15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ماجرای تکان دهنده " معجزه دعای مادر اصفهانی"
🎤شیخ مهدی دانشمند
#برای_دیگران_بفرستید
#مادر
#کربلا
🥀🍂
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ*
💠https://eitaa.com/joinchat/3285778711C8e0a2711e3
فضائل حضرت زهرا س - @BARAKATE_14MASUM.mp3
زمان:
حجم:
1.87M
🎊 #میلاد_حضرت_زهرا سلام الله علیها
♥️فضائل حضرت_زهرا (سلام الله علیها)
👤حجت الاسلام رفیعی
💐 #روز_مادر خدمت تمام #مادر های کانال تبریک و تهنیت باد
لطفا برای خادمان کانال و عاقبت به خیری تمام فرزندان ایران دعا کنید ☘🥀
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3285778711C8e0a2711e3
نوزاد از سینه مادرش شیر میخورد تا آنکه سیر میشود
کلسیم ازاستخوان های مادر کم میشود و دندان های او را به درد می آورد
و سبب استرس و اضطراب مادر میشود
هنگامیکه آن نوزاد برای خود مردی میشود
پایش را بر روی پای دیگر می اندازد و
در قهوه خانه ای با کلاس با ادعای علم و فرهنگ میگوید :
عقل زن نصفه و نیمه میباشد
تا به حال از خودت پرسیدی عقل تو که کامل است چگونه کامل شد؟
عقل تو از غذای همان صاحب عقلی که نصفه و نیمه هست کامل شد.
👍👍👍
واقعا جمله قشنگیه باید قاب گرفت...
#مادر
@artdatbahoda
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌دل #مادر را نشکونید
🔅با مادر مشکل نداشته باشید🥺
دکتر_سعید_عزیزی
✨لطفا مطالب کانال با لینڪ ڪپی بردارے بشه✨
با منتشر کردن در ثواب ان شریک باشید
لینک کانال ارتباط با خدا👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_یهو_نورانی_شد_همه_شبا_محمود_کریمی.mp3
زمان:
حجم:
15.32M
یهو نورانی شد همه شبا
یهو بارونی شد آسمونا
یهو چشم حسودا در اومد
اومد حبیبه ی نور خدا
#مادر🎊
#روز_مادر 🎊
#میلاد_حضرت_زهرا(س)🌸
محمود_کریمی🎙
لینک کانال ارتباط با خدا👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅هرکی هرجایی رسیده از دعای مادرش بوده☝️
🟣قسمت اول
#دکتر_سعید_عزیزی
#مادر
لینک کانال ارتباط باخدا 👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅هرکی هرجایی رسیده از دعای مادرش بوده☝️
🟣قسمت دوم
#دکتر_سعید_عزیزی
#مادر
لینک کانال ارتباط باخدا 👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
18.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #مادر یک مقام و جایگاه است که باید به آن احترام گذاشت...
❤️خانم که حالش خوب باشه،حال همه خوبه☺️
#دکتر_سعید_عزیزی
#روز_مادر
لینک کانال ارتباط باخدا 👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_یهو_نورانی_شد_همه_شبا_محمود_کریمی.mp3
زمان:
حجم:
15.32M
یهو نورانی شد همه شبا
یهو بارونی شد آسمونا
یهو چشم حسودا در اومد
اومد حبیبه ی نور خدا
#مادر🎊
#روز_مادر 🎊
#میلاد_حضرت_زهرا(س)🌸
محمود_کریمی🎙
لینک کانال ارتباط باخدا 👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
🌹🍃اعمال عبادی روز جمعه🍃🌹
🔹نماز جمعه
🔹غسل جمعه
🔹به جا آوردن نمازهای مستحب، مانند نمازهای نافله
🔹روز جمعه، نمازهای هدیه به پیامبر اكرم(ص) و #حضرت_زهرا(س)، نماز اعرابی و نماز جعفر طیار
🔹خواندن دعاهای اختصاصی #روز_جمعه
🔹خواندن زیارتهای خاص این روز، مانند زیارت #امام_حسین(ع) و زیارت #امام_زمان(عج)
🔹صلوات فرستادن بر پیامبر اكرم
🔹تلاوت قرآن به ویژه برخی سورههایی كه به خواندن آنها سفارش شده است.
🔹دعا كردن و طلب مغفرت از خداوند
🔹فراگیری دین
🔹انتظار فرج ولی عصر و دعا برای ظهور او
🔹خواندن دعای سِمات در غروب
💠آداب روز#جمعه
🔸استفاده كردن از عطر و چیزهای خوشبوكننده
🔸مسواک زدن
🔸كوتاه كردن مو و ناخن و شارب
🔸پوشیدن بهترین لباس
🔸فراهم كردن نیازهای اهل خانه
🔸زیارت اهل قبور به ویژه قبر #پدر و #مادر
🔸عیادت بیماران
🔸صدقه دادن
لینک کانال ارتباط با خدا👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
@taalei_edu48439467206386.mp3
زمان:
حجم:
35.57M
🔉 #سه_دقیقه_در_قیامت
🔉تجربه نزدیک به مرگ #جانباز_مدافع_حرم
📣 جلسه #سیزدهم
* روایت امام علی (علیه السلام) در مورد ماندن در دنیا
* عظمت آیت الله بهجت و دست نخوردن #فطرت کودکی ایشان
* اعمالی که باعث #پاک ماندن انسان میشوند.
* خواب دیدن بچه کوچک در خواب
* یکی بودن پرونده #مادر و کودک نزد خداوند
* معامله امام خمینی با عروسش
* پاداش نوشیدن #شیر توسط #نوزاد
* گفتن یک لا اله الا الله
* آیا آرزوی مرگ کنیم؟!
* توصیههای #ناب آیت الله کوهستانی
* پیش فروش شدن تمام وقت آیت الله بهجت
* سخنان امام خمینی (ره) در مورد مشاهده پرونده اعمال توسط #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
نشر صدقه جاریه 😇
لینک کانال ارتباط با خدا👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
💯 ارتــبـاط بــاخــدا
💯
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱۲۰ گیج شده بود. شاید هم بخاطر حفظ آرامش علی نباید قبول میکرد. ب
#رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۱۲۱
ولی با این حال همه میدونستن به وقتش فاطمه کوتاه بیا نیست.بخاطر همین دقت شون بیشتر شد.
یک سال گذشت.
دختر علی و فاطمه به دنیا اومد.
اسمشو {زینب} گذاشتن.چهره ش شبیه علی بود.حاج محمود به مناسبت تولد زینب،یه آپارتمان بهشون هدیه داد.سه دانگش به نام افشین مشرقی و سه دانگش به نام فاطمه نادری.
حاج محمود میتونست حتی قبل ازدواج شون این هدیه رو بهشون بده ولی میخواست بچه هاش راحت طلب نباشن. به امیررضا و محدثه هم بعد تولد اولین بچه شون یه آپارتمان هدیه داد.
اون روزها بهترین روزهای زندگی علی بود.زندگی علی با فاطمه هرروز شیرین تر از روز قبل بود.فاطمه از وقتی #مادر شده بود،عاشق تر و عاقل تر شده بود. رابطه ش با خدا عمیق تر و عاشقانه تر شده بود.
دخترشون سینه خیز میرفت،
علی و فاطمه با ذوق تشویقش میکردن. زینب غذا میخورد،دوتایی ذوق میکردن. چهار دست و پا میرفت،دوتایی قربان صدقه ش میرفتن.
زینب وسط هال نشسته بود،
و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.علی روی مبل نشسته بود و نگاهش میکرد. فاطمه با سینی چایی،کنارش نشست و به علی خیره شد.علی با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_دخترتو ببین چکار میکنه.
ولی فاطمه به علی نگاه میکرد.
-علی،ازت ممنونم،بخاطر زندگی خوبی که برام ساختی.کنار تو زندگی خیلی خوبی دارم.تو همون همسری هستی که همیشه از خدا میخواستم.یه مرد واقعی..تو هم همسر خیلی خوبی هستی،هم پدر خیلی خوبی هستی.
شب شهادت امام محمد باقر(ع) بود.
طبق معمول علی و فاطمه و زینب با هم به هیئت رفته بودن.برای کمک تا آخرشب مونده بودن.
تو مسیر برگشت زینب آب خواست.
علی کنار خیابان توقف کرد.از ماشین پیاده شد و به سوپر رفت.
تازه وارد مغازه شده بود که ماشینی چند متر جلوتر،رو به روی بنر بزرگی که به مناسبت شهادت زده بودن،ایستاد.شیشه های ماشین پایین رفت و صدای بلند موسیقی تندی تو فضا پیچید.دو پسر و یه دختر پیاده شدن و شروع به #هتاکی کردن.
فاطمه سریع پیاده شد،
و سمت دختر رفت.صحبت میکرد که یکی از پسرها از پشت فاطمه رو هل داد. فاطمه که انتظارشو نداشت نتونست تعادل شو حفظ کنه و با سر محکم زمین خورد.زیر سرش پر خون شد.
علی از مغازه بیرون اومد.
خانمی رو دید که زمین خورده و دو پسر بالا سرش ایستادن. به سرعت سمت شون رفت.
دختر و پسرها فرار کردن.
وقتی متوجه حال خانم شد،خواست فاطمه رو برای کمک صدا کنه ولی جای خالی فاطمه رو دید...از فکر اینکه اون خانم،فاطمه باشه،لحظه ای قلبش ایستاد...با قدم های لرزان نزدیک رفت. وقتی صورت فاطمه رو دید نفسش حبس شد..با زانو کنارش افتاد...صدای گریه زینب از ماشین شنیده میشد.
چند نفری جمع شدن.
یکی با آمبولانس تماس گرفت.خانمی زینب رو بغل کرد و سعی میکرد آرومش کنه.
روی صندلی بیمارستان نشسته بود.مات و مبهوت...پرستاری نزدیک شد.
-آقا ... آقا!!
علی سرشو بلند کرد.پرستار گفت:
_کسی هست که بیاد دخترتون رو ببره.همش گریه میکنه.بچه گناه داره.
تازه یاد زینب افتاد....
💥ادامه دارد...
لینک کانال ارتباط با خدا👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @artdatbahoda🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛