیم و نشستیم به صحبت. گفتیم حسین تو این همه می روی جلو یک بار برای ما تعریف کن چه کار می‌کنی و چه اتفاقاتی می‌افتد. - جمع خودمانی بود و حسین راحت می توانست حرف بزند. - لبخندی زد و گفت: اتفاقاً همین پریشب یک اتفاق جالب افتاد. رفته بودم روی تپه شهدا و توی سنگر عراقی ها را می گشتم که یک مرتبه مرا دیدند. من هم سریع فرارکردم. آن ها دنبالم افتادند. من تا جایی که می توانستم با سرعت از تپه پایین آمدم. نرسیده به میدان مین چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشه تپه تراشیده شده بود. فوراً داخل آن شدم. جا برای نشستن نبود. به ناچار ایستادم. خیلی خسته بودم. دائم چرتم می گرفت. چند بار در همان حالت خوابم برد، دوباره بیدار شدم. عراقی‌ها از تپه پایان آمدند و شروع به جستجو کردند. اول فکر کردند که شاید توی میدان مین باشم، به خاطر همین آنجا را به رگبار بستند. حدود یکی دو ساعت تیراندازی می کردند. بعد آمدند و پشت میدان مین را گشتند. من همانطور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم. - همه جا را گشتند اما اصلاً متوجه شکاف نشدند. من هم خوابم می برد و بیدار می شدم و ذکر می گفتم. - به حسین گفتم: توی آن شرایط چطور خوابت می برد. - گفت: اتفاقاً بد نبود یک چرتی زدیم و خستگی مان هم در رفت. - گفتم: این اتفاقات در روحیه ات تأثیری نگذاشته بود، نترسیده بودی! با خنده گفت: اصلاً، خیلی با صفا بود. کیف کردم. جای تو هم خالی بود. - گفتم: خب بعد چی شد؟ - گفت: هیچی عراقی‌ها خوب که همه جا را گشتند و خسته شدند ناامید و دست از پا درازتر رفتند توی سنگر های خودشان من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم. میدان مین را رد کردم و به خط خود مان برگشتم. - وقتی خاطره‌ حسین تمام شد همه بچه‌ها نفس راحتی کشیدند. این اولین بار نبود که حسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد. شجاعت و شهامت او برای همه جا افتاده بود. شاید یکی از دلایلی که بچه ها اصرار می‌کردند تا او از خاطراتش و از اتفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده‌ تعریف کند، همین شجاعت او بود. - می دانستند او به خاطر روحیه بالایی که دارد همیشه تا مرز خطر و گاهی حتی آن سوی مرز خطر هم پیش می رود و قطعاً خاطرات جالبی می تواند داشته باشد. (حمید شفیعی) ▪️محل استقرار واحد، پاسگاه بوبیان بود در شلمچه. محور شناسایی هم جزیره‌ای در همین منطقه بود. به خاطر دید مستقیم دشمن امکان رفت و آمد به جزیره در روز وجود نداشت. بچه ها می بایست شب حرکت کنند و روز بعد را برای دیده‌بانی در جزیره بمانند و فردا شب دوباره به مقرّ برگردند. از طرفی نمی توانستند قایق را در اطراف جزیره رها کنند، یعنی باید افراد دیگری آن ها را می رساندند و شب بعد دوباره برای آوردنشان جلو می‌رفتند. آن شب نوبت شهید کاظمی و شهید مهرداد خواجویی بود. هر دو آماده شدند. بچه ها آن ها را به محل مورد نظر رساندند و برگشتند. قرار شد فردا شب دوباره به سراغشان برویم. - روز بعد تا نزدیکی‌های غروب مه غلیظی تمام منطقه را پوشاند. وجود این مه خصوصاً در شب مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد کرد. اصلاً نمی‌توانستیم جهت را تشخیص دهیم و مسیر حرکتمان را مشخص کنیم. استفاده از قطب نما هم به دلیل تلاطم آب و در نتیجه تکان‌های شدید قایق امکان نداشت. - با همهٔ این حرف‌ها گروهی که قرار بود برای آوردن بچه ها برود، حرکت کرد. اما چند لحظه بعد دوباره برگشت. گفتند که به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست و آن ها نتوانسته اند راه را پیدا کنند. - هوا به طور کلی سرد بود و این سرما در شب شدت بیشتری می‌گرفت. کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسب برای ماندن در جزیره را نداشتند، چون اصلاً نیروی شناسایی نمی تواند وسایل زیادی با خودش حمل کند. - به همین خاطر باید هرچه سریعتر فکری برای بازگرداندن بچه‌ها می‌کردیم. اما چاره چه بود. زمان می‌گذشت، هوا سردتر می شد و از شدت مه ذره‌ای کاسته نمی شد. بیست و چهار ساعت از رفتن بچه ها گذشته بود و تا آن لحظه قطعاً فشارهای زیادی متحمل شده بودند. - حسین که در جریان تمام این قضایا بود یک لحظه از فکر بچه ها بیرون نمی‌آمد.
✅سعی کرد تا راه مناسبی پیدا کند. - عاقبت فکری به نظرش رسید. تعدادی تیر رسام پیدا کرد و آورد. گروه دیگری تشکیل داد و به آن‌ها گفت: شما حرکت کنید من هر چند لحظه یک بار تیری به سمت جزیره شلیک می‌کنم. شما جهت حرکت تیرها را بگیرید و بروید جلو، در بازگشت هم به محل شلیک توجه کنید و عقب بیایید‌. گروه، حرکت کرد و حسین هم تیر ها را درون خشابی گذاشت. اسلحه را مسلح کرد و بعد از چند لحظه اولین تیر را شلیک کرد. این کار هر چند دقیقه یک بار تکرار می شد. اما هنوز چند تیر بیشتر شلیک نشده بود که دیدم بچه‌ها دوباره برگشتند. - گفتند که این راه هم فایده ندارد. تیرها به خوبی دیده نمی شوند و نمی توان جهت حرکت را تشخیص داد. - حسین هر لحظه به خاطر آن دو نفر بی تاب تر می شد. نهایتاً شهید پرنده غیبی را صدا کرد و جلسه ای گذاشتند تا با مشورت همدیگر راهی پیدا کنند. - یک بار دیگر امکانات موجود و شرایط منطقه را بررسی کردند و بالاخره تصمیم گرفتند خودشان دست به کار شوند. هردو سوار قایقی شدند و به طرف جزیره حرکت کردند. یکسری تیرک برق آنجا بود. -سعی کردن خودشان را به تیرک ها برسانند و بعد با کمک آن‌ها راه را پیدا کنند. از گذشت زمان مشخص بود که آن‌ها نیز به سختی پیش می‌روند. - سرانجام بعد از چند ساعت قایقشان از لابه لای مه مشخص شد. اما ظاهراً دو نفر بیشتر نبودند. وقتی قایق به لب ساحل رسید. دیدیم، کاظمی و خواجویی بی حال کف قایق افتاده اند. هر دو زنده بودند اما سرمای شدید جزیره، بدنشان را بی حس کرده بود. توان اینکه قدمی بردارند و یا حتی خودشان را سرپا نگه دارند نبود. هر دو بی رمق و بی حالی افتاده بودند. بچه‌ها به سرعت کمک کردند و آن‌ها را برای استراحت و مراقبت به سنگر بردند. - خدا می‌داند اگر چند ساعت دیرتر به سراغشان رفته بودند چه اتفاقی می افتاد. - وقتی حسین از قایق پیاده شد رضایت و خوشحالی را می شد از چهره اش خواند. همه می دانستیم که او هر سختی را تحمل می‌کند اما طاقت دیدن ناراحتی بچه‌ها را ندارد. (حسین متصّدی) این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی