eitaa logo
اَرِنی
5.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
116 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را به پاس این همه سرگشتگی‌ به نامم کن
دو چشم ميشی تو گرچه رام و آرامند ولی اراده كنی، شیر و شاه در دامند
جدا کردند آدم‌ها، مرا از تو، تو را از من تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من
من ماهی‌ام امّا به سرم شور نهنگ است این برکه‌ی بی‌حوصله اندازه‌ی من نیست
آغوش تو چقدر می‌آید به قامتم در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
هزار صحبت ناگفته در نگاهِ من است ولی دریغ که این شوق در نگاهِ تو نیست...
دنیا بدون عشق ، چه دنیای مضحکی‌ست شطرنج ، مسخره‌ست زمانی که شاه نیست
با دل صدپاره می‌خندم که من هم چون انار با تمام رنج‌ها سرگرم مردم‌داری‌ام
قندان نقره‌کاری بازار اصفهان تقلید ناشیانه‌ای از سیم ساق توست
تا دست من به حلقه‌ی زلفت مزین است انگار داده است سلیمان نگین به من
محدوده‌ی قلمرو من چین زلف توست از عرش تا به فرش رسیده ست این به من
تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی بگو چه کار کنم چشم ماجراجو را؟
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌ در جـان من، طنينِ صدای بنان تويى زيباترين الاهه ی ناز جهان، تويى
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را به پاس این همه سرگشتگی‌ به نامم کن
تمثیلِ غمِ عشقِ تو با قلبِ ظریفم یک باغ انار است و یکی کاسه چینی
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه‌ای تمامم کن
اگر سنجاق مویت واشود از دست خواهم رفت که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور
درخت خشکم و هم صحبت کبوتر ها تو هم که خستگی ات رفت میپری از من
خوش به حالِ بوته‌یِ یاسی که در ایوانِ توست می‌تواند هر زمان، دلتنگ شد، بویت کند
تو روزی باز خواهی گشت! این خط این نشان امّا دریغا چون نخواهی یافت حتی رَدّ پا از من!
جغرافیایِ کوچک من بازوانِ توست ای کاش تنگ‌تر شود این سرزمین به من...
نسیمی آمد و برداشت از سر روسری‌ها را مگر پاییز رنگی‌تر کند خاکستری‌ها را
درختِ خشکم و هم‌صحبتِ کبوترها تو هم که خستگی‌ات رفت؛ می‌پری از من
 خِش خش صدای پای خزان است، یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند
در شیشه کرد خون مرا آنکه پیش از این آورده بود قلب مرا با زبان به دست