باهم تو مدرسه آشنا میشدیم اسمت رها بود و سر یه پروژه ای که باهم باید انجام میدادیم صمیمی میشدیم و تو باهام راجب اونی که دوسش داری درد و دل میکردی ، باهم قدم میزدیم تو کوچه ها و کروسان و شیرکاکائو میخوردیم.🪵🌾
*— کافه مهمونت میکردم ☕️—
[ بعضی وقتا اتفاقای بزرگ ، نیازمند یه جرقه کوچیکن☁️]
—
- دلم میخواهدت اما چه باید کرد؟ یک دختر ،
نمیگوید که چشمانم شما را در نظر دارد..
—
—ابــــری عـزیــــزم—