eitaa logo
حوزه هنری اصفهان
2.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
325 ویدیو
46 فایل
همراه با رویدادها و فعالیت های فرهنگی هنری اصفهان کانال تلگرام: t.me/artesfahan پیج اینستاگرام: instagram.com/artesfahan.ir وب سایت: esfahan.hozehonari.ir بله : ble.ir/join/72eWGE45QA
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روایت جمهور
آقای رئیس جمهور همین امروز ظهر با رفقا نشسته بودیم و داشتیم درباره انرژی کلمات حرف می زدیم. عده ای موافق بودند و عده ای مخالف. نمی دانم آنهایی که مخالف بودند حالا که فیلم دوربین مخفی سقوط بالگردت را می بینند نظرشان فرق می کند یا نه؟ آقای رئیس جمهور اولش که خبر سقوط بالگردت را شنیدیم دوسه تا نوجوان که از فیلترینگ ناراضی بودند گفتند خدایا شکرت. فکر می کردند تو که نباشی اینستا و یوتیوب رفع فیلتر میشود. تو همانقدر که خستگی ناپذیر کار می کردی حتی در خانه های ما طرفدارانت هم غریب بودی. حالا نشسته ام و کلیپ های طنز مسخره ای که تو بزرگوارانه از کنار آن میگذشتی را دوباره نگاه می کنم. آنجا که غذای ساده هیئتت را مسخره می کردند و می گفتند از هیئت بغلی قرض کرده ای و مخلوط بوده و تو با متانت گفتی اگه مخلوط هم بوده تبرکی امام حسین است یک جور دیگری مظلومیتت دلم را می سوزاند. یادم می افتد به روزهای انتخابات که به خاطر جواب دادن به توهین یک نفر با بدرقه فحش های ناموسی یکی از مادران از گروه کلاس فرزندم لفت دادم و بقیه مادرها که جرئت حرف زدن نداشتند در پی وی دلداری ام دادند و گفتند طرفدار تو هستند ولی جرئت نمی کنند حرف بزنند. یادت هست چقدر همه به همدیگر می گفتیم به شما ناهار دادن؟ و می خندیدیم. تو نگران ناهار خوردن کارگرها هم بودی. روسفیدمان کردی با شهادتت با اینجور رفتنت با سخت کار کردنت با آخرین کلیپت در صحبت با آن پیرمرد روستایی یادت هست دغدغه حلال بودن رای ات را داشتی. رای ما حلالت دکترجان. @revayatejomhour
هدایت شده از روایت « خونمون»
ما باعث شدیم ucf را بزنند مرد تفنگ خریدنت چه بود؟ ما را چه به تسلیحات نظامی؟ به شغل و کسب کارت برس. برنج و روغن و ماست و پنیر و نهایتا پفک و بیسکوئیت بده دست مردم. به خدا تکلیف ما در موقعیت حساس کنونی همین است. اما گوش نکرد که نکرد. راه افتادیم سمت ucf. پایگاهی چند ماه پیش در روستای زردنجان خریداری کرده بودیم برای چنین روزهایی. نیروها را که همگی از فامیل همسرم بودند خبر کردیم که روز جمعه خودشان را به آنجا برسانند. من صلح طلب بودم. از اولش هم گفتم مرا در رده نظامی قرار ندهند. محدوده ساختمان را ممنوعه قرار دادم و شروع کردم به غذا پختن برای نیروهایی که داشتند لباس عوض می کردند. مرد و زن. لباس های شیک و پیکشان را درآوردند و از مخزن لباس های به دردنخور در پایگاه استفاده کردند. بیشتر به کسانی می مانستند که برای گدایی سر چهارراه آماده می شوند و نه رزم. پای فرگاز ایستاده بودم و برنج هایی که داشتند شفته می شدند را مزه مزه می کردم. جوجه ها را مواد زده ببودم با نمک فراوان. جوجه بی نمک اصلا فایده ندارد. خوشحال بودم که در امانم. خوشحالی ام دیری نپائید. تازه عروس فامیل که تابه حال آن روی خشمگین مرا ندیده بود به خود جرئت داد و وارد محدوده امن من شد. پررو پررو آمد داخل و همان طور که توی چشم هایم نگاه می کرد، تفنگش را به سمتم گرفت و رگباری توی چشم هایم شلیک می کرد. آب بود که توی صورتم خالی می شد. جنگ به من که صلح طلب بودم و در آشپزخانه مشغول خدمت به آنها بودم هم تحمیل شد. عصبانی شدم. غذا را رها کردم‌ در یک آن دور و برم را نگاه کردم. آن بیرون کار از تفنگ گذشته بود. همه با سطل و قمقمه و شلنگ آب روی سر هم آب می ریختند. چشمم افتاد به سینک ظرفشویی و ظرفی که پر از آب مرغ و برنجی بود که شسته بودم. ذوق کردم.آب کثیف بهترین سلاح من بود. ظرف را برداشتم. پا گذاشت به فرار. دنبالش دویدم. از در بیرون رفتم. حالا وسط جنگ بودم. آب کثیف را خرج خودش و شوهرش و پدرشوهرش کردم. شلنگ آب را گرفتند روی سرشان تا تمیز شوند. منبع آب شلنگ آب مانده و بوی زخم گرفته استخر بود. چند لحظه فرصت داشتم تا وسیله ای برای دفاع خودم پیدا کنم. دوتا از برادرشوهرهای عروس مذکور هم وارد عمل شدند. مادر خانواده هم در آستانه در منطقه امن ایستاده بود و خانواده اش را شیر می کرد. دستش را گرفتم و کشیدمش بیرون. به یمن رژیم کتو وزنی نداشت و به پرکاه می مانست.فوری بغلش کردم و گرفتمش رو به حمله سطلهای آب. من و سپر انسانی ام هر دو خیس شدیم. تازه بازی شروع شده بود. من نمی خواستم بیایم مرا به زور آوردند. حالا باید حالشان را جا می آوردم. جشن آغاز تابستان۱۴۰۴ که همسرم با خرید تفنگ های آب پاش از چند ماه پیش برنامه‌ریزی کرده بود حتی با تهدیدهای دشمن به زدن تاسیسات اتمی اصفهان متوقف نشد. تازه جنگ شروع شده بود. ادامه دارد..... «روایت جنگ ایران را اینجا بخوانید» https://eitaa.com/revayatekhunemun