eitaa logo
ارژنگ
195 دنبال‌کننده
54 عکس
6 ویدیو
0 فایل
از یاد ببر قصه ما را هم از امروز دربارۀ ما هر‌چه شنیدی نشنیدی . حرفی ، سخنی؟ https://daigo.ir/secret/6818475602 . جواب پیامت‌ : @arzh72
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز روز عشقِ .
بمون، چای ریختم.
-
ارژنگ
-
اگر زنده ماندم و یک روزی باهم در یک خانه چای خوردیم، برایت تعریف می‌کنم که این روزها چقدر سخت و دیر و دور گذشت..
چای یعنی عشق، لطفا کمرنگ نریزید
ما هم اره. ( http://alocom.co/yalda )
یلدااتونم مبااارک باشهه🤍
* برای اون ممبری که اهنگ میخواست =)
خسته از خویشم، در آغوشم بگیر
ارژنگ
پايانى براى قصه‌ها نيست نه بره‌ها گرگ میشوند نه گرگ‌ها سیر، خسته‌ام از جنس قلابى آدم‌ها دار مي‌زنم خاطرات كسى را كه مرا آزرده حالم خوب است اما گذشته‌ام درد مي‌كند..
بچه ها زندگی دیگه نمیزندگی
دارم سعی میکنم بیشتر زنده باشیم و بیشتر فعالیت کنم*
آدمی هر صبح به امیدی چشم باز میکند. امیدی که شب قبل در خود نمی‌دیده. این خاصیت نور است..
ارژنگ
نفس بكش عميق آرام شادمان بگو غم بگذرد كه قلبت.. آرامگاهِ اندوه نيست🤍. - نزار قبانی
خدایا لطفا ماهم برف
ارژنگ
فکر میکردم می‌شناسمش، ولی من هیچ‌چیز از او نمیدانم! چقدر دردناک است، این همه وقت بگذاری برای یک‌نفر فقط برای اینکه بفهمی او کاملا غریبه است..
ما در دلتنگی دسـتی نداشتیم و در فاصله‌ای که داشتیم هزار دست داشتیم! ‏سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ توام ‏و‌ سلام بر من برای آن‌که دلتنگم..
ارژنگ
چرا همش داره هیدن میشه
روز بدی بود لطفا دیگه تکرار نشه
ارژنگ
بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد. بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد. بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد. بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را می‌بافد. بلد بود موهایش را ببافد. بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود. بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشه‌ای بریزد كه رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد، چون همه‌ی این‌ها را معشوقش دوست‌تر می‌دارد. بلد بود معشوقش را دوست‌تر بدارد. بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه می‌کند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد. همه‌ی این‌ها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد. بلد نبود دوست داشته شود. بلد نبود خودش را رها کند. بلد نبود بشود همه‌چیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود. برای همین هم قاشق‌ها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانه‌ی بی‌صدا. برای همین بود که گلفروش‌های توی خیابان، حتی نگاهش هم نمی‌کردند..
- حسین وحدانی