eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.6هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤ ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ آیه 72 سوره نساء🌺🍃 وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً72🌺🍃 وهمانا از شما كسانى‌اند كه (هم خودشان سست مى‌باشند وهم) عامل كُندى و دلسردى رزمندگان مى‌شوند، چون به شما مشكلى برسد، مى‌گويد: خدا بر من منّت نهاده كه همراه آنان (در جبهه) حضور نيافتم (يا همراه آنان شهيد نشدم)72🌺🍃 نکته ها👇 در آيه‌ى پيش، خطر دشمنان خارجى مطرح بود، اينجا خطر دشمنان داخلى و عوامل نفوذى و منافق مطرح است. «لَيُبَطِّئَنَّ» از ريشه‌ى «بطو» به معناى كُندى است. به گفته اهل لغت، «بطوء» هم حركت كند است و هم ديگران را به كندى در حركت فراخواندن🌺🍃 پیام ها👇 1- صحنه‌هاى جنگ، وسيله‌ى خوبى براى شناخت افراد ضعيف الايمان و منافقان است. وَ إِنَّ مِنْكُمْ‌ ... 2- خداوند، از افكار و گفتار منافقان پرده برمى‌دارد. وَ إِنَّ مِنْكُمْ‌ ... 3- منافقان، گاهى چنان به رنگ مؤمنان در آيند كه جزء آنان جلوه كنند. «مِنْكُمْ» 4- همه‌ى اصحاب پيامبر عادل و در خط حضرت نبودند. مِنْكُمْ‌ ... لَيُبَطِّئَنَ‌ 5- منافقان، عامل تضعيف روحيّه‌ى مسلمانانند «لَيُبَطِّئَنَّ» پ درخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید شمادعوت شدید👇👇 •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺سلام_امام_زمانم🌺 ⭐السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ... ⭐سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! ⭐بپذیر سلام کسی را که قلبش،خانه محبت توست و چشمهایش دیدار تو..... ⭐مولای‌من ⭐تو تمام هستی مایی امید و پناه و مامن و آقای مایی ⭐تو یادمان داده‌ای که با یادت از هیچ چیز نهراسیم و در پناهت هرگز ناامید نشویم ⭐تو یادمان داده ای در اوج اضطراب و اضطرار، به پشتوانه‌ی نام زیبایت آرام شویم برای سلامتی وتعجیل درامر ظهورمولایمان صلوات🌺 أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🌺 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 ✍به مناسبت سالروز شهادت شهیدان سرافراز👇👇👇 ⚘ شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۹۴ ه.ش) ⚘شهید حمید رحیم‌فر (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان، روستای مزرج) (۱۳۹۶ ه.ش) ⚘شهید مدافع حرم وحید فرهنگی والا (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۹۶ ه.ش) ⚘شهید مدافع حرم گل آقا حسینی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
"وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ📖🌷 ✍امروز چهاردهم آبانماه سالروز شهادت 🌷شهیدوالامقام وحیدفرهنگی والا 🌷تاریخ تولد: 1370/7/15 🌷محل تولد: تبریز 🌷وضعیت تأهل: متاهل 🌷تحصیلات: کارشناسی مکانیک 🌷تاریخ شهادت: 1396/08/15 🌷محل شهادت: ادلب سوریه 🌷______🌷 🔰زندگینامه......... ♦️«شهید وحید فرهنگی» متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و دانش آموخته رشته مکانیک از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز بود. او چندی پیش برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مقابله با تروریست های تکفیری راهی سوریه شد و بعد از مدتی بر اثر انفجار مین در شهر ادلب سوریه به شدت مجروح شد. سپس برای مداوا به تهران منتقل شد و روز سه شنبه 16 آبان ماه 96 در آستانه اربعین حسینی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.   💞دلگویه همسر شهیدسرافراز : 💔وحید عزیزم، همسر آسمانیم، با جامه‌ای سپید، با دسته گلی از رزهای سرخ عاشقی به استقبالت آمدم،سجده شکر بجای آورده و گفتم خدایا دلم را با صبر زینبی زینت بخش تا بتوانم شهادت عزیزترینم را تاب بیاورم🤲 <<ختم صلوات>> برای سلامتی امام عصر عجل الله... هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا.... شهیدسرافراز<<وحیدفرهنگی والا>> <<صلــــــــــوات>> ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓❓ ️آيا مي دانيد چرا به حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها، كريمه اهل بيت مي گويند؟ ☑️ یکي از القاب حضرت معصومه(س) «كريمه اهل بيت» است. اين لقب بر اساس رؤياى صادقانه يكى از بزرگان، از سوى اهل بيت به اين بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى اين رؤياى صادقانه بدين شرح است : ☑️ مرحوم آيت اللّه سيّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى (ره) بسيار علاقه مند بود كه محل قبر شريف حضرت صدّيقه طاهره (س) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب كرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پايان رساندن ختم و توسّل بسيار، استراحت كرد. در عالم رؤيا به محضر مقدّس حضرت باقر(ع) و يا امام صادق (ع) مشرّف شد. ♻️امام به ايشان فرمودند: 🔅«عَلَيْكَ بِكَرِيمَةِ اَهْلِ الْبَْيت ِ.» 🔅يعنى به دامان كريمه اهل بيت چنگ بزن . ايشان به گمان اينكه منظور امام (ع) حضرت زهرا(س) است، عرض كرد: «قربانت گردم، من اين ختم قرآن را براى دانستن محل دقيق قبر شريف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زيارتش مشرّف شوم.»امام فرمود: «منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود:«به دليل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شريف حضرت زهرا(س) پنهان بماند؛ از اين رو قبر حضرت معصومه(س) را تجلّى گاه قبر شريف حضرت زهرا(س) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(س) داده است.»مرحوم مرعشى نجفى هنگامى كه از خواب برخاست، تصميم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زيارت حضرت معصومه (س) رهسپار ايران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زيارت كريمه اهل بيت ترك كرد. 📚 كريمه اهل بيت، ص٤٣، با تلخيص و تصرّف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات هدیه به حضرت معصومه (س) 👇👇👇 https://eltemas-2a.ir/z/1375 ✅لطفا انتشار دهید
🚩بسمہ ربّ الحسین علیه السلام 🚩 ♦️خوابی که هیچ‌وقت تعریف نشد   ♦️تغییر نام شهید کاظمی دیگر خواسته‌ی آیت‌الله بهجت در این دیدار بود که مرضیه بدیهی همسرشهیدبه آن اشاره می‌کند؛ «اسم کوچک شهید کاظمی ابتدا فرهاد بود. آیت‌الله بهجت از او می‌خواهند که نامشان را به عبدالمهدی یا عبدالصالح تغییر دهند که همسرم، نام عبدالمهدی را انتخاب می‌کند.» سال‌ها از ازدواج‌شان می‌گذرد و عبدالمهدی که دیگر صاحب دو فرزند به نام‌های فاطمه و ریحانه شده، کم‌کم هوای سوریه به سرش می‌زند؛ هوای دفاع از حرم همسر شهید می‌گوید: «سه روز قبل از آمدنش از سوریه خواب دیدم رفته‌ام به حرم حضرت زینب (س). عکس همه‌ی شهدا به دیوارهای حرم بود. همان‌طور که نگاه می‌کردم، دیدم عکس عبدالمهدی هم بین آن‌هاست. از شوکی که به من وارد شد، داد زدم «وای، عبدالمهدی شهید شد.» از خواب پریدم. دستانم خیلی می‌لرزید. اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، زنگ زد. خواستم خوابم را تعریف کنم، ولی گفتم نگرانش نکنم. فقط گفتم: «عبدالمهدی، خوابت را دیدم.» گفت: «چه خوابی؟» گفتم: «وقتی آمدی، تعریف می‌کنم.» و حالا مرضیه مانده است و جای خالی عبدالمهدی و خوابی که هیچ‌گاه نتوانست برای او تعریف کند.......... منتظرت هستم😔👇👇 ♦️یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترک‌مان را در آن می‌نوشتیم. به‌محض بازکردن دفتر، دیدم برایم یک نامه نوشته با این مضمون که «همسر عزیزم! من به شما افتخار می‌کنم که مرا سربلند و عاقبت به‌خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست شهدای کربلا نوشته شود. آن دنیامنتظرت هستم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊⚘ ✍وقتی شما از این و آن طعنه می‌خورید و لاجرم به گوشه اتاق پناه می‌برید و با عکس های ما سخن می‌گویید و اشک می‌ریزید، به خدا قسم اینجا کربلا می‌شــود و برای هر یک از غم‌هایِ دلتان اینجا تمامِ شــهیدان زار می‌زنند.. :) ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مکتب سردار سلیمانی🔰 ✅هدف از تشکیل داعش به روایت شهید سلیمانی 🔰شهید سلیمانی: آن خبیثی که داعش را تشکیل داد قصدش ایران بود تا مانند پلی از عراق و سوریه به ایران برسد. شادی روح شهدا ،امام راحل صلوات🥀 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
وقت✨📿✨ ✍ آیت‌الله بهجت(ره) : این احساس لذت در ، یک سری مقدمات خارج از نماز دارد، و یک سری مقدمات در خود نماز. آن چه پیش از نماز و در خارج از نماز باید مورد ملاحظه باشد و عمل شود این است که: انسان گناه نکند و قلب را سیاه و دل را تیره نکند. و معصیت، روح را مکدّر می کند و نورانیّت دل را می برد. و در هنگام خود نماز نیز انسان باید زنجیر و سیمی دور خود بکشد تا غیر خدا داخل نشود یعنی فکرش را از غیر خدا منصرف کند. 📚 برگی از دفتر آفتاب ، ص ۱۳۳ . وقت✨📿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
کســـ‌ایی‌که‌میجـنگن،زخمی‌هم‌میـــشن.. دیروزباگلوله،امروزباحـــ‌رف..! شـــ‌هداوقتی‌تیرمیخوردن میگفتن‌فداسرمهـــ‌دی‌فاطـــ‌مه :) این‌تصور‌منه... تویی‌که‌داری‌برای‌امام‌زمانت‌کارمیکنی ‌شب‌روز...! وقتی‌مردم‌باحرفاشون‌بهت‌زخم‌زدن، تو‌دلت‌باخودت‌بگو↓ "فداسرمهـدی‌فاطـــ‌مه.." آقاخودش‌بلده‌زخمتودرمان‌کنه..!
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت سیزدهم👇👇 🕊🌷🕊
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊️ #نخل _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت: دوازدهم - یادم است
🕊️ _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 : سیزدهم ▪️در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقی‌ها حسین را بگیرند. یک بار رفته بود برای شناسایی خطی که دست بچه‌های ۲۵ کربلا بود و می بایست آن را پوشش دهیم. موقعیت ما در هور طوری بود که تمام سنگرها پخش بود و شکل خیلی منظمی نداشت. وضعیت بدی بود عراقی ها خیلی راحت می‌توانستند سنگرها را دور بزنند و داخل منطقه شوند. - آن روز حسین به همراه دو نفر دیگر از بچه ها رفته بودند تا سنگرهای خالی خط ۲۵ کربلا را شناسایی کنند و موقعیت را برای استقرار نیروهای لشکر خودمان بسنجند. آن‌ها طبق برنامه در آبراه مورد نظرشان پیش می‌روند اما به سنگر ها نمی رسند. همینطور به راهشان ادامه می‌دهند که یک مرتبه از دور سنگری را می بینند. وقتی خوب نزدیک می‌شوند یکدفعه عراقی‌ها از داخل سنگر به طرف بچه‌ها تیراندازی می‌کنند. آن‌ها هم بلافاصله یک رگبار روی دشمن می بندند. بعد با سرعت دور می‌زنند و به طرف خط خودمان حرکت می‌کنند. عراقی‌ها سوار قایق موتوریشان می‌شوند و آن‌ها را تعقیب می کنند. بچه ها موقع رفتن بدون اینکه متوجه شوند از یک کمین عراقی عبور کرده بودند. - این دو کمین با هم در تماس بودند و زمانی که حسین و بقیه از دستشان فرار می‌کنند کمین اول با خبر شده و سر راه بچه ها منتظرشان می شود. - موقعیت طوری بود که به راحتی می توانستند آن‌ها را بزنند. اما گویا می‌خواستند اسیرشان کنند. حسین وقتی به کمین بعدی می رسد، به همراه نفر دیگر کف قایق می خوابد و سنگر می گیرد. و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت سعی می کند تا از مهلکه بگریزد اما وقتی که کمین را رد می‌کنند و کمی دور می شوند یک مرتبه بنزین تمام می‌کنند. - به هر مصیبتی که بوده است ذره ذره خود را به سمت خط خودی می‌کشند تا به حاج یونس و علی نجیب زاده که در آنجا مشغول به کار بوده‌اند برمی‌خورند. حاج یونس هم آن‌ها را کشانده بود و به خط خودمان آورده بود. - اتفاقاتی این چنین برای حسین زیاد پیش می آمد. اما هر بار به لطف خدا و با زیرکی خاصی خود را از دست عراقی ها خلاص می کرد. (سردار سلیمانی) ▪️بعد از اولین باری که شیمیایی شد دکترها برایش عینک تجویز کردند. اما نمره چشمش طوری بود که شیشه عینک پیدا نمی‌شد. با مصیبت فراوان و جستجوی زیاد موفق شدیم در قم شیشه را پیدا کنیم. عینک درست شد و حسین آن را با خود به جبهه برد اما چهار پنج ماه بعد که برگشت دیدم همراهش نیست. - گفتم: آقا حسین عینکت کجاست؟ چرا دیگر به چشمت نمی‌زنی. - گفت: راستش آن را گم کردم. - گفتم: آخه مگه می شود؟ چطور شد؟ - گفت: یکی از شب‌هایی که برای شناسایی روی ارتفاعات دشمن رفته بودم. با دو نفر گشتی های عراقی برخورد کردم. تا آمدم که به خودم بجنبم بالای سرم رسیده بودند. من هم مجبور شدم که درگیر شوم. اول یکی از آن‌ها را زدم و به پایین ارتفاع پرت کردم اما دیگری سماجت کرد و بالاجبار با مشت و لگد به جان هم افتادیم. در همین حین ضربه ای به سرم خورد و بی حس روی زمین افتادم. آن عراقی هم از فرصت استفاده کرد و پایم را گرفت و به طرف پرتگاه کشاند. دیگر رمقی برایم نمانده بود که از خودم دفاع کنم. آن ضربه کاملاً گیجم کرده بود. کار را تمام شده می دیدم. - با دستانم سعی می کردم جایی را بگیرم و نگذارم او مرا روی زمین بکشد، اما فایده ای نداشت. دیگر تقریباً به لبهٔ پرتگاه رسیده بودم. در همین موقع عراقی که اصلاً متوجه پشت سرش نبود پایش به سنگی گرفت و تعادلش را از دست داد. پای مرا رها کرد تا خودش را نجات بدهد، اما قبل از اینکه بتواند کاری بکند به پشت روی زمین افتاد و از لبهٔ پرتگاه به پایین درّه پرت شد. من هم بیهوش روی زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم دو سه ساعتی گذشته بود، تا حدودی نیرویم را به دست آورده بودم. بلند شدم و کشان کشان خودم را به نیروهای خودی رساندم. - وقتی حالم بهتر شد تازه متوجه شدم که از عینکم خبری نیست و در همان درگیری آن را از دست دادم. (محمد علی یوسف الهی) ▪️ماموریت‌های شناسایی که بچه‌های اطلاعات می رفتند بعضاً خیلی سخت و دشوار بود. گاهی شرایط جوّی نامناسب بود. گاهی منطقه صعب العبور بود و گاهی از نظر موقعیت دشمن خطرناک و ناامن بود. گاهی هم تمام این عوامل دست به دست هم می دادند و یک شناسایی را طاقت فرسا می‌کرد. خطر در اطلاعات و عملیات بیش از هر جای دیگری نیروها را تهدید می‌کرد. اما هیچ کدام از این سختی‌ها ذره‌ای در روحیهٔ بچه‌ها خصوصاً حسین تأثیر منفی نمی گذاشت. شاید بشود گفت اصلاً او به خاطر همین خطرات و سختی های کار بود که به اطلاعات و عملیات علاقه داشت. یکی از مأموریت‌های ما در جبهه حسینه بود. آن روز من و حسین به اتفاق شهید مظفری صفات و شهید یزدانی و چند نفر دیگر از بچه ها قرار بود جلو برویم. خط دست ارتش بود و می بایست ما زمان برگشتمان را با آن‌ها هماهنگ کنیم. -
حدود ساعت هفت صبح از خط خودی خارج شدیم. به محض حرکت ما، هوا طوفانی شد. گردباد شدیدی درگرفت و طوفان، شن های بیابان را به سر و روی بچه ها می ریخت. - حرکت خیلی مشکل بود و کار به کندی پیش می‌رفت. حدود چهار ساعت در این شرایط سخت جلو رفتیم. نزدیکی های ساعت یازده بود که دیگر طوفان فروکش کرد. بچه ها همه خسته بودند. اوضاع بد جوّی، تاب و توان همه را گرفته بود. کار شناسایی را انجام دادیم و خسته و کوفته به طرف خط خودی برگشتیم. در این فاصله به خاطر طولانی شدن کار پست های نگهبانی ارتش‌ها عوض شده بود و پست بعدی در جریان مأموریت ما قرار نگرفته بود. ما هم بی خبر از همه جا با خیال راحت به خط مقدم نزدیک می‌شدیم. در همین موقع یک مرتبه نگهبان های ارتش به خیال اینکه ما عراقی هستیم به طرفمان تیر اندازی کردند. بچه ها که انتظار چنین استقبالی را نداشتند سریع روی زمین دراز کشیدند و خود را پشت تپه کوچکی که آنجا بود رساندند. کاری نمی‌توانستیم بکنیم. اگر سرمان را بالا می آوردیم بدست نیروهای خودی تلف می شدیم. همه بچه ها بلاتکلیف پشت تپه سنگر گرفته بودند. حسین که با این مسائل به خوبی آشنایی داشت و چندین بار در موقعیت‌هایی بدتر از این گیر کرده بود بی خیال و راحت نشسته بود و بچه‌ها را آرام می‌کرد. - چاره‌ای نبود باید منتظر می ماندیم تا ببینیم بالاخره چه اتفاقی می افتد. ارتشی‌ها پس از اینکه حسابی به طرف بچه‌ها تیراندازی کردند یک گروه برای اسیر کردن ما جلو فرستادند. این بهترین موقعیت بود چرا که با نزدیک شدن آن‌ها می‌توانستیم سر و صدا کنیم و خودمان را با آن‌ها بشناسانیم. همینطور هم شد. وقتی رسیدند، فوراً بچه‌ها را شناختند. عذرخواهی کردند و گفتند که این مسائل به خاطر تعویض نگهبان‌ها اتفاق افتاد. خلاصه آن روز بچه ها خطر بزرگی را رد کردند. کار خدا بود که هیچ آسیبی ندیدند. (محمدعلی کارآموزیان) این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا