برا بقیه سناریو میچینم ولی برای آمال باید سناریو واقعی خودمونو تعریف کنم🕶 :
توی ضبط برنامه برنامه محفل آشنا شدیم و فهمیدم چنل داره آیدی هامونو برای تبادل رد و بدل کردیم . . 🤝🏻شدیم دوستای منگولیییی مجازی همممم .🌿 به نظرم اسمی که تو نگاه اول بهت میاد مهلا است✨✨
—* برای خوشحالیت یه بلیط مشهد جور میکردم (نویسنده خودش نیازمند است: )—
[بدون هیچ اتفاقی ، اتفاقی ، اتفاق نمی افته🤏🏻 ]
—
- هر شب به یادِ تو خوابم نمیبرد : )
لعنت به فکر و خیالت.. [ کمی نیا ]
—
—آمـــــال عزیــزم—
تو هیئت باهم دوست میشدیم و هر روز میومدی دنبالم تا یه وقت از سر تنبلی هم که شده توفیقات از دست ندم !
تفریح مورد علاقمون پیاده روی تو یه کوچه ی پر درخت بود . 🌴
اسمت محیصا بود و از اون دوستایی میشدی که یه وقتایی خیلی ساکتن و حرفای دلشون رو به تو ، پشت قاب گوشیت قایم میکنن📄
*— برات کلی مارکر و رنگ و خرت و پرت طراحی میخریدم—
[ برای یه استاد اُفت داره باور کردنِ حرفایِ کذب و مضخرف دیگران 🌿! ]
—
ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
👆🏻
(اصن فان نبود ! خیلیم مرتبط بود؛ والا😹)
—
—مــحــــــا عــزیــــزم—
تو اربعین یه موکب ایرانی دم پریز شارژ ها نشسته بودم که یه دختری اومد پریز بقلی 📲، خیلی خوش برخورد بود و گرمصحبت شدیم . . تهش فهمیدم اسمش حلما ست و به طور خیلی اتفاقی هم محله ایم! 🏡بعد از اینکه شماره های همو گرفتیم قرارمون شد رفتن به کلاس های مختلف برای آپدیت عقایدمون 💪🏻.
*— میرفتیم سید الکریم
اشترودل میخوردیم و زیارت اصولی میکردیم
[ ادامه بده و بهترین ورژن خودت باش]
—
دیوانه میشود دلِ عاقل در این حرم
دیوانهای که عاشق زنجیر میشود..🫀⛓
—
—عــشـاق عـــزیـــزم—
از طریق سوره سادات (خواهرم) که تقریبا هم سنتهه باهات آشنا میشدم 🤝🏻، ولی خب انقد منگولی و بامزه و خوش صحبت بودی که هر سری راحت باهم گرم صحبت میشدیم و ساعت ها میخندیدیم😂 🎀 کلی باهات حال میکردم و همیشه میگفتم برنامه بچینیم بریم بیرون. اسمت ملیکا بود و همچنان عاشق نوشتن، میرفتیم پارک بانوان و با شلوارک گلگلی کلی آب بازی میکردیم 🦖 🔫
*— کتاب بهت هدیه میدادممم📚—
[ آدما تغییر میکنن! این طبیعیه ، از اونایی که تاکسیک ان دل بکن :)! 🚮]
—
دل من کجا پذیرد عوض تو دیگری را؟
دگری به تو نماند، تو به دیگری نمانی !
—
—بهــار نارنــج عــزیـزوم—
داستان آشنایی واقعی ما این جوری بود که اولین باری که پامو گذاشتم تو موسسه
قُل آبیمو پیدا کردم 🦕👐🏻
هیچ سناریو ای نمیتونم بگم ، بهت اسم آلا میاد ولی احتمالا تو دنیای موازی میومدی به خوابم و میگفتی من در آینده یکی از اون بهترینننن دوستات میشم . . ، 🫂👀
هیچ وقت اینو نگفتم ولی اون روز تو اعتکاف که دستای همو گرفته بودیم یکی از قشنگ ترین لحظه ها بود :))🤝🏻
*— برات عروسک گوئن میخریدم🗿—
[ تو عقب نیستی ! فقط یه کم خسته شدی ، یه کوچولو استراحت کن🦦🌿 ]
—
- به جز آغوش ِتو هرگز برایم نوشدارو نیست
نهنگی خسته میفهمد ، نوازشهای ساحل را..
—
—صد و بیست و هشت عزیزم—
باهم تو مدرسه آشنا میشدیم اسمت رها بود و سر یه پروژه ای که باهم باید انجام میدادیم صمیمی میشدیم و تو باهام راجب اونی که دوسش داری درد و دل میکردی ، باهم قدم میزدیم تو کوچه ها و کروسان و شیرکاکائو میخوردیم.🪵🌾
*— کافه مهمونت میکردم ☕️—
[ بعضی وقتا اتفاقای بزرگ ، نیازمند یه جرقه کوچیکن☁️]
—
- دلم میخواهدت اما چه باید کرد؟ یک دختر ،
نمیگوید که چشمانم شما را در نظر دارد..
—
—ابــــری عـزیــــزم—