33.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببنید روایت کتاب پاییز آمد از خانم آمنه عبدان زاده
پاییز آمد
یاد آن روز برفی افتادم
جاده ها را عبور می کردی
با صدای سکوت ،می راندی
عاشقی را مرور می کردی
خاطرم آمد اولین دیدار
برتنت آن لباس بارانی
واژه ای از صلابتت چیدم
در همان اولین سخنرانی
فصل پاییز دیدمت آن روز
مثل کوه و شبیه سرو بلند
رنگ چشمانِ روشنت، دریا
برلبت یک سبد گلِ لبخند
جاده می رفت تا به هم برسیم
انتهای مسیر ،زیبا بود
سروِ سبزِ بلند قامت من
بی خیالِ تمام دنیا بود
گفته بودی به من همان اول
پاسداری نمادِ مکتب عشق
واژه ای از شهادت و مردی است
شعله ور تا همیشه در تب عشق
در نگاه تو انقلاب این بار
اتفاق بزرگِ دوران بود
گفته بودی بهای آن جان است
بند بندِ وجودت ایمان بود
لحظه ی آخری که رفتی تو
تکیه دادم به در، نگاهم ماند...
به ته کوچه ای که تا آخر
شعری از رنگ رفتنت می خواند
فصل پاییز می رسد هرسال
لحظه ی آشناییم با تو
می زند بر دلم شکوفه ی عشق
روی زخم جداییم با تو
من و هر بار ،بی قرارِ بهار
در دل کوچه های پاییزم
روی هر برگ زرد پاییزی
واژه ای از بهار می ریزم
بغض پاییز و آسمانی مات
تب و لرزی زِ حسِّ بودن ها
گرمی آشناییت هر دم
معنی خوب دل ربودن ها
فصل پاییز رفتی و هر بار
بی تو فصلی زحسِّ غربت بود
خوابهایم دوباره شد تعبیر
عاشقی آخرش شهادت بود
#آمنه_عابدان_زاده_زواره
#کتاب_پاییز_آمد
#حوزه_هنری_استان_یزد
@artyazd_ir