『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
✿⃟🥀 #خاطراتتفحص🩸 #قسمتچهارم🦋 ❀فکه دیگر جای من نیست❀ یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم ، به
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتپنجم🦋
❀انگارنهانگار❀
دم دمای ظهر بود که در ارتفاع ۱۱۲ کار می کردیم. شهید در نمیآورد. خسته شده بودیم.صدای اذان ظهر از بلندگوی مغرب گوشمان خورد. گفت این کار را تعطیل کنیم و برای ناهار و نماز به مقر برویم. آماده شدیم ، رفتیم تا دستگاه را خاموش کنم. انگار کسی به آدم چیزی بگوید، گفتم یک بیل هم آن بالا را بزنم و دستگاه را خاموش کنم. پاکت بیل را در خاک فرو بردم و آوردم بالا، خواستم دستگاه را خاموش کنم که بروم پایین، ناگهان دیدم پیکر یک شهید در پاکت بیل پیدا شده.رفتم جلوی بیل. پیکر شهید کاملاً داخل پاکت بیل خوابیده بود؛ یعنی بیل که زده بودم بدن او آمده بود داخل پاکت. خاکها را که خالی کردیم، جمجمه اش پیدا شد. پلاک ها را که دور گردنش بود در آوردیم، یک قمقمه آب پهلویش بود که سنگین بود. در آن را که باز کردیم، دیدیم آب زلالی در آن موجود است. شهید را که به مقر بردیم ، سید میر طاهری با آب آن قمقمه روزه اش را افطار کرد؛ آبی زلال، انگار نه انگار که ده سال داخل قمقمه وزیر خاک مانده باشد.
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093