eitaa logo
السابقون الشهادت
710 دنبال‌کننده
452 عکس
108 ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮 اطلاعیه 🔮 ✅ لطفا برندگان 💰 جوایزه نقدی برای دریافت جایزه خود شماره کارت 💳، 📚 برندگان کتاب با ارسال آدرس دقیق و کد پستی و همچنین، 📞 برندگان کارت شارژ نیز نوع شارژ مورد نیاز ( همراه/ ایرانسل) خود را، به مدیر پشتیبانی ارسال نمایید. 👇👇👇👇👇👇 @alamdar1375 @alamdar1375
🗄 کانال :🔻 📚 لیست کتابهای موجود در کانال:👇 https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1803 🎁 لیست برندگان جوایز مسابقات: https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1818
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️آنها که دل خوش کرده اند به مذاکره، بدانند 🔺آمریکا رو به افول است. http://eitaa.com/joinchat/206569517C4a1b56b7e9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 یکی از مهمترین اعترافات همین است: ما در انتخابات از حمایت کردیم تا نارضایتی مردم به نقطه جوش خود برسد! اگر قالیباف یا رئیسی رئیس جمهور شده بود امروز این مشکلات و نارضایتی‌های مردمی وجود نداشت..! http://eitaa.com/joinchat/206569517C4a1b56b7e9
بزودی🔻بزودی🔻 بزودی🔻
۰•●❀ ﷽ ❀●•۰ 📚 مسابقه کتابخــوانی سیره شهدا 💎شماره ( ۹ )💎 🖌زندگینامه وخاطرات 🇮🇷🇮🇷 😊 شرکت برای عموم آزاد است. 📕 منبع: کتاب علمدار 🗂 فایل PDF: https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1845 📝 متن کتاب: https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1851 ⏰ ۱۵ تا ۱۹ دی ۱۳۹۹ 🌐 آزمون آنلاین https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/2128 💰 ۱۰ هدیه ۵۰۰ هزار ریالی 🎁 و جوایز ارزنده دیگر ... 🗄 آرشیو کانال 🔻 https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1827
فایل پی دی اف کتاب علمدار فایل پی دی اف کتاب علمدار فایل پی دی اف کتاب علمدار 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
۱ 💠💠💠💠 🌺 بارالها اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم، حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم، روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم. شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 🔻🔻🔻🔻 🌹 کانال رسمی شهید علمدار 🆔 @shahidalamdar_ir
متن کامل کتاب علمدار 👇👇👇👇👇
مقدمه از تبارآسمان از کجا باید آغاز کرد!؟ از چه باید گفت؟نمی دانم. واقعًا چقدر سخت است! می خواهیم از کسی بگوییم که در روی زمین بود ولی آسمانی زندگی کرد؛ کسی که بین ما بود ولی از اهالی این زندان خاکی نشد! به راستی کسی باید از او سخن بگوید که سنخیت یا تشابهی با او داشته باشد. یا لااقل کمی در مسیر او قدم زده باشد. اما ما کجا و سید؟! به راستی سید مجتبی علمدار که بود؟! چه کرد؟! چگونه زندگی كرد که این گونه منشأ تأثیر شد. چگونه است که در همه ایران اسلامی ما او را مي شناسند. چرا هر جا مي رویم و در جمع دل سوختگان هر دیار که قرار مي گیریم یادی از او به میان مي آید؟! یا زمانی که به سراغ فضای مجازی مي رویم، صدها سایت مذهبی، مطالب خود را با خاطرات سید آراسته اند؟! مگر او سردار یا فرمانده بود؟ مگر مسئولیتی داشت؟ یا اینکه فتح مهمی انجام داده بود!؟ خیر، بالاترین سمت ظاهری سید مجتبی، فرماندهی گروهان در آخرین سال دفاع مقدس بود. او حتی در سالهای پس از دفاع مقدس مسئولیت خاصی نداشت. سید با درجه سروانی به امور ورزشی کارکنان سپاه مي پرداخت! اما درجاتی که خداوند برای بندگان برگزیده اش قرار مي دهدبارتبه های دنیایی ما بسیار متفاوت است!؟امابه راستی او چه کرد؟! چگونه قلوب را تسخیر كرد؟ چگونه بر دلهای جوانان فرماندهی ميکرد؟ اوچه کرد که آن روزها صدها جوان عاشق و شیفته و همراهش بودند و این روزها پروانه وار برگرد مزارش.سید عزیز ما چه کرد که بیشترین زائران مزارش، از شهرهای دیگر راهی ساری مي شوند؟ مگر او بین ما نبود؟ مگر مثل ما در همین کوچه و خیابانها زندگی نمی کرد؟ مگر هشت سال پس از جنگ را تجربه نکرد؛ روزگاری که معنویت، مثل دوران جنگ همه گیر نبود. روزگاری که برخی از رزمندگان به خلوت تنهایی خود رفتند و یا هم رنگ جماعت شدند! اماسؤال این است که سید دراین دوران چگونه زندگی کرد؟! چه کرد که از میان ما خداوند او را انتخاب کرد. چگونه است که این جوان به خدا رسیده،هنوز مشعل دار هدایت انسانهاست! کم نیستند انسانهایی که راه هدایت را از کنار مزار سید مجتبی یافتند. آنها با عنایت مادر بزرگوار سید، حضرت زهرا(س) ،مسیر صحیح را یافتند و اکنون ادامه👇 @asabeghoon_shahadat
ادامه👆 الگویی برای دیگران شده اند. به راستی سر این مطلب در کجاست؟ سید چگونه چنین قابلیتی یافت که برای صدها نفر دلیل راه شد؟!پاسخ این سؤالات را باید در زندگی سید یافت. باید در اعمال و رفتار او جستجو کرد. سید مجتبی، علمدار مبارزه با نفس بود. او جهاد اکبر را در سالهای جهاد اصغر آغاز کرد. وتفاوت او با دیگران در همین نکته است! پایان دوران جنگ، پایان جهاد او نبود. جهاد نفس سید تالحظه شهادتش ادامه یافت. و کتاب قانون او شاهدی است بر این ادعا! او مثل ما در دنیا زندگی کرد اما اهل دنیا نشد! گذرگاه دنیا او را فریب نداد. فهمیده بود که همه ما مسافرانی بیش نیستیم. و باید روزی از این دیار سفر كنیم.فهمیده بود اینجا جای دلبستن نیست. و در این راه با توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین: راه را مي توان پیدا کرده و به سوی نور حرکت كرد. آری، خودسازی او در کلامش تأثیر گذاشته بود. مردم شیفته مرام و رفتارش شده بودند. سید مجتبی برای خدا کار مي کرد و زحمت ميکشید. در این راه بارها اذیت و آزار شد اما خسته نه!او خالصانه برای خدا کار کرد. تا رمق در بدن داشت برای هدایت انسانها تلاش کرد و آنها را هدایت كرد. مجموعه قوانینی که سید برای تهذیب نفس خود وضع كرد ه بود. در انتهای کتاب برخی صفحات آن قرار دارد.آری،او هرچه کرد برای رضای خدا بود و این است سر ماندگاری مردان خدا.در اینجا از زحمات همه دوستانی که برای جمع آوری این مجموعه تلاش کردند تشکر و قدردانی مي کنیم. به خصوص خانواده و دوستان شهید و هم چنین یاران و همراهان او در مجموعه هیئت رهروان، آنها که با تلاش بسیار و با جمع آوری مجموعه علمدار عشق ، سهم زیادی در معرفی سید داشتند. @asabeghoon_shahadat
۱ زندگی نامه سید مجتبی علمدار، فرزند سید رمضان، در سحرگاه بیست و یک ماه رمضان و در یازدهم دیماه سال 1345 در شهر ولایت مدار ساری و در خانه ای که با عشق به اهل بیت: مزین شده بود، دیده به جهان گشود.پدرش کفاش ساده دل و متدینی بود که بیش از همه چیز به رزق حلال اهمیت مي داد. سید مجتبی دوران تحصیل را در مدارس زادگاهش سپری کرد. سال 1362و در ایام هنرستان، که هفده سال بیشتر نداشت، به ندای هل من ناصر حسین(ع) زمان، خمینی کبیر;، لبیک گفت و راهی جبهه شد. ازکوه های سر به فلک کشیده غرب تا دشت های تفدیده جنوب، در همه عملیات ها حضور او برای فرماندهان و رزمندگان نعمت بود.قدرت بدنی بالا، شجاعت، ایمان و تقوی و برخورد صحیح از او انسان کاملی ساخته بود. رفاقت و همراهی با انسانهای وارسته ای نظیر شهیدان مردانشاهی و حسین طالبی نتاج و... بسیار در او تأثیرگذار بود. سال1366 به فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم لشکر 25 کربلا منصوب شد. و این در حالی بود که تا این تاریخ چندین بار به شدت مجروح شده بودبعد از آن نیز به شدت مجروح و شیمیایی شد. به طوری که طحال و قسمتی از روده هایش را برداشتند. اما این اتفاقات باعث نشد از جمع با صفای رزمندگان جدا شود.پس از پایان جنگ تا دو سال در واحد طرح و عملیات تیپ سوم لشکر در همان مناطق ماند. سید طی این دوران از لحاظ معنوی بسیار رشد کرد.سال 1369 به ساری بازگشت و ازدواج كرد. سید با مسئولیت امور ورزش درلشکر 25 کربلامشغول شد.اما او انسانی نبود که به زندگی و شغلی آسوده آرام بگیرد. ما زنده از آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست هیئت بنی فاطمه(س) با تلاش او راه اندازی شد. جلسات هیئت در منازل شهدا برگزار می شد.بعد از آن هیئت رهروان امام خمینی; و راه اندازی بیت الزهرا(س)نتیجه تلاشهای خستگی ناپذیر او و دوستانش بود. تلاش سید درجذب و هدایت جوانان به این هیئت ثمر داد. شیوه هیئت داری او بسیار جذاب و جدید بود.هیئت سید جوانانی را که به دنبال معارف ناب اهل بیت: بودند سیراب می کردسوزدرونی، اخلاص و سیمای ملکوتی سید همه را جذب مي کرد. سال 1374 به طرز عجیبی به مهمانی خانه خدا دعوت شد! و این سفر بسیار ادامه👇 @asabeghoon_shahadat
ادامه👆 در حال درونی او تأثیرگذار بود. می گفت انسانی که از سفر معنوی حج برگشت، نباید در این دنیا بماند! سیددر جواب دوستان، که از اوضاع اقتصادی گله مي کردند، گفت:«این سی ساله عمر ارزش این حرفها را ندارد! بارها از عبارت سی سال عمر برای خودش استفاده ميكرد. »شب یازدهم شعبان سال 1375 در جمع دوستان به زیبایی نغمه سرایی کرد. سپس از غيبتش در شب نیمه شعبان صحبت به میان آورد! در مراسم نیمه شعبان همه منتظر نغمه سرایی سید بودند. اما خبری از او نشد. سید بر روی تخت بیمارستان بود.عوارض شیمیایی به سراغش آمده بود. چند روز بعد و درست در روز یازدهم دیماه و در سی امین سالگرد میلادش، پرنده روح سید از عالم خاک پرکشید و به یاران شهیدش پیوست.تشییع پیکر او یکی از بزرگترین اجتماعات مردم ساری بود. طول جمعیت به کیلومترها مي رسید. سید در کنار دوستانش در گلزار شهدا آرمید. اما از آن روز وظیفه دیگر او آغاز شد. و یقینًا تا آینده ادامه خواهد داشت! سید در دوران حیات به دنبال هدایت مردم بود.خداوند هم در قرآن شهدا را زنده مي خواند و ... سید هنوز مشغول هدایت است. او به دنبال ماست تا راه را کج نرویم. انشاءلله @asabeghoon_shahadat
۲ حسینیه سید رمضان علمدار (پدر شهید) چه روزگاری بود. زندگی ها مثل حالا راحت و بی دردسر نبود. برای به دست آوردن یه لقمه نان حلال، باید صبح تا شب کار مي کردیم. زنها هم توی خانه صبح تا شب مشغول بودند. همه در تلاش بودند تا چرخ زندگی بچرخد.از آن دوران شصت سال گذشته است. آن موقع من جوان بودم سخت مشغول کار. صبح زود وسایلم را برمي داشتم و مي رفتم سمت مغازه تا شب مشغول کفاشی بودم.مدتی که گذشت از محله دروازه بابل به محله بخش هشت ساری نقل مکان کردیم.آن موقع بود که خانه نسبتًا بزرگی خریدیم.پدرم، آقا سید علی اکبر، را همه مي شناختند؛ پیرمردی که مهمترین کارش عمل به دستورات خدا بود. همه احترام او را داشتند. ندیده بودیم عمل خلافی از او سر بزند. همیشه با فرزندانش با محبت بود. به همراه هم مسجد و ... مي رفتیم. برای ما صحبت مي کرد. پدرم راه خدا و اهل بیت: را به فرزندانش می آموخت و آنان را با عشق آقا ابا عبدالله (ع) برزگ.میکرد. ادامه👇 @asabeghoon_shahadat
علمدار: ادامه👆 محله بخش هشت ساری(خیابان پیروزی) فعلی شرایط امروزی را نداشت. مردم تشنه معارف اهل بیت : بودند. اما مراکز مذهبی بسیار کم بود.محرم نزدیک بود. پدرم مشغول به کار شد! یکی از اتاق های بزرگ خانه ما را سیاهپوش کرد! پیرمرد، با نیت پاک خود اولین حسینیه را در محله ما راه اندازی کرد.شرایط به خوبی مهیا شد. حالا برای محرم مکانی بود که مردم از آن استفاده کنند. حسینیه شده بود مرکز فرهنگی برای اهل محل. روزها خانمها مي آمدند و جلسه داشتند. احکام، قرآن و ... شبها هم جلسات آقایان برقرار بود؛ سخنرانی، عزاداری و ... ایام ویژه، مثل محرم و فاطمیه، هم که جای خود را داشت. خانه ما سه اتاق نسبتًا بزرگ داشت که یکی شده بود حسینیه. همه اهالی حرمت آنجا را داشتند. در حسینیه نماز و قرآن و دعا مي خواندیم.مرحوم پدرم، آقا سید علی اکبر، حق بزرگی گردن همه فامیل و اهل محل داشت. او با اخلاص برای خدا کار مي کرد. دست کوچک و بزرگ محله را می گرفت و آنها را با خدا و اهل بیت: آشنا مي كرد. خیلی ها در همان حسینیه و جلسات هفتگی مسیر زندگی شان تغییر یافت. @asabeghoon_shahadat
۳ فرزند اذان سید رمضان علمدار تازه ازدواج کرده بودم. در یکی از اتاقهای همان خانه پدری، با همسرم زندگی مي کردم. آن روزها مردم اهل تجمل و ... نبودند. جوانها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا مي شد ازدواج مي کردند.خیلی از فسادهای امروزی در بین آنها دیده نمي شد. آنها مردمی ساده و قانع بودند. از همه مهمتر اینکه شکرگزار خدا بودند. صبح ها، بعد از نماز، وسایلم را بر می داشتم. مي رفتم سمت امامزاده یحیی(ع) . مغازه کفاشی من روبه روی امامزاده بود. از صبح تا شب مشغول بودم. وسایل همیشگی من واکس و سوزن و نخ ومیخ و چکش بود. خسته مي شدم. اما خوشحال بودم. خوشحال از اینکه رزق حلال به خانه مي برم. بارها از منبری ها شنیده بودم که اهل بیت: در باره روزی حلال تأکید كرده اند.پدرم نیز بارها این احادیث را مي خواند و خودش عمل مي کرد. او از ما می خواست که به حلال و حرام خیلی دقت داشته باشیم.فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد. ادامه👇 @asabeghoon_shahadat
ادامه👆 دو سال بعد همسرم باردار شد. این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی مي کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت داشت. من هم سعی مي کردم در کارهای خانه او را کمک کنم. بارداری همسرم ادامه داشت تااینکه ماه رمضان از راه رسید. دراحادیث آمده که مقدرات انسان در شب های قدر تعیین مي شود. من هم در آن شبها دست به سوی آسمان بلند مي کردم. با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا مي کردم. نیمه های شب بیست و یکم ماه رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر مي شد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایه ها قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم مي زدم. یک دفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا وهمیشگی.«الله اکبر»صدای «الله اکبر»اذان با صدایی دیگر درآمیخت! همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانمها بیرون آمد و گفت: «مژده، پسر است!» عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد. این پسر فرزند اذان بود. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیه ای که جز ذکرخدا در آن گفته نمي شد. (سید مجتبی موقع اذان صبح به دنیا آمد. موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد.) @asabeghoon_shahadat
۴ نوجوانی خانواده شهید سید مجتبی پسر اول خانواده بود. خدا بعد از او دو پسر دیگر به نامهای حسن و حسین و دو دختر به خانواده ما عطا كرد. اما جایگاه مجتبی در خانواده اهمیت خاصی داشت. او پسری قوی و در عین حال مهربان بود. در ایام تعطیلی به مغازه کفاشی مي رفت و کمک پدر بود. هر زمان کسی کاری داشت به اوکمک ميکرد. یک بار در حین بازی به زمین خورد. یک تکه شیشه تیز پشت کتف او را برید. خون به شدت جاری شد. بچه ها همه ترسیدند و فرار کردند. اما مجتبی خم به ابرو نیاورد. از همان موقع مشخص بود که پسر خیلی توداری است. از دوران بچگی با چند نوجوان خوب در محل رفیق شده بود. همیشه با آنها بود. با هم مسجد مي رفتند، بازی مي کردند و ... دبستان را در مدرسه حشمت داوری (شهدای بخش هشت) گذراند. راهنمایی رابه مدرسه مرداویج (شهید دانش) رفت. این ایام مصادف با درگیری های انقلاب بود. پدر نگران بود که دوستان ناباب برای ادامه👇 @asabeghoon_shahadat
ادامه👆 برای فرزندش مشکلی ایجاد نکنند.او همیشه مانند یک دوست با فرزندش صحبت می کرد. مي گفت: «پسرم دوست واقعی کسی نیست که همیشه تو را مي خنداند، بلکه دوست خوب باید مانند آیینه باشد. عیب و مشکلات تو را نیز به تو نشان دهد.» قدرت بدنی ، اخلاق و درس خوب باعث شده بود که دوستان زیادی در اطراف او جمع شوند. بچه های محل مي گفتند: «وقتی با هم به رودخانه تجن مي رویم، مجتبی یک باره به زیر آب ميرود و بعد از چند لحظه با یک ماهی زنده برميگردد! واقعأ هیچ کس جرئت و قدرت مجتبی را ندارد.» ایام انقلاب بود. در بسیاری از جوانان محل نیز انقلاب درونی صورت گرفت. مجتبی با اینکه فقط دوازده سال داشت اما همراه دوست همیشگی خود یحیی کاکویی در همه اجتماعات و تظاهرات شرکت ميکرد. از همان ایام کودکی و نوجوانی محبت اهل بیت: در وجود او ریشه دوانده بود. با پدر و یا دوستان در جلسات مختلفی که در سطح شهر تشکیل مي شد شرکت می کرد. مجتبی بسیار اهل شوخی و مزاح بود. یکی از دلایلی که باعث ميشد بچه های محل وحتی بچه های فامیل جذب او شوند همین بود. @asabeghoon_shahadat
۵ ورزش دوستان شهید کسی حریفش نمي شد! وقتی پا به توپ مي شد دیگر هیچ کس نمي توانست توپ را پس بگیرد. همه را دریبل مي کرد. آنقدر خوب و راحت بازی مي کرد که همه تعجب می کردند. موقع بازی توی محل، سر مجتبی دعوا بود! همه مي خواستند در تیم مجتبی باشند. با مجتبی بودن یعنی برنده شدن! فوتبال محبوبترین رشته ای بود که مجتبی به آن مسلط شد. همه دوستانش نیز به یاد دارند. قدرت بدنی بالا و دریبل های ریز مجتبی هرگز از یاد دوستان نخواهد رفت. رفقایش مي گفتند که مجتبی در آینده حتمًا وارد تیم ملی خواهد شد! آنها درسالهای بعد وقتی بازیهای علی کریمی را در تیم ملی مي دیدند خاطره بازیهای سید مجتبی برایشان زنده مي شد. البته علاقه او به ورزش، فقط اختصاص به فوتبال نداشت. سید در والیبال و بسکتبال هم حریف نداشت. اصلًا همه فن حریف بود. به قول یکی از دوستانش سید مجتبی، یا یک ورزش را یاد نمي گرفت، یا اینکه خیلی خوب پیش مي رفت وسنگ تمام مي گذاشت؛ مثلًا، چند بار با هم پینگ پنگ بازی کردیم. ادامه👇 @asabeghoon_shahadat
ادامه👆 یک بار هم مجتبی را در مدرسه دیدم که به بازی پینگ پنگ بچه ها خیره شده بود. آنها خیلی خوب بازی مي کردند. مجتبی هم مي خواست این ورزش راخوب یاد بگیرد. بعد از مدتی دیگر کسی حریف مجتبی نبود! آن چنان به این ورزش مسلط شده بود که گویی کاری غیر از این ندارد. یکی از جوانان محل، که استاد پینگ پنگ بود، با مجتبی بازی کرد. ابتدا با حالت تمسخر شروع به بازی کرد. سرویس های حرفه ای ميزد تا قدرت خود را به رخ مجتبی را بکشد. اما بعد از چند دقیقه دید که عقب افتاده! با اینکه خیلی تلاش کرد اما با اختلاف زیاد بازی را باخت. در مناطق جنگی هم برنامه ورزشی مجتبی ترک نمي شد. نیروهای گروهانی، که مجتبی فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتمًا مشغول ورزش مي شدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی مي کردند و فرمانده محبوب آنها ستاره بازی ها بود! درفاو تیم فوتبالي تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد.کسی حریف تیم سید نبود. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه های زیادی برای تماشا مي آمدند. این کارهای سید باعث روحیه دادن به نیروها شده بود.رشته های ورزشی که مجتبی در آنها مسلط بود محدود به همین چند رشته نمي شد. مجتبی در شنا و بعدها در غواصی هم بسیار مسلط بود. او دوره چتربازی را هم سپری کرد. در ورزشهای رزمی هم مدتی کار کرد. در نوجوانی در کشتی و بوکس مسلط شده بود. اما شرایط انقلاب و جنگ باعث شد که این رشته ها را ادامه ندهد. آخرین مسئولیت سید نیز در محل کار، مسئولیت امور ورزشی بود. @asabeghoon_shahadat