🔰داستان یک سکوت!!
✍مدتی قبل دعوتم کرده بودند به یک جشن؛
جشن تشرف دخترانه!!
بارها به جشن های پسرانه رفته بودم وگفتگو با آنها کار من بوده است. اما جشن تشرف دخترانه برای دختران نورانی ۹ساله؛ کار سختی بود.
بیش از همه، این سخت بود که باید ساکت شان می کردم.
صحبتم را با یک جمله شروع کردم و آنها کلی با این جمله خندیدند و ساکت شدند تا بقیه اش را بشنوند.
گفتم : خدا پسرها را آفرید تا برای دخترها کار کنند.
بعد مثال های متعددی زدم که دخترها تماشا میکنند و پسرها کار می کنند. مثل برداشتن وسایل سنگین و خرید نان و گذاشتن زباله جلوی درب منزل و جنگیدن در جبهه و...
چون این موارد را با طنز می گفتم، بجای حرف زدن فقط میخندیدند.
بعد هم گفتم سعی کنید زندگیتان پر از نشاط باشد. ورزش کنید، کوه بروید، دوچرخه سوار شوید، بخندید، با دوستانت بازی کنید و فقط مراقب باشید نگاه نامحرمی مزاحم شادیتان نباشد.
یکی از آنها گفت : حاج اقا ما میخوایم شاد باشیم ولی جایی برای شادی اینجوری نداریم و هرجا میریم غریبه ها هستند.
«سکوت کردم»
راست میگفت.آنها نه پیست دوچرخه سواری و مسیر کوهنوردی اختصاصی دارند، نه پارک اختصاصی.
به ندرت بوستان هایی هست که برای رفتن به آنجا باید از یک طرف شهر به آن طرف شهر بروی.
با این وضعیت یا بایددر جلوی چشم آقایان مریض شادی کنی یا باید بنشینی منزل و شادی دیگران را تماشا کنی.
به خودم قول دادم اگر روزی در این کشور اختیاری به دست آوردم، شهرها را محل شادتری برای دختران قرار دهم.طوری که بدون نگاه مزاحم، از عمق جان از دختر بودن خود راضی باشند و ازدنیا لذت ببرند.
🔸 #حجتالاسلامبهنامحشمدار🌷🌹