عرشیان نور
انا لله و انا الیه راجعون 🔹خانواده محترم شهید والامقام غلامرضا ادیبی سلام علیکم پدران _مادران،
شهید غلامرضا ادیبی در آذرماه سال 1360 در عملیات طریق القدس و در شهر بستان کربلایی شد
شادی روح این شهید و پدر و مادرش صلوات بفرستید
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
┄┅─✵💝✵─┅┄
✧❁﷽❁✧
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ( البته نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند، بلکه زندهاند و در نزد خدا متنعّم خواهند بود.) آیه ۱۶۹ سوره آل عمران
قسمتی از وصیتنامه
ای امت شهید پرور شما که با ایثار و صبر و استقامتتان توانسته اید پشت شرق و غرب را بشکنید چنان به خدا اتکا کنید و فرمانبردار باشید تا بتوانید رضایت خدا را کسب کنید .
🌹نام:عبدالرضا
🌹نام خانوادگی:صالحی
🌹نام پدر:رجبعلی
🌹تاریخ شهادت:17 آبان ماه 1364
🌹محل شهادت:آبادان
🌹نام عملیات:خط پدافندی
🌹محل خاکسپاری:گلستان شهدا شهر سده لنجان
🌷تهیه شده در عرشیان نور گروه اختصاصی شهدای شهر سده لنجان🌷
📱سامانه پیامک:50002060808088
🔶ایتا
eitaa.com/arshianenoor
🔶روبیکا
rubika.ir/arshianenoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فراز تصویری
💠استاد شحات محمد انور
📖شمس
✅بسیار زیبا
🎞🎙 تلاوت ، تقدیم به روح شهید عبدالرضا صالحی
روز حصر آبادان، رفتم شادگان تا سری به خانواده بزنم. همه روی زمین سرد خوابید بودند و وسیله ای نداشتند. به برادرم گفتم برگردیم آبادان چند وسیله زندگی از منزلمان برایشان بیاوریم. تا رسیدیم آبادان دیدیم شهر شلوغ و در تلاطم است. ماشین ها بار زده بودند تا اسباب خود و مردم را بیرون از شهر ببرند، ولی امکانپذیر نبود و همه وسایل خانه را برگرداندند.
رفتیم منزل که اعلام کردن آبادان محاصره شده. شب را منزل خواهرم در ایستگاه ۶ زیر بمباران و بدون امکانات خوابیدیم و صبح راه افتادیم تا به شادگان برویم که راه بسته شد.
پیاده بسمت چوئبده راه افتادیم. خمپاره بر سرمان می ریخت و مرتب روی زمین دراز می کشیدیم. ساعت ۱ به چوبده رسیدیم و با قایق از رودخانه عبور کردیم.
تانک های دشمن آنطرف روخانه به گل نشسته بودند و مردم در این طرف در آرامش، تعجب کرده بودم !!!!
مردم می گفتن سریع بروید تا عراقی ها شما را ندیده اند. راهی طولانی در پیش داشتیم. آنروز بدون آب و غذا تا شادگان پیاده رفتیم. در طول مسیر عراقی ها از دور بسمت ما تیر می زند. من نگران برادر و برادر نگران من و اسارت من، اما خدا را شکر آنروز جان سالم بدر بردیم و حدود ۱۱ شب به سه راهی شادگان رسیدیم. خانواده های آنجا منتظر فامیل خود بودن از جمله پدر خدا بیامرزم.
جان را سپردید و رفتید
عقیده تان این بود
از سر مَباد کم شودش
تارِ مویِ وطن ...
#قهرمانان_وطن
🌸⃟🌹🕊჻࿐✰🌹🍃