Khakhaye Narm Kooshk (1).pdf
2.07M
پی دی اف کتاب خاکهای نرم کوشک
زندگینامه شهید برونسی
شهـــید محمود رادمهر:
اگر مردم این انتظاری را که به خاطر
مال دنیا و دنیا میکشند، کمی از
آن را برای امام زمان ارواحنافداه میکشیدند
ایشان تا حالا ظهور کرده بودند
امام منتظر ندارد.
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
#شهدا_حواسشان_هست!
🌷یکی ازدوستانم برایم نقل کرد؛ مدتی بود ازدواج کرده بودم، همسرم خوابی عجیب دید، او میگوید خواب دیدم در گلزار شهداء شیراز شما را گم کرده ام. پس از جستجو بسیار خسته و نگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد. گفتم شوهرم را گم کرده ام و هرچه میگردم پیدایش نمیکنم. او گفت نگران نباش من میدانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد و گفت به شوهرت سلام برسان و بگو بیمعرفت، مدتی است سراغی از ما نمیگیری!
🌷وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی ۲ سال گذشته دائم به گلزار شهداء و سر قبر شهید موسوی میرفتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهداء غافل شدهام. بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم. همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که در خواب دیدم و برایت پیغام داد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید کوچک موسوی
#راوی: برادر حسن جنگی مداح اهل بیت (ع)
شهید #سید_کوچک_موسوی
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
شھادتآغازخوشبختےاستخوشبَختےاۍکھپایٰاننَدارَدشھیدکھبشوےخوشبَختِاَبَدۍمیشَوۍ؛)!
#شهدا
#گلزار_شهدا
#خلیل_آباد_رفسنجان
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
☘🕊☘ 🕊☘ ☘ 🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻 👤 فصل اول ؛ به روایت مادر 🌷 تولد(۳) در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول: به روایت مادر
🌷 تولد (۴)
بعد از نماز مغرب قرار بود جلسه ی دوره ای قرآن در منزل برگزار شود . با اینکه من همیشه با رویی گشاده و آغوشی باز از این جلسات استقبال میکردم اما نمی دانم چطور شد ، غلامحسین صدا زد : حاج خانم مشکلی پیش آمده؟ می بینم خیلی تو فکری...
گفتم : مشکلی که نه ، اما ...
هنوز حرفم تمام نشده بود . پرسيد: بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟ گفتم : نه . تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم ؟
گفت : نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان می کنی .
برای اینکه نگران نشود . گفتم :
اتفاق که نه ، اما خبری برایت دارم .
بعد به او گفتم که باردارم ..
ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکر گزاری بر زبانش جاری نکرد . به شوخی گفت : هنوز تا دوازده فرزند راه داری ...
بعد مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد .
روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود به تلاوت سوره های قرآن می پرداختم درماه های آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر (نرجس ، اقدس ، انیس و ناهید) انجام میدادند من سعی میکردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم.
📚 منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول: به روایت مادر
🌷 تولد (۵)
ماه اسفند فرارسید . آخرین روزهای بارداری ام سپری شد . این ماه مصادف بود با ماه پر برکت و رحمت خدا ، یعنی ماه رمضان ...
یادم می آید یکی از شبهای احیا بود . مردم برای مناجات با خدا به مساجد و تکیه ها می رفتند ، با اینکه دلم به همراه آنها می رفت ، اما می بایست در خانه بمانم و منتظر تولد نوزادم باشم .
چون بچه ها کوچک بودند . همسرم من را تنها نمی گذاشت و در خانه به احیا و شب زنده داری می پرداخت .
شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر ، همه جا تاریک و ظلمانی بود و هوا هم از همان سر شب بارانی .
غلامحسین سجاده اش را در کنار پنجره اتاق پهن کرد و مشغول راز و نیاز با خدا شد . باران کم کم شروع به باریدن کرد و من ساعتی دعا و نماز خواندم و رفتم که بخوابم .
مدتی در رختخواب فرازهای دعای جوشن کبیر همسرم را که بلند بلند می خواند گوش می کردم .
ناگهان تمام خانه با نور سفید خیره کننده ای روشن شد مو بر تنم راست شد بسیار ترسیدم .
با همان حالت همسرم را صدا زدم . او
بالای سرم حاضر شد و گفت : اتفاقی افتاده ؟
📚 منبع : کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه نیست که شیر مرد است...
سلام
درسته که انتن تو #غزه قطع شده...
و ارتباط با اورژانس و آتش نشانی وجود نداره و ارتباط با همهدنیا قطع شده...
ولی اتصال با خدا قطع نشده
زمانی که حلقه محاصره بر پیامبر توی مدینه تنگ تر شد، گرسنگی وتشنگی و خستگی شدید بلند شد و گفت...
خدای من ای نازل کننده کتاب و ای سریع الحساب و ای پراکنده کننده احزاب...
خدایا زمین را در زیر پاهای یهودیان بلرزان و مارا بر آنها یاری ده...
خدایا دنیا بر ما تنگ گرفته پس آن را بر ما آسان کن بسیار خسته شده ودردهای بسیاری متحمل شده اییم...
ولی امیدمان به خدا بزرگ است...
خدا ما را ضایع نمیکند به خدا او مارا ضایع نمیکند...
#مقاومت
#طوفان_الاقصی
🕋حی علی الصلوه 🕋
عطرنماز
شهر ما بوی خدا داشت، دوباره ای کاش
با ظهورت نفس شهر معطر میشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب(سلام الله علیها)
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#یک_عکس
#یک_خاطره
بنده و مدافع حرم #شهيد_سعيد_عليزاده
مثل اين جوان را در اين سال ها كم نديده ام بزرگ شده در راهيان نور و راه پيدا كرده به نور...
گفتم: برای شهادتم دعا كند
هم براي #شهادت خودش دعا كرد،
هم برای شهادت من...
خودش رفت و من.....
#حاج_حسین_یکتا🌱
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
صلیاللهعلیکیااباعبدالله♥️
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64