مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت#هجدهم: تشکیل خانواده و صله رحم
در مورد اهمیت تشکیل خانواده شاید لازم به هیچگونه تذکری نباشد .درست است که قبول بار خانواده، کار سخت و سنگینی است، اما در روایات ما ازدواج سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان منوط به ازدواج و تشکیل خانواده است .
وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود خداوند در آیه ۳۱ سوره اسراء در مورد رزق و روزی خانواده میفرماید :
(ما آنها و شما را روزی می دهیم ).
در این آیه روزی همسر و فرزندان قبل از انسان بیان شده به تعبیری باید گفت بسیاری از برکات و روزی ها به خاطر وجود اولاد به سوی انسان نازل می شود البته این را هم باید اشاره کرد که تمام امور دنیا به خصوص همین تشکیل خانواده با سختی و گرفتاری همراه است، چرا که خداوند در آیه ۴ سوره بلد میفرماید:( به درستی که ما انسان را همواره در سختی و رنج آفریدیم) یعنی حال دنیا اینگونه است که با سختیها و مشکلات آمیخته شده ،اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد برای همین است که پیامبر اسلام فرمودند در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من (در مدینه) محبوب تر است.
از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال میشود، شاید هم باقیات و صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد .برای همین است که امام رضا( علیه السلام )می فرماید :وقتی خداوند خیر بنده اش را بخواهد وی را نمی میراند تا فرزندش را ببیند .بنده از نوجوانی یاد گرفتم که هر کار خوبی انجام میدهم یا اگر صدقهای میدهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران نثار کنم. در آن سوی هستی پدربزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم، آنها مرتب از من تشکر میکردند و میگفتند ما به وجود اولادی مثل تو افتخار میکنیم خیرات و برکات ای که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود، ما همیشه برایت دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید .
در میان بستگان ما خیلی از افراد در میان فامیل ازدواج می کنند.
من هم با دختردایی خودم ازدواج کردم. از طرفی من در میان فامیل معروف هستم ، که خیلی اهل صله رحم هستم زیاد به فامیل سر میزنم و تلاش میکنم که تا جایی که امکان دارد مشکلات بستگان را برطرف نمایم .عمه ای دارم که مادر شهید است همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود تمام فامیل به من میگویند که تو پسری این عمه هستی، از بس که به عمه سر میزنم و تلاش در راه حل مشکلات ایشان دارم. خاله ام نیز همسر شهید است فرزندش خیلی کم میتواند به او سر بزند، لذا بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات آنها هستم .دیگر بستگان نیز به همین صورت تا جایی که در در توانم هست برای حل مشکل فامیل اقدام می کنم .برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیدهام ،دعای خیر اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاری هایم بود. حتی به من نشان دادند که در برخی موارد حوادث سختی که شاید منجر به مرگ می شد، با دعای فامیل و والدین من برطرف شد، چرا که امام صادق می فرماید: صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک و روزی را زیاد می کند و مرگ را به تاخیر میاندازد. در جای دیگری پیامبر اکرم فرمودند کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد خداوند متعال اجرصد شهید را به او عطا میکند.
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت#نوزدهم: یا زهرا
خیلی سخت بود .حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت ثانیه به ثانیه را حساب میکردند . زمانهایی که باید در محل کار حضور داشته باشم را خیلی با دقت بررسی میکردند که به بیتالمال خسارت زده ام یا نه !! خدا را شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند: دو سال از عمر خود را اینگونه گذرانده ای که جزء عمرت محاسبه نمی کنیم .یعنی بازخواستی ندارد و میتوانی به راحتی از این دوسال بگذری .در آنجا برخی دوستان همکارم و حتی برخی آشنایان را میدیدم ،بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند، می توانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم . عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید راهی برزخ شدند و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند. چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم. جوانی که پشت میز بود گفت: برای بسیاری از همکاران و دوستانتان شهادت را نوشتهاند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند. به جوان پشت میز اشاره کردم و گفتم: چه کار میتوانم بکنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم؟؟ اون هم اشاره کرد و گفت در زمان غیبت امام عصر عجل الله زعامت و رهبری شیعه با ولی فقیه است پرچم اسلام به دست اوست .همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم .عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند !! من اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. خیلیها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجه نمی کرد. مسئولین که روزگاری برای خودشان کسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذراندن زندگی بودند حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس میکردند. بعد سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و او جواب داد. مثلاً در مورد امام عصر عجل الله و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود. اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان عجل الله را نمی خواهند اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند .بعد مثالی زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود بسیاری از مردم در مکانهای مقدس امام زمان عجل الله را برای نتیجه این بازی قسم می دادند .
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
ادامه قسمت#نوزدهم :یا زهرا
من از نشانه های ظهور سوال کردم از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دستی سه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند و غیره جوان پشت میز لبخندی زد و گفت نگران نباش اینها کیفی بر روی آب هستند نیست و نابود می شوند شما نباید ساست شوید نباید ایمان خود را از دست بدهید مگر به آیه ۱۳۹ سوره آل عمران دقت نکرده اید( ولاتهنوا ولاتحزنوا و و انتم الاعلون ان کنتم مومنین) در این آیه خداوند متعال می فرماید سست نشوید و غمگین نباشید شما اگر ایمان داشته باشید برترین گروه انسان ها هستید .نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیایی خود را تباه کرده بودند آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خدا جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد، مثلاً به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی با نامحرم را ادامه میدادی گناه بزرگی در نامه عملت ثبت می شد و زندگی دنیایی تو را تحتالشعاع قرار می داد در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده اند از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادرما حضرت فاطمه زهراست. وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد، خانم روی خودش را برمیگرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا علیها السلام بود. من در دنیا ارادت ویژهای به بانوی دو عالم داشتم مرتب در ایام فاطمیه روضه خوانی داشتیم و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بود و ما نیز نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می آمدیم حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود نه فقط ایشان که تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردند برای یک شیعه خیلی سخت است که در زمان حسابرسی اعمال، امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند .از اینکه برخی اعمال من معصومین را ناراحت می کرد می خواستم از خجالت آب شوم .
خیلی ناراحت بودم بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود، چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود. برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند در سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گریان خدا را به حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله خودمان دو کودک یتیم، خدا را قسم می دادند که من برگردم آنها به خدا می گفتم خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم. این را بگویم که خدا توفیق را که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم آنها از ماجرای عمل خبر داشتن و همینطور با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم. به جوانی که پشت میز بود گفتم دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟؟!! نمیشوداز مادرمان حضرت زهرا بخواهی که ما را شفاعت کنند. شاید اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم!!؟؟ جوابش منفی بود .اما باز اصرار کردم گفتم :از مادرمان حضرت زهرا به خاه ما را شفاعت کنند. لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر از حضرت زهرا شما را شفا علم تا برگردیم به محض اینکه به من گفته شد برگرد یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شد حالت خاصی داشت چند لحظه طول میکشید تا تصویر محو شود مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم .
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت#بیستم: بازگشت
کمتر از لحظهای دیدم، روی تخت بیمارستان خوابیده ام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک را چند بار به بدنم وصل کردن و به قول خودشان بیمار را احیا کردند. روح به جسم برگشته بود حالت خاصی داشتم ،هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتهام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتهام . پزشکان بعد از مدتی ، کار خودشان را تمام کردند و در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پایانی عمل بودند، که من ۳ دقیقه دچار ایست قلبی شدم و بعد هم با ایجاد شک، مرا احیا کردند. من در تمام آن لحظات شاهد کارهای شان بودم، پس از اتمام کار مرا به اتاق مجاور جهت ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی کم کم اثر بیهوشی رفت و درد دوران جهاد، دوباره به بدنم بازگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی خواستم حتی برای یک لحظه ای از آن لحظات زیبا دور شوم. من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم را با خودم مرور میکردم .
من بهشت برزخی را با تمام نعمتهایش دیدم، من افراد گرفتار را دیدم، من تا چند قدمی بهشت رفتم ،من مادرم حضرت زهرا را با کمی فاصله مشاهده کردم، من یقین کردم که در آن سوی هستی مادر ما چه مقامی دارد. برایم تحمل دنیا واقعاً سخت بود، دقایقی بعد دو خانمپرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند.
آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند همین که از دور آمدن از مشاهده چهره ی یکی از آنان واقعاً وحشت کردم ، من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک می شد، مرا ببخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند، یکی دو نفر از بستگان ما میخواستند به دیدنم بیایند آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در راه بودند، من این را به خوبی متوجه شدم ،یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشکردم ،بدنم لرزید، به یکی از همراهان گفتم، تماس بگیر و بگو فلانی برگردد. تحمل هیچکس را ندارم احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است .باطن اعمال و رفتار و ...
به غذایی که برای می آوردن نگاه نمیکردم می ترسیدم باطن غذا را ببینم اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم .
دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم اما نمی دانستن که وجود آنها مرا بیشتر تنها می کند بعد از ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم میخواستم هیچ کس را نبینم اما یک بار با چیزی مواجه شدم که رنگ از چهره ی من پرید!! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم، اما نمی دانستن که من از دیدن چهره اطرافیان ترسی دارم، و برای همین چشمانم را باز نمی کنم .آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود، من نمیتوانستم این گونه ادامه دهم با این وضعیت حتی با برخی نزدیکان خودم نمیتوانستم صحبت کرده و ارتباط بگیرم. خدا را شکر این حالت برداشته شد و روال زندگی من به حالت عادی بازگشت .اما دوست داشتم تنها باشم دوست داشتم در خلوت خودم آنچه را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم مرور کنم تنهایی را دوست داشتم در تنهایی تمام اتفاقاتی که هم شاهد بودم را مرور میکردم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا زمان مطرح نبود آنجا احتیاج به کلام نبود، با یک نگاه، آنچه میخواستیم منتقل می شد .
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
ادامه قسمت بیستم: بازگشت
آنجا از اولین تا آخرین را می شد مشاهده کرد. من حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود. حتی در آن زمان برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست. من در آخرین لحظات حضور در آن وادی، برخی دوستان و همکارانم را مشاهده کردم که شهید شده بودند می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه؟؟
از همون بیمارستان توسط یکی از بستگان تماس گرفتم و پیگیری کردم و جویای سلامتی آنها شدم، چندتایی را اسم بردم، گفتند نه همه رفقای شما سالم هستند. تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود!! من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ می شدند، مشاهده کردم. چند روزی بعد از عمل، وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم، اما فکرم به شدت مشغول بود، چرا من برخی از دوستانم که الان مشغول کار در اداره هستند را ،در لباس شهادت دیدم ؟؟
یک روز برای اینکه حال و هوایم عوض شود، با خانم و بچه ها برای خرید به بیرون رفتیم. به محض اینکه وارد بازار شدم، پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد .
رنگم پرید به همسرم گفتم این مگه فلانی نبود!!؟؟ همسرم که متوجه نگرانی من شده بود گفت: چی شده؟؟؟ آره خودش بود، این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود برای به دست آوردن پول مواد همه کاری می کرد. گفتم: این مگه نمرده؟؟!! من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود، مرتب به ملائکه خدا التماس میکرد. حتی من علت مرگش را هم میدانم. خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟؟ حالا علت مرگش چه بود ؟؟گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه. خانم من گفت: فعلاً که سالم و سرحال بود. آن شب وقتی برگشتم خونه خیلی فکر کردم. پس اون چیزهایی که من دیدم، نکند توهم بوده؟؟ دو سه روز بعد خبر مرگ آن جوان پخش شد، بعد هم تشییع جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد .
من مات و حیران مانده بودم که چه شد؟؟ از دوست دیگرم که با خانواده آنها فامیل بود سوال کردم علت مرگ این جوان چی بوده؟؟ گفت: بنده خدا تصادف کرد من بیشتر توی فکر فرو رفتم اما من خودم این جوان را دیدم ،او حال و روز خوشی نداشت، اعمال و گناهان و حق الناس و غیره حسابی گرفتارش کرده بود. به همه التماس میکرد تا کاری برایش انجام دهند. چند روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد ،ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود لابلای صحبت ها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشار قوی رو قطع کنه و بدزده، ظاهراً اعتیاد داشته و قبلاً هم از این کارها می کرد، همون بالا برق خشکش می کنه و مثل یه تیکه چوب پرت میشه پایین، خیره شده بودم به صورت این مهمان و گفتم: فلانی رو میگی؟؟ گفت: بله، خودشه. پرسیدم شما مطمئن هستی؟؟ گفت: آره خودم اومدم بالا سرش اما خانواده اش چیز دیگه ای گفتند .
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت#بیست_ویکم: نشانه ها
پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام. نمی دانستم چطور ممکن است، لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم و ایشان هم اشاره کرد که در این حالات مکاشفه که شما بودی، بحث زمان و مکان مطرح نبوده. لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید. بعد از این صحبت، یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد. یکی دو هفته بعد از بهبودی من، پدرم در اثر یک سانحه مصدوم شد و چند روز بعد دار فانی را وداع گفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف عموی خدابیامرزم افتادم که گفت: این باغ برای من و پدرت است و به زودی به ما ملحق میشود .در یکی از روزهای دوران نقاهت، به شهرستان دوران کودکی و نوجوانی سر زدنم ،به سراغ مسجد قدیمی محله رفتم و یاد خاطرات کودکی و نوجوانی برایم تداعی شد.
یکی از پیرمرد های قدیمی مسجد را دیدم سلام و علیک کردیم و برای نماز وارد مسجد شدیم. یکباره یاد صحنههای افتادم که از حساب و کتاب اعمال دیده بودم. یاد آن پیر مردی که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید. این افکار و صحنه ناراحتی آن پیرمرد همینطور در مقابل چشمانم بود، با خودم گفتم: باید پیگیری کنم و ببینم این ماجرا تا چه حد صحت دارد. هرچند میدانستم که مانند بقیه موارد این هم واقعی است، اما دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شده را از نزدیک ببینم. به آن پیرمرد گفتم فلانی رو یادتون هست ؟؟همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟؟ گفت: بله، خدا نور به قبرش بباره ،چقدر این مرد خوب بود، این آدم بی سر و صدا کار خیر میکرد ،آدم درستی بود مثل اون حاجی کم پیدا میشه. گفت: بله، اما خبر داری این بنده خدا چیزی تو این شهر وقف کرده ؟؟مسجد، حسینیه ؟؟گفت : نمیدونم ،ولی فلانی خیلی باهاش رفیق بود، اون حتماً خبر دارخ .الان هم توی مسجد نشسته .بعد از نماز سراغ همان شخص رفتیم. ذکر خیر آن مرحوم شد و سوالم را دوباره پرسیدم. این بنده خدا چیزی وقف کرده؟؟ این پیرمرد گفت: خدا رحمتش کنه که دوست نداشت کسی خبردار بشه، اما چون از دنیا رفته به شما می گویم .ایشان به سمت چپ من اشاره کرد و گفت این حسینیه رو میبینی که اینجا ساخته شده .همان حاج آقا که ذکر خیرش رو کردی، این حسینیه را ساخت و وقف کرد .نمیدونی چقدر این حسینی خیر و برکت داره. الان هم داریم بنایی میکنیم و دیوارهای حسینیه رو برمیداریم و ملحق میکنیم به مسجد، تا فضا برای نماز بیشتر بشه.
من بدون اینکه چیزی بگم جواب سوالم رو گرفتم. بعد از نماز سریع به حسینیه ام زدم و برگشتم. شب با همسرم صحبت می کردیم ،خیلی از مواردی که برای من پیش آمده بود باورکردنی نبود، بعد به همسرم که ،ماه چهارم بارداری را پشت سر گذاشته بود گفتم: راستی خانم ،من قبل از اینکه به بیمارستان بروم، با هم سونوگرافی رفتیم و گفتید که بچه ما پسر است،درسته!؟؟ گفت: آره، برگه اش رو دارم. کمی سکوت کردم و با لبخند به خانمم گفتم: اما اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهای همسرت و دختری که تو راهداری شفاعت شدی. به همسرم گفتم این هم یک نشانه است اگر این بچه دختر بود معلوم میشه که تمام این ماجراها صحیح بوده .در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد.
اما جدای از این موارد تنها چیزی که پس از بازگشت ترس شدیدی در من ایجاد می کرد و تا چند سال مرا اذیت میکرد، ترس از حضور در قبرستان بود ،من صدا های وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور و ترسناک بود. اما این مسئله اصلاً در کنار مزار شهدا اتفاق نمیافتاد. در آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد. لذا برای مدتی به قبرستان رفتم و بعد از آن فقط صبح های جمعه راهی مزار دوستان و آشنایان میشدم. اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم این است که من در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا ،میزان عمر خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم. به من چند سال مهلت دادند، که آن هم به پایان رسیده و اکنون در وقتهای اضافه هستم. اما به من گفتند مدت زمانی که شما برای صله رحم و دیدار والدین و نزدیکانت می گذارید جزو عمر شما محسوب نمی شود. همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی جزو این مقدار عمر شما محسوب نمیشود.
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت#بیست_ودوم: مدافعان حرم
دیگر یقین نداشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور باید این حرف را ثابت میکردم.برای همین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی همکارانم را در اداره می دیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد، به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم .اما چطور این اتفاق می افتد؟؟ آیا جنگی در راه است .
چهارماه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را می کردم همگی ثبتنام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا همراه آنها پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. آخرین شهر مهم در شمال سوریه یعنی شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن باید آزاد می شد .
نیروهای ما در منطقه مستقر شدند و کار آغاز شد چند مرحله عملیات انجام شد و ارتباط تروریستها با ترکیه قطع شد. محاصره شهر حلب کامل شد مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم ،دیگر هیچ علاقهای به حضور در دنیا نداشتم، مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. من دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. کارهایم را انجام دادم و وصیتنامه و مسائلی که فکر می کردم باید جبران کنم، انجام شد، و آماده رفتن شدم. به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم، با رفتن من موافقت نمی شد اما با یاری خدا تمام کارها حل شد ناگفته نماند که بعد از ماجرایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد یعنی خیلی مراقبت از اعمال انجام میدادم تا خدای ناکرده دل کسی را نرنجانم حق الناس بر گردن من بماند. دیگر از آن شوخی ها و سر و کار گذاشتن ها و غیره خبری نبود یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالت شبیه مرگ پیدا کردید خلاصه خیلی اصرار کردند که برایشان تعریف کنم اما قبول نکردم من برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند ، لذا تصمیم داشتم که دیگر برای کسی حرفی نزنم .
جواد محمدی سید یحیی براتی سجاد مرادی عبدالمهدی کاظمی برادر مرتضی زارع و علی شاه سنایی و غیره من را به یکی از اتاقهای مقر بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی. من هم کمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خیلی منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. فردای آن روز در یکی از عملیاتها به عنوان خط شکن حضور داشتم در حین عملیات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحی بود اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم. هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم کسی هم نمی توانست به من نزدیک شود و شهادتین را گفتم در این لحظات منتظربودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
ادامه قسمت#بیست_ودوم: مدافعان حرم
. در این شرایط بحرانی، عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند،، آنها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند خیلی از این کار ناراحت شدم گفتم: برای چه این کار رو کردید؟؟ ممکن بود همه ما را بزنند. جواد محمدی گفت تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیدی. چند روز بعد باز این افراد در جلسه خصوصی از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم نگاهی به چهره تک تک آنها کردم گفتم چند نفر از شما فردا شهید میشوید. سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم شد با نگاههای خود التماس میکردند که من سکوت نکنم. حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود من تمام آنچه دیده بودم را گفتم، از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم، اما نه انشاءالله که هستم . جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم در آخر گفت چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما میخورد؟؟ گفتم بعد از اهمیت به نماز، با نیت الهی و خالصانه هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید. روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچهها را پایمال میکند، از دنیا می رود و می گویند شهید شد !!
خیلی آرام گفتم :آقا جواد من مرگ این آقا را دیدم او در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند، حتی مرگش هم نشان خواهد داد که او از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. چند روز بعد آماده عملیات شدیم، نیمههای شب تیر جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم. خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم ،من آر پی چی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم .گفتم اگر پیش این ها باشم بهتره احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم. هنوز ستون نیروها حرکت نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند و کارها را پیگیری میکرد سریع پیش من آمد و گفت الان داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست به گونهای میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برای من از سختی کار گفت من هم به او گفتم چند نفر از این بچهها فردا شهید می شوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم میخواهم با آنها باشم. بلکه به خاطر آنها ما هم توفیق داشته باشیم. دوباره تاکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید میشوند انشاءالله آن طرف با هم خواهیم بود. دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را میدیدم که از دور حواسش به من هست .
نمیدانستم چه در فکرش میگذرد ،نیروها حرکت کردند من از ساعتها قبل آماده بودم. سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل می خواستم اولین نفر باشم که پرواز میکند. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی گفت:سوار شو که باید از یک طرف دیگه خطشکن محور باشی .
باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال سوار موتور جواد شدم ده دقیقهای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم ، به من گفت: پاشو زود باش. بعد جواد داد زد سید یحیی بیا .
سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم اینجا کجاست؟؟ خط کجاست؟؟ نیروها کجایند؟؟ جواد هم گفت: این آر پی جی رو بگیر و برو بالای تپه ،اونجا بچه ها تو رو توجیه میکنند. رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت. این منطقه خیلی آرام بود و تعجب کردم از چند نفری که در سنگر حضور داشتن پرسیدم، باید چه کار کنیم خط دشمن کجاست؟؟ یکی از آنها گفت: بگیر بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم. تازه فهمیدم که جواد محمدی چه کار کرده. روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد محمدی را دیدم گفتم :خدا بگم چیکارت بکنه برای چی من رو بردی پشت خط؟؟ لبخندی زد و گفت:تو فعلاً نباید شهید بشی باید برای مردم بگویید که آن طرف چه خبر است .مردم معاد را فراموش کردهاند. برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدن، سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سر ستون قرار گرفتن اولین شهدا بودند
بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و ....
بعد طی مدت کوتاهی ،
تمام رفقای ما که با هم بودیم همگی پر کشیدند و رفتن درست همانطور که قبلاً دیده بودم و جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد و بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم، با حسرتی که هنوز از اعماق وجودم را آزار میدهد .
@asabeghoon_shahadat
مستند #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت#بیست_وسوم:مدافعان وطن
مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت پس از شهادت دوستان مدافع حرم ،حال و روز من خیلی خراب بود من تا نزدیکی شهادت رفتم اما خودم میدانستم که چرا شهادت را از دست داده ام .!!به من گفته بودند که هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آنان که عاشق شهادت هستند را عقب می اندازد .روزی که عازم سوریه بودیم پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود، چند دختر جوان با لباس هایی بسیار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد، بلند شدم و جای خودم را تغییر دادم .هر چه خواستم حواس خودم را پرت کنم انگار نمیشد. اما دیگر دوستان من در جایی قرار گرفتن که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد، این دختران دوباره در مقابل من قرار گرفتند، نمیدانم شاید فکر کرده بودند من هم مسافر آنتالیا هستم، هرچه بود گویی ایمان و اعتقاد من آزمایش شد، گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند، هنوز آماده نیستی. با اینکه در مقابل عشوهای آنان هیچ حرف یا عکس العملی نشان ندادم، اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم. در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را می شناختم که آنها را جزو شهدا دیده بودم.
می دانستم آنها نیز شهید خواهند شد. یکی از آنها علی خادم بود، علی پسر ساده و دوست داشتنی سپاه بود، آرام بود و با اخلاص. توی فرودگاه در جایی نشست که هیچ کسی در مقابلش نباشد تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود در جریان شهادت رفقای ما علی هم مجروح شد، اما همراه با ما به ایران برگشت. من با خودم فکر می کردم که علی به زودی شهید خواهد شد اما چگونه و کجا!!؟؟ یکی دیگر از رفقای ما که او را در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود. او در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا ای که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند مشاهده کردم. من و اسماعیل خیلی با هم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد ،یک ساعتی با هم صحبت کردیم اسماعیل خداحافظی کرد و گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود. رفقای ما عازم سیستان شدند مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای مأموریت به آنجا اعزام میشوند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم، گفتند رفته سیستان ،یک باره به خودم گفتم نکند باب شهادت از سیستان برای او باز شود؟؟ سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم اما مجوز حضور ما در سیستان صادر نشد.
مدتی گذشت، با رفقا در ارتباط بودم اما نتوانستم آنها را همراهی کنم. در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد ،خبر خیلی کوتاه بود اما شوک بزرگی به من و تمام رفقا وارد کرد. یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود به شهادت میرساند. سراغ رفقا را گرفتم ،روز بعد لیست شهدا ارسال شد علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند. البته بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم مدتی را در پاسگاههای مرزی حضور داشتم، اما خبری از شهادت نشد!! یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقرر ما آمدند و با دیدن آنها ها حالم تغییر کرد، من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت میشوند. برای اینکه مطمئن شوم، به آنها گفتم: نام هر دوی شما محمد است؟؟ درسته؟؟ آنها تاکید کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چیزی نگفتم. من در اداره مشغول به کار بودم با حسرتی که غیر قابل باور است یک روز در نمازخانه ی اداره دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند، جلو رفتم و سلام کردم خیلی چهره آنها برایم آشنا بود به نفر اول گفتم من نمیدانم شما را کجا دیدم، ولی خیلی برای من آشنا هستید، میتونم فامیلی شما را بپرسم؟؟
نفر اول خودش را معرفی کرد. تا نام ایشان را شنیدم رنگ از چهره ام پرید!! یاد خاطرات اتاق عمل و غیر برایم تداعی شد. بلافاصله به دوست کناری او گفتم :نام شما هم باید حسین آقا باشه درسته ؟؟اون هم تایید کرد و منتظر شد تا من بگویم که از کجا آنها را می شناسم اما من که حال منقلبی داشتم بلند شدم و خداحافظی کردم. خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسداران را با هم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. هردو با هم شهید شدند در حالی که در زمان شهادت مسئولیت داشتند. باز به ذهن خود مراجعه کردم چند نفر دیگر از نیروها برای من آشنا بود ۵ نفر دیگر از بچههای اداره را مشاهده کردم، که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند. اما عروج آنها را هم دیده بودم ،آن ۵ نفر با هم به شهادت می رسند .چند نفری را در خارج اداره دیدم که آنها هم....
هر چند ماجرای سه دقیقهای حضور من در آن سوی هستی و بررسی اعمال من خیلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمیکنم، اما خ
⭕️ سوالات #مسابقه_شماره (۶) کتابخوانی
🔹مستد#سه_دقیقه_در_قیامت
۱) راوی احساسات خود را در لحظه جدا شدن روح از بدن چگونه توصیف می کند؟
الف) حسی آرام و سبک، زیبا و شیرین✅
ب) حس تنهایی، غم و اندوه، سخت و جانکاه
ج) هر دو گزینه صحیح است
۲) راوی دارای چه ویژگی و خصوصیات رفتاری بود؟
الف) کودکی و جوانی خود را در مساجد و هیئت ها گذرانده بود
ب) آرزوی شهادت داشت، و تلاش در راه کسب معنویت و احترام به پدر و مادر نموده بود
ج) هر دو گزینه صحیح است✅
۳) قبولی چه عملی باعث شد که فرد پشت میز (ملک) بعد از نگاه کلی به کتاب اعمال راوی وارد محاسبه بقیه اعمال او شود؟
الف) آرزوی شهادت
ب) قبولی نماز های واجب✅
ج) قبولی توسلات و زیارات
۴) چه عواملی باعث محو شدن اعمال خوب افراد می گردد؟
الف) تمسخر، آزار و اذیت دیگران
ب) غیبت کردن و خودنمایی(ریا)
ج) هر دو گزینه صحیح است✅
۵) طبق تجربه راوی نیات کار خوب .....
نیات کار زشت و گناه.....
الف) ثبت می شود — ثبت نمی شود✅
ب) ثبت نمی شود — ثبت می شود
ج) ثبت می شود — ثبت می شود
۶) در ماجرای نجات کودک غریق برای عمل راوی چه اتفاقی افتاد؟
الف) چون بعد از نجات کودک آرزوی اجر دنیوی و دیده شدن را داشت عمل او محو شد✅
ب) به خاطر تلاش فراوان خالصانه در نجات یک فرد عمل او ثبت و ماندگار شد
ج) هر دو گزینه غلط است
۷) در قرآن مجید سوره هود آیه (۱۱۴) ( ان الحسنات یذهبن السیات) چه چیزی باعث پاک شدن کارهای زشت افراد میشود؟
الف) انجام کار خالصانه✅
ب) توبه و استغفار به درگاه الهی
ج) هر دو گزینه غلط است
۸) چرا به دستور امام حسین(ع) پنج سال از اعمال راوی بخشیده شد؟
الف) چون پیرمرد کرولال درکاروان را برای زیارت همراهی میکرد
ب) چون پیرمرد کرولال او را دعا کرد✅
ج) هردوگزینه صحیح است
۹) ثواب دو سال عبادت های راوی به چه کسی و به چه خاطر داده شد؟
الف) به یکی از دوستان بخاطر ضایع کردن او در جمع
ب) به پیرمرد سید به خاطر ترساندن او در قبرستان✅
ج) هر دو گزینه صحیح است
۱۰) ثواب حسینیه ای که خالصانه ساخته شده بود چرا به راوی رسید؟
الف) چون اعمال خوب راوی رو به اتمام بود، به او اهدا شد
ب) چون راوی فردی شوخ طبع بود، و نیازمند اعمال شده بود، به او اهدا شد
ج) چون صاحب حسینیه به او تهمت زده بود، هر چند ناچیز✅
۱۱) کسی که از بیت المال سوء استفاده کند باید از چه کسانی حلالیت بطلبد؟
الف) افراد مجموعه ای که بیت المال در آن بوده
ب،) افراد شهری که بیت المال در آن بوده
ج) افراد تمام کشور حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند✅
۱۲) در ماجرای اردوی آموزشی چه رابطه ای بین اتفاقات وجود داشت؟
الف) پرداخت صدقه مانع گزیده شدن راوی توسط عقرب شد
ب) حاج آقا کاری کرده بود که باید لگد می خورد و نفرین حاج آقا باعث شکسته شدن پای راوی شد
ج)هر دو گزینه صحیح است✅
۱۳) تاثیر هر نگاه حرام در سرنوشت فرد علاقه مند به شهادت چگونه است؟
الف) اگر شهادت برایش نوشته باشند ۶ سال عقب می اندازند
ب) اگر شهادت برایش نوشته باشند امتیاز شهادت را از او میگیرند
ج) اگر شهادت برایش نوشته باشند ۶ ماه عقب می اندازند✅
۱۴) فردی که در جذب بچه ها به هیئت و مسجد تلاش فراوانی داشت و بر اثر سانحه تصادف مرحوم شده بود چه جایگاهی داشت؟
الف) گرفتار بود، بدلیل عدم رعایت قوانین رانندگی
ب) در میان شهدا و هم درجه آنها بود، قبل از تصادف سکته کرده و مرده بود✅
ج) هر دو گزینه غلط است
۱۵) اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار باشد و او را در دنیا ببخشی ..... برابر آن در نامه عمل شما ثبت می شود،
اما اگر به برزخ کشیده شود ..... برابر خواهد بود.
الف) ۱۰۰ — ۱۰
ب) ۲۰ — ۲
ج) ۱۰ — ۱✅
۱۶) چه عواملی باعث شد تا حضرت زهرا (س) شفاعت راوی را نموده و او به دنیا برگردد؟
الف) اشکهای کودکان یتیمی که در همسایگی آنها زندگی میکرند
ب) دعاهای پدر و مادر، همسر و دختری که در راه داشت
ج) هر دو گزینه صحیح است✅
۱۷) راوی پس از برگشت به دنیا از حضور در قبرستان چه حسی داشت؟
الف) در گلزار شهدا آرامش و روح معنویت را احساس میکرد
ب) در قبرستان صداهای وحشتناکی می شنید که ترسناک بود
ج) هر دو گزینه صحیح است✅
۱۸) راوی به سوال شهید جواد محمدی، که چه چیزی بیش از همه آن طرف به درد ما میخورد چه پاسخی داد؟
الف) اهمیت به نماز
ب) با نیت الهی و خالصانه برای خدا و بندگان خدا کار کردن
ج) هر دو گزینه صحیح است✅
۱۹) بنا به اظهار راوی علت عدم توفیق به شهادتش چه بود؟
الف) فرمانده او را از نیروهای عملیاتی جدا کرده بود
ب) در فرودگاه نگاهش به نامحرم افتاده بود✅
ج) هر دو گزینه صحیح است
۲۰) اثر دعای خیر افرادی که ما از مشکلات آنها گره گشایی می کنیم، بی آنکه متوجه شویم چگونه بروز خواهد نمود؟
الف) حوادثی که پس از آن می گوییم خوب شد این طور نشد
ب) حوادثی که خدا را شکر میکنیم بدتراز این نشد
ج) هردوگزینه صحیح است✅
@asabeghoon_shahadat
#اسامی_برندگان
⭕️ مسابقه شماره ( ۶ ) کتاب:
#سه_دقیقه_در_قیامت ۲۷۰
نقدی ۵۰۰ هزار ریالی
🌷 فاطمه ایزدی پناه
🌷 غنچه صمدی خانقاه سفلی
🌷 زینب احمدیان مقدم سلامی
کارت شارژ:
🌷 زهرا صفدری زاده راویزی
🌷 مریم زمستانی
🌷 عبدالرحیم فرح بخش
🌷 سمیه زینلی
🌷 امیرمهدی سپهروند
🔰 رفتن به لیست برندگان👇
https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1818