📙#حکایت
سگی از کنار شیری رد می شد
چون او را خفته دید، طنابی آورد
و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد سعی کرد
طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود
شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی
نیمی از جنگل را به تو می دهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند
به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم
زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند
و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.
@Arshianfra