eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.6هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 خواب زیبا🌹 خواب دیدم در مجلس دعایی نشسته ام، کسی می خواند: یا کریم یا رب. بعد ذکر مصیبت آقا امام حسین (علیه السلام) شروع شد.😭 ناگهان محمدحسین را در مقابلم دیدم. 🌹 خوشحال شدم و در آغوشش گرفتم❤. آنقدر محسوس بود که انگار در بیداری او را بغل کرده ام🌱 بعد یادم آمد که او شهید شده است، پیشانی ام را روی شانه اش گذاشتم و گریستم😭 گفتم: «محمدحسین🌹 رفتی و ما را تنها گذاشتی» به آرامی سرم را بلند کرد و با لبخند گفت: 💚 «علی آقا نگران نباش! ما با شما هستیم. ما با شما هستیم».😭😭 محمد علی کارآموزیان شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
❤🌹 زندگی شهید یوسف الهی سراسر معنوی بود. به عبادت اهمیت فراوانی می داد و هیچ چیز مانع ارتباطش با خدا نمی شد.💞 به تمام نیروهایش عشق می ورزید و مانند یک پدر برایشان دلسوزی می کرد.💚 هر وقت بچه ها برای شناسایی می رفتند آنها را تا ابتدای محور همراهی می کرد و همان جا منتظرشان می نشست تا بر گردند.❤ یک شب در منطقه مهران؛ من، محمد حسین و یکی دیگر از بچه ها به نام سید محمود برای شناسایی رفته بودیم. 🌹 سید محمود جلو رفت و من و محمد حسین بالای رودخانه گاوی منتظرش ماندیم.👌 سید حدود دو ساعت دیر کرد. در این فاصله محمد حسین به گوشه ای رفت و سرگرم نماز و عبادت شد.✨ این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت، حتی در منطقه خطر نیز از عبادت و راز و نیاز با خدا غافل نمی شد.💚 رفتار و کردار او به گونه ای بود که لحظه به لحظه زندگی اش و جزء به جزء حرکاتش انسان را به یاد خدا می انداخت.✨ محمدعلی کارآموزیان شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
🦋🌹 یک بسیجی ام🌹 در طول مدتی که محمدحسین مسئول شناسایی لشکر شده بود، من و مجید آنتیک چی چندین بار به او اصرار می کردیم که به عضویت سپاه دربیاید، اما او زیربار نمیرفت و می گفت: «شما دنبال چی هستید؟ اینکه یکی به نیروهای سپاه اضافهشود؟ من دوست دارم به عنوان یک بسیجی خدمت کنم. پس بگذارید راحت باشم.»گفتیم: «محمدحسین! مگر سپاه چه اشکالی دارد؟گفت: «سپاه هیچ اشکالی ندارد، خیلی هم خوب است، اما من خدمت در لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم.» محمدحسین این قدر ظرفیت و لیاقت داشت که می توانست از فرماندهان رده بالای سپاه شود؛ اما این در صورتی بود که به عضویت سپاه در می آمد و رسمی می شد. بارها مسئولین لشکر به او پیشنهاد می کردند، اما چون به بسیج عشق می ورزید، نمی پذیرفت؛ تا جایی که سفارش کرده بود اگر من شهید شدم روی سنگ قبرم ننویسید پاسدار، اگر چنین کلمه ای بنویسید روز قیامت جلوی شما را خواهم گرفت📿 من یک بسیجی ام😭 مهدی شفازند شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
🌸 🎋🌸 شیوه محمدحسین❤ رابطه محمدحسین با نیروهای زیردستش رابطه ای صمیمی و دوستانه بود و در مورد فرماندهان مافوقش بسیار مطيع و حرف شنو و علاوه بر همه اینها فردی بود خیلی خونسرد و آرام🌺 شاید بشود گفت کسی پیدا نمی شود که عصبانیت او را دیده باشد💚 در عملیات والفجر چهار قرار بود ما روی ارتفاعات برویم و آنجا سردار سلیمانی بچه های اطلاعات را توجیه کند. ما نیم ساعت دیر رسیدیم😔 سردار که در این زمینه ها بسیار حساس بود، خیلی ناراحت شد. وقتی رسیدیم ایشان با تندی و ناراحتی به محمد حسین گفتند: «چرا دیر آمدید؟» خب! من با اخلاق ایشان آشنایی نداشتم به همین خاطر از برخوردشان ناراحت شدم، اما محمدحسین با همان حالت همیشگی اش که یک لبخند در گوشه لبش بود، خیلی خونسرد گفت: معذرت میخواهیم!🙏 جاده بسته بود و ماشین گیر نیامد.»🤎 ما وقتی حالت محمدحسین را دیدیم، ناراحتی خودمان را فراموش کردیم💟 این برایمان جالب بود که محمد حسین بدون کوچکترین دلخوری، برخورد مافوقش را می پذیرد و اصلا دلگیر نمی شود!🌷 : تاج علی آقا مولایی یادونام شهدا باذکر صلوات🌹 شمادعوت شدید •✾•🌿..🌺..🌿•✾• @shahid_aref_64
°•|🌿🌸 √ فرمــانده بـے ادعـا +تا رسیدیم گفتند: فرمانده دستور داده ڪسے روے خط الراس نره…. _صبح ڪه شد، چشم باز ڪرده و نڪرده، نگاهم افتاد به جوانے ڪم سن وسال.… . +رفته بود بالاے خط الراس و با دوربین منطقه را بر انداز میڪرد.… _با حرص سرش داد زدم بیا پایین اخوے، میخواے همه مون رو به ڪشٺن بدے؟ +نگاهے ڪرد و پرسید عصبانے هستے؟ _جواب دادم؛ چرا نباشم؟ از گردان ۱۸۰ نفره مون خیلے ها شهید شدن. +گفٺ: ڪدوم گردانے؟ گفٺم ضد زره خندید، پس بچه تهرانے؟ _ڪفری شدم از سوال ڪردن هایش. گفتم شلوغ بازی نکن بیا پایین.‌… +سر و صدا ڪه بلند شد، بچه ها از سنگر زدن بیرون. . _تا آمد پایین یڪے از بچه ها بغل گرفٺ و بوسیدش. +پیشانے ام را بوسید و گفت: خسته نباشے. بچه هاے شما خوب عمل ڪردن.… _وقتے رفٺ گفتند؛ حتما نشناخٺیش ڪه هرچے از دهنت دراومد بهش گفتے؟ . +پرسیدم مگه کے بود؟! گفٺند: آقا مهدے زین الدین فرمانده لشڪر. . :عباس منشے زاده 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
شیرین😍 خواب دیدم در مجلس دعایی نشسته ام، کسی می خواند: یا کریم یا رب. بعد ذکر مصیبت آقا امام حسین (علیه السلام) شروع شد. ناگهان محمدحسین را در مقابلم دیدم. خوشحال شدم و در آغوشش گرفتم. آنقدر محسوس بود که انگار در بیداری او را بغل کرده ام☺️ بعد یادم آمد که او شهید شده است، پیشانی ام را روی شانه اش گذاشتم و گریستم. گفتم: «محمدحسین رفتی و ما را تنها گذاشتی» به آرامی سرم را بلند کرد و با لبخند گفت: «علی آقا نگران نباش! ما با شما هستیم. ما با شما هستیم» محمد علی کارآموزیان تنگ شهیدان است😭 یوسف الهی🌹 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
محفظه‌های شیشه‌ای «آخرین دیدار» وقتی پسرم خبر داد، محمدحسین🌹 در بیمارستان خاتم‌الانبیاء بستری است، خانه برایم مثل زندان شد، مادرش هم اصرار داشت که همین امروز برای دیدن محمدحسین🌹 به تهران برویم این شد که با حاج خانم و دو پسرم محمدعلی و محمدشریف به طرف تهران حرکت کردیم. اینقدر نگران بودیم که نفهمیدیم مسیر راه کرمان تا تهران را چطور سپری کردیم، دلم هزار راه می‌رفت و افکار جورواجور ذهنم را خسته کرده بود از طرفی نگران همسرم بودم تصمیم گرفتم، طوری برنامه‌ریزی کنم تا خودم محمدحسین🌹 را ندیدم، مادرش را بالای سرش نبرم چون حدس می‌زدم، حالش خیلی وخیم باشد. ما را به اتاقی که مجروحان شیمیایی در آن بستری بودند، راهنمایی کردند، از دور دیدم که محمدحسین🌹 درون محفظه‌ای شیشه‌ای روی تخت خوابیده، سر و صورتش به خاطر مواد شیمیایی سوخته بود، نزدیک که شدم فقط با اشاره سلام و علیکی کرد و با برق چشمان نیمه بازش محبتش را به ما رساند. معلوم بود که دیگر رمقی برایش نمانده اشک از چشمان من و برادرش سرازیر شد و ما بیش از او بی‌رمق شدیم، کمی بالای سرش ایستادیم که متوجه شدیم او دیگر نفس نمی‌کشد و با آرامش خاصی جان به جان آفرین تسلیم کرد. او منتظر بود تا ما را ببیند و برود، اول گمان کردیم اشتباه می‌کنیم پرستارها را صدا زدیم، دورش جمع شدند و بعد از معاینه شهادت او را تایید کردند😭😭 :مادرشهید❤️ یوسف الهی🌹 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•┈••✾◆🍃🌺🌸🍃◆✾••┈• ❇️ شهیدعباس‌کردانی از قبـل مـی دانست که در چه روزی و در کجا شهید می شود. ❇️ شبی آقا امام رضا علیه السلام را در خواب می بیند، آقا در خواب، ساعت، تاریخ و مکان شهادتش را به او اطـلاع می دهـد. و عبـاس بـه صـورت خاص این اتفاق را برای چند تن از دوستانش نقل می کند .  ❇️ یک روز بعد از دومین اعزامش که بنا به دلایلی به اهواز برگشته بود به بنده گفت : فلانی این سفر آخر من هست و دیگر برنمی گردم ❇️ ( البته من از کارهایش متوجه شدم که مقداری عوض شده ) به او گفتم چرا می گویـی سـفر آخر  هست ؟ برنمی گردی یا اینکه شهید میشی ؟ ❇️ سرش را تکان داد و گفت : بله من شهید خواهم شد .  خواب ♥️ را دیدم و امام رضا علیه السلام که دروغ نمی گوید، ❇️ من تعجب کردم ولی او گفت سال گذشته نیز به تو گفته بود که سال آخر زندگی من هست و شهید خواهم شد.  و من در آن لحظه سخنش را به یاد آوردم . ❇️ سرانجام عباس همانطور که خودش پیش بینی کرده بود، در تاریخ ۹۴/۱۱/۱۹ در عملیات آزادسازی دو شهر نبل والزهرا در اثر اصابت تیر به سینۀ اش به شهادت رسید و پیکرش حدود چهار روز در محل ماند. ❇️ زمانی که پیکره به دست ما رسید جزء ناحیه ای که تیر خورده بود ، مابقی سالم بود . ❇️ شهید چهار روز به حالت سجده قرار داشت وبوی بسیار خوبی از پیکرش ، آن محل را فرا گرفته بود . : دوست شهید ❤️ هدیه به روح مطهر شهید والا مقام صلوات 💚الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم💙
⚘️کانال شهیدعارف یوسف الهے↶ 🆔@shahid_aref_64 🍀🪻🍀 ☘️فرزندانتان را به سمت عاق شدن یا قطع رحم، نبرید!... 👈قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم 👇 ✍حضرت خدا الله علیه و آله فرمودند: متعال رحمت كند كسى را كه# فرزندش را بر# نيكى كردن به خود يارى نمايد. گويد: کردم# انسان چگونه# فرزندش را بر نيكى كردن به خويش يارى كند؟ : عمل اندكى را كه در توان اوست بپذيرد و از عملى كه بر او سخت است درگذرد، بر او ستم نكند و با او بداخلاقى ننمايد كه چنین کند# در اين صورت بين او و از جز# عاق شدن يا رحم كردن# فاصله‌اى نخواهد بود. 🍀سپس پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمودند: است. خداوند آن را پاكيزه نموده است و بوى آن را نيز پاكيزه قرار داده است؛ به طورى كه آن از# مسير دو هزار سال راه مى‌شود، امّا كسى كه عاق شده، كسى كه # رحم كرده و كسى كه لباس خود را از روى بر زمين مى‌كشاند،# بوى بهشت را# استشمام نخواهند كرد! 📚 کافی ج6 ص50
! 🌷یکی ازدوستانم برایم نقل کرد؛ مدتی بود ازدواج کرده بودم، همسرم خوابی عجیب دید، او می‌گوید خواب دیدم در گلزار شهداء شیراز شما را گم کرده ام. پس از جستجو بسیار خسته و نگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد. گفتم شوهرم را گم کرده ام و هرچه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم. او گفت نگران نباش من می‌دانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد و گفت به شوهرت سلام برسان و بگو بی‌معرفت، مدتی است سراغی از ما نمی‌گیری! 🌷وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی ۲ سال گذشته دائم به گلزار شهداء و سر قبر شهید موسوی می‌رفتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهداء غافل شد‌ه‌ام. بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم. همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که در خواب دیدم و برایت پیغام داد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید کوچک موسوی : برادر حسن جنگی مداح اهل بیت (ع) شهید ⚘️شهیدعارف یوسف الهی 🆔@shahid_aref_64