باید به رویِ قبرِ شهیدان اضافه کرد
با هر شهید مادری از بین رفتهاست
😭😭😭
چه کسے میگوید ستاره فقط در آسمان پیدا میشود؟
از دامان مادران کشور من،
ستاره میروید...
ستارگانے که از خاک به افلاک میرسند...
و با این ستاره ها،
راه را میتوان پیدا ڪرد...
#شبتون شهدایی عزیزان همراه🙏🌙✨
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خداوند بخشنده ومهربان
آیه 74سوره نساء🌺🍃
فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً «74»🌺🍃
پس بايد در راه خدا كسانى بجنگند كه زندگى دنيا را به آخرت مىفروشند و كسى كه در راه خدا مىجنگد، كشته شود يا پيروز گردد، بزودى پاداشى بزرگ به او خواهيم داد.74🌺🍃
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅 السَّلاَمُ عَلَى بَقِيَّةِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَى عِبَادِهِ...
سلام بر مولایی که زمینیان، عطر خدا را از وجود او استشمام می کنند؛
سلام بر او و بر روزی که حکومت خدا را روی زمین برپا خواهد کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
برای سلامتی امام عصر وتعجیل درامر ظهورشون روزتون را منورکنید بذکر چهارده
✨ صلـــــــــــوات✨
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
⚘ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
⚘اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
⚘اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
⚘ بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
⚘وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
⚘فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
✍به مناسبت سالروز شهادت
🔹مدافع حرم شهید⚡️سید اسماعیل⚡️
سیرت نیا،وآنهایکه در چنین روزی درمیدان
جنگ وجهاد آسمانی شدند،یادونامشان
تاابدگرامی باذکر پنج شاخه گل صلوات🥀
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ. 🔹
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 ⚘اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ⚘اَلسَّلامُ عَلَیک
❃بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن❃
⚘تاریخ تولد: 1357/4/23
⚘تاریخ شهادت: 1394/8/16
⚘محل شهادت: سوریه
⚘وضعیت تأهل: متاهل
🔰زندگینامه🥀
🌹سیداسماعیل سیرت نیا متولد بیست وسوم تیر ماه سال ۱۳۵۷ اصالتاً اهل شهر رشت و ساکن تهران بود. وی از دانشجویان رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رودهن بود که در مقطع کارشناسی پیوسته مشغول به تحصیل بود.
💥اواز نیروهای سپاه حضرت محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ محسوب می شد که در عملیات مستشاری در سوریه در جریان عملیات محرم هفدهم آبان سال 1394 و در نزدیکی حلب به وسیله اصابت ترکش🔥 خمپاره به ناحیه پهلو و پشت سرش همچون مادرش حضرت زهرا(س) در سن 37 سالگی به شهادت رسید.
💥پیکر این عزیز در ستاد تیپ عملیاتی سپاه محمد رسول الله تشییع و سپس در زادگاهش شهر رشت تشییع و تدفین شد🥀
برای سلامتی امام عصر عجل الله...
هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا....
شهیدسرافراز<<سیداسماعیل سیرت نیا>>
<<صلــــــــــوات>>
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#صدام_به_اینطور_فرماندهها_باخت!
⚘از همان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس میرسید یا اینکه تماماً در جبهه بود. گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو. رزمندههایی پرتوان و مخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
⚘از رفتارش با اسرا میگفتند که چگونه مراعات میکرد. چنان میشد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
⚘یکبار هم بچههای آموزش که نارنجک آموزشیای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند، بعد از چند لحظه شاهد صحنهای بودند که به باورشان نمیآمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود. این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
⚘با آن همه زحماتی که میکشید و جانفشانیهایی که میکرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود: ما فقط با اسم یا زهرا (س) راهپیمایی میکنیم. از مدیونیاش به مردم که برای جبهه همه چیز میفرستند هم گفته بود....
🔰خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی❣
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
┄┅═❉☘️🌺🌼🌺☘️❉═┅┄
🦋 آيا برای جبران نمازی که با حواس پرتی و بدون حضور قلب خوانده ايم، می توانيم آن را دوباره بخوانیم؟ 🦋
برای جبران آن نیازی به تكرار نماز نيست بلكه از سوی معصومين عليهم السلام راه حل های دیگری معرفی شده است:
✅ 1. خواندن نوافل:
امام باقر عليه السلام فرمودند: «هر قسمتی از نماز را که به غفلت و سهو بگذرد، دور انداخته می شود و می توان نواقص این چنین نماز را با نمازهای مستحبی جبران کرد.
✅2 . سجده شكر
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: كمترین ذکر سجده شكر سه مرتبه « شُكْراً لِلَّهِ شُكْراً لِلَّهِ» است... معنى شكر اللَّه چيست اين است سجده من شكرگزارى پروردگار من است كه مرا توفيق داده است كه خدمت او را به انجام رسانيده ام و ادا كرده ام واجب او را و شكر موجب زيادتى است پس اگر در نماز تقصيرى كرده باشد كه با نمازهاى نافله تمام نشود با اين سجده نقصان آن بر طرف مى شود و نماز تمام مى شود. 3
📚1 - الكافی، ج3، ص 268
📚3 - عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج1 ؛ ص281
┄┅═❉☘️🌺🌼🌺☘️❉═┅┄
#نمازاول وقت✨📿✨
🚩اوباجمعی ازشهیدان خواهد آمد>
✍امروز_شانزدهم _آبان ماه
#سالروز_شهادت_جمعی _از_ شهیدان
♦️شهدای _مدافع _حرم♦️
⚘شهید_علی_تمام_زاده
⚘شهید_هادی_زاهد
⚘شهید_میثم_مدواری
⚘شهید_سیداسماعیل_سیرت_نیا
⚘شهید_محمدحسین_محمدخانی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیــــــــدانــــه
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔹شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب
هیچچیز پس از خداشناسی از نماز افضل نیست.
🍃وجود آیات متعدد قرآن كریم درباره نماز نشان از اهمیت این فریضه الهی است و مسلماً تا وقتی كه در جامعه اسلامی مهمترین فریضه الهی اقامه نشود، نمیتوان انتظار داشت كه یك جامعه اصلاح شده و كارها سامان یابد.
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
☑️#وصیت_شهدا
⭐️#شهید_مدافع_حرم
🕊 شهید اسماعیل خانزاده
ای دختر عزيزم! جگر گوشه بابا!
خيال نكن من بيخيال تو بودم ✋🏻
بدان كه بابا تو را بی نهايت دوست داشت، اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسؤولیت داشتم
بابا لحظه ای از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگی به ياد تو خواهم بود
ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود حفظ #حجاب و شعائر دينی است
و اگر روزی حافظ قرآن شدی به ياد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت كن؛ همچون شب ها كه برای من آیت الكرسی می خواندی بيا سر قبر بابا بخوان .😭😭
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊️ #نخل _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت: سیزدهم ▪️در هور چن
🕊️
#نخل _ سوخته
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت: چهاردهم
◽یک نمونه دیگر از سختیهایی که بچههای اطلاعات متحمل میشدند مربوط به شناسایی هایی است که در جزیره مجنون جنوبی انجام میدادند.
- خب من به خاطر اهمیت کار اطلاعات سعی میکردم تا همیشه با بچههای واحد ارتباط داشته باشیم. محل استقرار مان را نزدیک آنها تعیین کنیم. پی گیر کارشان باشیم و حتی بعضی مواقع همراهشان برویم و منطقه را ببینیم.
- جزیره جنوبی منطقه باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این، حرکت بچهها را خیلی مشکل می کرد.
- حسین آمد پیش من و گفت که ما در این محور مشکل آبراه داریم. یعنی مسیری که قایق یا بلم بتواند در آن حرکت کند وجود ندارد.
- قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم. من و حسین و اکبر شجره و یک نفر دیگر از بچه ها به وسیله بلم رفتیم برای شناسایی. آنجا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را میگذرانند.
- باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه آدم میرسید. چولان ها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی در قایق می نشستیم تو دید عراقی ها قرار میگرفتیم. به همین خاطر بچه ها مجبور بودند روی قایق ها خم بشوند و حرکت کنند. از طرفی منطقه پر از جانوران مختلف بود. همان روز وقتی جلو میرفتیم چشمم به افعی خورد که روی یک تکه یونولیت چمبره زده بود. افعی متوجه ما شد و سرش را بلند کرد. وقتی به من نگاه کرد، دیدم چشمان بزرگ وحشتناکی دارد که حتی از چشمهای جغد هم بزرگتر است.
- موقعی که رد میشدیم گردنش را کشید بالا و به طرف ما حمله کرد. در همین موقع حسین با یک تیر آن را کشت.
- وقتی از شناسایی برگشتیم و من پایم را روی خشکی گذاشتم، احساس عجیبی داشتم. سوزش خاصی تمام بدنم را در بر گرفته بود و علتش هم وضعیت آن باتلاق بود. حسین و بچه ها شبها در این باتلاق که پر از وحشت و اضطراب بود، راه می رفتند و فعالیت میکردند.
- یکی از کارهای بسیار مهم و در عین حال عجیبی که آنها انجام دادند درست کردن آبراه بود. کاری که در طول جنگ بی سابقه بود.
- آنها شب تا صبح می رفتند و با داس چولان ها را زیر آب می بریدند تا بتوانند مسیر حرکت قایق ها را باز کنند. آن هم نه یک متر و ده متر، بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر. چنان با عشق و علاقه کار می کردند که اگر کسی از نزدیک شاهد فعالیتهایشان نبود فکر می کرد آنها در بهترین شرایط به سر میبرند. آنچه برایشان مهم بود موفقیت در انجام مأموریت بود. و وقتی کار به نحو احسن انجام میشد، شادی در چهرهشان موج میزد. شادی که ما را هم خوشحال می کرد.(سردار سلیمانی)
▪️زمان عملیات خیبر بود. بچههای اطلاعات عملیات در قرارگاه زرهی مستقر بودند.
- حسین یوسف الهی به همراه تعدادی از مجاهدهای عراقی برای شناسایی به خاک عراق میرفتند. یکی از مجاهدها یک لباس بلند عربی به حسین داده بود تا وقتی که به مأموریت میروند راحت شناسایی نشود. حسین وقتی آن لباس را پوشیده بود به شوخی می گفت: ببینید بالاخره عرب هم شدیم.
- صبح زود بود. هر کدام از بچه ها مشغول کاری بودند. آن روز نوبت شهرداری من و محمد شرفعلی پور بود. دوتایی مشغول آماده کردن صبحانه بودیم، که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند. تا آمدیم به خودمان بجنبیم و کاری بکنیم هواپیماها بمب های خود را ریخته بودند. بیشتر این انفجارات پشت خاکریز جفیر بود.
- اما با همیشه فرق میکرد. سر و صدای انفجارات قبلی را نداشت و مانند همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نکرد. خیلی عجیب بود. در همین موقع اکبر شجره، یکی از بچههای اطلاعات را دیدم که به سرعت میدوید و فریاد می زد شیمیای شیمیای. بچه ها فرار کنید شیمیایی زدند.
- تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودیم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچه ها هنوز آشنایی زیادی با آنها نداشتند.
- وسایل را رها کردیم و به داخل محوطهٔ باز قرارگاه دویدیم. در همین موقع حسین را دیدم با همان لباس عربی. مشغول هدایت بچهها بود. پشت لندکروز ایستاده بود و بچهها را صدا می کرد تا سوار شوند. می خواست نیروها را تا آنجا که امکان دارد از محدودهٔ آلوده دور کند.
- همه بچه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما حسین با لباس آزاد و گشاد عربی، و این باعث میشد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد.
- گاز به سرعت در منطقه منتشر شده و همه را آلوده کرده بود. وقتی بچه ها به عقب آمدند اکثراً شیمیایی شده بودند. اما وضعیت حسین به خاطر همان لباس، بدتر از همه بود. خصوصاً پاهایش تا کشالهٔ ران به شدت سوخته بود. (تاجعلی آقا مولایی)
◽من هم شیمیایی شده بودم. اما نه به اندازهٔ حسین، همه مجروحین را با هم به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به تهران فرستادند. حدود ده پانزده نفر از بچهها با هم بودیم. حالمان خوب نبود و ضمناً چشمانمان👇👇
هم خیلی خوب نمی دیدند.
- فقط از روی صداها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند. با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبافی نژاد دیگر از حسین خبری نداشتم.
- چند روز بعد یکی از دوستان مرا در بیمارستان دید. چشمانم کمی بهتر شده بود. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: میدانی کی طبقه بالاست.
- گفتم: کی؟
- گفت: حدس بزن.
- گفتم: چه می دانم خب بگو.
- گفت: حسین یوسف الهی طبقه دوم همین جاست.
- باورم نمی شد چند روز آنجا بودم و از حسین هیچ خبری نداشتم در حالی که فقط چند اتاق با هم فاصله داشتیم. خیلی خوشحال شده بودم.
- گفتم: حالش چطور است؟
- گفت: زیاد خوب نیست مجروحیتش شدید است.
- گفتم: کمک کن برویم به اتاقش می خواهم همین الان ببینمش.
- وقتی بالای سرش رسیدم، دیدم چشمانش بسته است. سوختگی شدیدی پیدا کرده بود. صدایش کردم. از روی صدا مرا شناخت. همان لبخند شیرین همیشگی گوشه لبانش نشست.
- گفتم: آقا حسین لبو شده.
- چیزی نگفت فقط خندید.
- گفتم. چی شده حسین سرخو شدی.
- گفت: چه کنیم توفیق شهادت که نداشتیم.
- کمی با هم خوش و بش کردیم و بعد بالاجبار به اتاق خودم برگشتم. اما در طول یک هفته ای که آنجا بودیم مرتب یکدیگر را می دیدیم. چند روز بعد حالش که کمی بهتر شد، او نیز به ما سر می زد.
- ولی با ویلچر، چون سوختگی شدید پاها مانع از آن می شد که راه برود. با همه این حرفها هنوز حالش خوب نبود و مواد شیمیایی واقعاً کار خودش را کرده بود. بعد از یک هفته قرار شد که حسین را به همراه عده ای دیگر از مجروحین شیمیایی برای مداوا به آلمان و از آنجا به فرانسه بفرستند. (علیرضا رزمحسینی)
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی