#مهمان_شام
قسمت : ۵۵ پرواز
محمد ترکمن، حسين نوري و..
يه مقدار آتيش دشمن کم شد. خواستيم بريم جلو،رو برو مون درآهني يک باغ
بود. سيد در رو باز کرد و رفت داخل. يك باره درگير شديم. تيراندازي شديد شد.
همين طور ازاطراف به سمت ما شليك ميشد.
تا سيدميلاد خواست سنگري براي خودش پيدا کند، يكباره ديدم از پشت افتاد
روي زمين!! سريع دويدم به طرفش! توي اون حجم آتيش و دود نفهميدم چيشد.
بالای سر سید میلاد نشستم.آنچه مي ديدم باور كردني نبود. آرام در كنارمن
خوابيده بود. گلوله تك تيرانداز خورده بود زير چانه اش وازپشت سرش بيرون زده
بود. سرش را بلند کردم، ازپشت ً کاملا شکاف خورده بود.
در همين چند ثانيه خون زيادي ازش رفت. چند بارصداش کردم، تکونش دادم،
اما ... هميشه صداي گرم سيد آرامش بخش ما بود، اما الان پيکر بي جان و غرق
خونش در كنارم بود و هيچ عکس العملي نداشت. سيد در دم شهيد شده بود.
چشم هاش هنوز باز بود.آنها را بستم.دنيا دور سرم چرخيد.خيلي برام سخت بود.
تمام خاطراتش رو تو ذهنم مرور کردم. بي تا بي هايي که براي رفتن به عمليات داشت
و... ياد اولين ملاقاتم با سيد افتادم. زماني که براي تست آمادگي جسماني آمده بود و
مدام از من مي خواست که قبولش کنم. تو دوره هميشه به مي گفت: فرمانده، من رو
جان گذاري، من خودم رو براي روزهاي سخت آماده کردم.
پيکرش رو نتونستم تکون بدم، تروريستها همين طور نزديكتر مي شدند. سريع
تيربارش رو برداشتم و شليک کردم. اومدم يك گوشه و سنگرگرفتم. اوضاع روحي
من خيلي بهم ريخته بودم. تمام تمرکزم از بين رفته بود. قدير سرلک گفت: نبايد
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۵۶ جامانده
جمعي از دوستان
بارها به ما گفته بود: هر وقت من شهيد شدم،حق نداريد پيکرمن رو بياريد عقب.
شما هم شهيد بشيد من پيکر شما رو عقب نمييارم. من فقط به فکر نابودي اين
کافران خبيث هستم. شهيد قدير سرلک زماني که سيد شهيد شده بود، خيلي تلاش کرد که
پيکر رو عقب بياره، اما خودش مجروح شد و ديگه نتونست.
اومده بود عقب وگفته بود: دست من رو پانسمان کنيد بروم. با اين يکي دستم
ميتونم بجنگم، همين طورهم شد وبا يک دست مجروح برگشت توي منطقه و
شهيد شد.ما شنيديم که بچه ها اسير شدند. چون خيلي جلو رفته بودند. سرلک و دو
نفر از بچه ها برگشتند، شهيد سرلک ساعت و پلاک سيد ميلاد روآورده بود، خيلي
ناراحت بودند که چرا نتونسته پيکر سيد رودعقب بياره. از طرفي هم مقداري از ما
دلگيربود که چرا نتونستيم بريم جلو.
واقعًا کار غير ممکني بود. اونها زودتر رفتند و دشمن متوجه اونها نشد. اما بعد
دشمن متوجه شد و کامل منطقه رو شخم زد.رفتن تا اونجاغير ممکن شد. البته ما جا
پاي خوبي داشتيم واز بالای ساختمانها تلفات خوبي از اونها گرفتيم...
بادلي شکسته برگشتيم عقب. يکي دو روزي تو پادگان استراحت کرديم تا براي
ادامه عمليات آمادگي کامل داشته باشيم. فضاي خاصي بود. حزن واندوه از در و
ديوار اردوگاه مي باريد. جاي خالي دوستان به خوبي حس ميشد.
بازدلم مون طاقت نياورد، با چند نفرازبچه ها رفتيم تا خط مقدم، منطقه به شدت
درگيربود.فرماندهان اجازه ندادند جلو برويم. بنابرتدبير وبه دستورفرماندهان، قرار
شد نيروهاي اعزامي ازهمدان به کشور باز برگردند.دل توي دلم نبود
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۵۷ در منزل
خانواده و جمعي از دوستان
نيمه هاي شب بود. ساعت سه نيمه شب چهارم محرم، خواهر سيدميلاد هراسان
از خواب پريد. كمي كه به اطراف نگاه كرد گفت: الان خواب مادردرو ديدم. مادر
گفت که نگران نباشيد، ميلاداومده پيش من و به شهادت رسيده.من دارم ميرم که
پيکرش رودبيارم.
دو شب بعد دوباره خواهر شهيد خواب ديد که سيد ميلاد مراسم عروسي گرفته!
خبرها خيلي ضد ونقيض بود. لحظات بسيار سختي گذشت.هرلحظه منتظر خبر
بوديم. كسي چيزي نميگفت اما چند روز بعد تمام رزمندگان همداني برگشتند.
مجتبي کرمي و مجيدصانعي دو شهيد مدافع حرم همداني هم تشييع شدند. اما ازسيد
ميلادخبري نبود!
بالاخره بعد از يک هفته، فرمانده تيپ همدان تماس گرفتند و خبر شهادت سيد
رو به ما اعلام کردند. گفتند که پيکر شهيد هم به زودي وارد کشور ميشود. ما
خودمون را آماده کرديم. همه کارهاي مراسمات را انجام داديم که دوباره گفتند
که اون پيکر متعلق به يکي از شهداي سادات قم بوده.روزها همين طور سپري شد.
چند روز بعد، سردار پاکپور فرمانده نيروي زميني سپاه، همراه سردار فرجي به
منزل آمدند و شرح ماجرا رو براي خانواده توضيح دادند.محرم 94 در شهرستان بهار
فضاي عجيبي رقم خورد.همه مردم از شهادت سيد شوکه بودند،همه هيئتها بوي
سيد روميداد.عشق سيد به اربابش سيد الشهدا برهيچ کس پوشيده نبود.همه مردم
اذعان داشتند که سيد هم به مولايش حسين(ع) اقتدا کرد و شهادتش تو ماه محرم
رقم خورد. اما اوج وفاداري سيد به مولايش اين بود که پيکرش بعد از مراسمات
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۵۸ بازگشت
حاج امير فرجام، نادر پناهي و جمعي از دوستان
عاشق شهداي گمنام بود. تو مناطق عملياتي که ميرفت، سرش رو مي گذاشت
روي خاک و تو سجده زار ميزد.ما به زور بلندش مي کرديم. اينقدر گريه ميکرد
كه بيتاب مي شد. بعدها ازدوستانش شنيدم که سيد گفته: توخواب امام حسين(ع)
را ديدم. به آقا عرض كردم: آقا جان به فدايت شوم، آيا زمان بريدن سرتان، درد
داشتيد، امام فرموده بودند: ً اصلا وابدًا .... سيد درهمان عالم خواب گفته بود:آقا
جان پس من هم دوست دارم بي سر شهيد شوم.
با تنی مجروح و قلبي شکسته وارد شهر شدم. همه دوستان از ما سراغ سيد را
مي گرفتند و ما فقط شرمنده بوديم که نتونستيم پيکر عزيزترين دوست مون رو
بياريم عقب خيلي توسل کردم تا يک شب در عالم رويا ديدم كه دقيقا تو همون
منطقه درگيري هستيم. از صداي تير و ترکش هم خبري نبود. فضاي آرامي بود
سيد خيلي راحت نشسته بود کنار يک خانه باغ کوچک،درست در همان جاييکه
بچه ها پيکرش رو مخفي کرده بودند.
گفتم سيد چه خبر اين جا چرا نشستي؟! گفت نادر جان، دوست داشتم همين
جا پيش عمه جانم حضرت زينب(س) بمانم اما بابام خيلي اذيت ميشه. فقط و فقط
به خاطر بابا ايشالله خيلي زود بر ميگردم. به بچه ها بگيد پيکرم به فاصله نزديکي از
اين خانه باغي افتاده ...هراسان از خواب بيدار شدم. نمي دونستم چيکار کنم. منتظر
بودم صبح بشه و به مسئولين خبربدم. تو اين روزهايي که سيد مفقود شده بود،هر
لحظه اش برام سالها گذشته بود.هيچوقت تصوير سيد ازذهنم دورنمي شد. سراغ
يکي از فرماندهان رفتم و خوابم رو گفتم. او هم به دوستاني که در منطقه بودند
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۵۹ شهيدان زنده اند
علي غيبي و يكي از دوستان شهيد
بعد از شهادت سيد همراه خادمين اردوگاه شهيد درويشي رفتيم مشهد پابوسي
آقا، تقريبًا اولين سفر دسته جمعي دوستان بعد از شهادت سيد ميلادبود. جاي خالي
سيد خيلي احساس ميشد. بچه ها با سوز عجيبي زيارت مي رفتند. يک روز تو صحن
باصفاي آقا نشسته بودم که صداي گوشي تلفن همراهم، من رواز خلوتم جدا کرد.
جواب تلفن رودادم. يکي ازرفقام بود كه گفت:علي جان کجايي؟! گفتم جات
خالي الان رو بروي حرم امارضا(ع) ايستادم، گفت تو رو خدا من روهم دعا کن.
خيلي درگيرم؛ مشکل دارم. ً فعلا که دست ما از زيارت آقا کوتاهه؛ ما رو هم ياد
کن .گفتم حتمًا
از دوستم خداحافظي کردم و صورتم رو به سمت گنبدطلائی و نوراني آقا کردم
و گفتم:آقا جان،دوستان التماس دعا گفتن.
بعد با سيد ميلاد خلوت کردم. گفتم: سيد جان، من که پيش خدا و اهل بيت:
آبرويي ندارم، شما پيش ارباب آبرو داري، سادات هستي دعا کن براي اين دوست ما.
دلم شکست. ياد روزهاي قشنگي که با سيد بوديم افتادم و کلي گريه کردم.
فردا دوباره گوشي ام زنگ خورد، همون دوستم بود. گوشي رو برداشتم، صداي
لرزان دوستم پشت تلفن نگرانم کرد، گفتم چيه چت شده؟! گفت علي آقا راستش
ديشب خواب عجيبي ديدم!
گفتم چه خوابي؟! گفت ديشب خواب يک جواني رو ديدم، اومد سراغم
وگفت: رفيق نگران نباش،علي سفارشت رو به من کرده. انشاالله به برکت آقاعلي
ابن موسي الرضا (ع) مشکلت حل ميشه! گفتم اون جوان کي بود كه تو خوابت
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۶۰ دانشجو
آخرين روزهاي اسفند ماه بود. تو دانشگاه زمزمه هايي شنيدم براي ثبت نام راهيان
نور!! راهيان نور يعني چي؟! چند تا پوسترش رو هم ديدم. با اينكه با اين حركتها
موافق نبودم اما نمي دونم چي شد که جذبه اي، من رو نا خوداگاه کشوند به اين
سمت که بابا شما هم برو ببين اونجا چه خبره؟! با بچه ها دورهم ميگيم مي خنديم
و...
رفتم ثبت نام کردم. براي اينکه تنها نباشم چند تا ازدوستانم رو هم نوشتم که دور
هم صفا کنيم.اونها نمي دونستند که کجا ميخواييم بريم.بهشون گفتم: بچه ها اردوي
شمال داريم ميريم وسايل هادرو جمع و جور کنيد بياييد.
روزحرکت رفتيم پاي اتوبوس، گروه ما تنها چيزي که بهشون نمي خورد اين بود
که زائر شهدا باشند! هيچ کدوم ما نه ظاهرمون به اين جور چيزها مي خورد، نه ً اصلا
بقيه بچه ها باورشون ميشد که مامي خوايم بريم راهيان نور!!
يکي از بچه ها يه دنبک بزرگ با خودش آورده بود!! تا مسئول اتوبوس دنبک ما
رو ديد دو دستي زد تو سرش وگفت واي به حال مون با اين همسفرهامون!!
تارفقا فهميدند که سفرمون به جاي شما جنوبه، خيلي ضد حال خوردند! ولي
گفتند چون شما ميياي فاز خندست، ما هم به عشق تو مييايم. شمال و جنوبش
برامون فرق نميکنه.دور هم مي گيم و مي خنديم.
تو اتوبوس تا برسيم اهواز همه اش تو سرو کله همديگه زديم وهيچ اعتنايي به
تذکرات مسئول اتوبوس و بعضي دانشجوها نداشتيم. يکي دو روز اول اردو تو فاز
ديگه اي بوديم. تا اينکه رفتيم شلمچه، راوي اينقدر قشنگ و زيبا از شهادت رفقاش
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۶۱ زيارت
خانواده شهيد
چند وقت بعد از شهادت سيدمیلاد، مارا به سوريه جهت زيارت خانم حضرت
زينب(س) بردند. آن زمان دقيقًا مصادف شد با ايام محرم و اولين سالگرد شهادت
سيد ميلاد ،دلتنگي و غروب عجيبي درحرم خانم بود. بعد از زيارت حرم مطهر به ما
گفتند که راس ساعت ۳ همان روز پرچم حرم خانم حضرت زينب(س) به مناسبت
محرم تعويض مي کنند.خواستند ماهم حضورداشته باشيم.
نماز ظهر را خوانديم. آمديم در جايي که مستقر بوديم، ناهار را خورديم، بعد
خواستم کمي استراحت کنم كه خوابم برد.در خواب سيد میلاد را ديدم آمد وگفت:
باباجان، مگر نمي خواهي براي تعويض پرچم حرم مطهر بروي؟!
از خواب پريدم. ديدم دقيقًا چند دقيقه به ساعت سه مانده. سريع حاضر شدم وبا
سرويسي که براي حرم گذاشته بودند رفتي محرم مطهر.راس ساعت رسيدم. پرچم را
پايين آوردند. من بوسيدمش.حتي يک ثانيه سيدميلاد از جلوي چشمانم کنارنمي رفت.
حضورش رو دقيق حس ميکردم . سيد نگذاشت من از اين مراسم جا بمونم...
عاشق ولایت و حضرت آقا بود.هر وقت مي رفتم زيارت، سيد به جاي اينکه بگه
براي من دعا کن ميگفت حتمًا براي آقادعا کنيد، خيلي دشمناش زياده، متأسفانه
بين دوستانش هم غريبه، خيلي از حرفهاي آقا روي زمين مونده.
سيد حتي تو وصيت نامه اش هم روي اين موضوع تاکيد کردند، يکي دوبار با
دوستانشون رفتند بيت حضرت آقا هم يک بار ماه مبارک رمضان بود که بعد از
افطاررفتند...
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۶۲ وصیت نامه
متن کامل آخرين وصيتنامه شهيد مدافع حرم؛ سيد ميلاد مصطفوي
دوستان، هم هياتي ها، هم شهري هاوتمام مردم دوست وآشنايان حلالم کنيد.
عاجزانه از شما تقاضادارم که در انجام امور ديني خودبه خصوص حضور فعال در
مساجد کوشا باشيد و خمس وزکات خود را ساليانه حساب کنيد تا روزي حلال
داشته باشيد.
بسم ربالشهداوالصديقين
با سلام به خدمت آقا و ولي نعمت خودم،آقا حجت ابن الحسن(عج)و ولي امر
مسلمين جهان آقا سيد علي خامنه اي )حفظ الله( و با ياد شهداي هشت سال دفاع
مقدس.
خدايامن کجا و شهدا کجا؟! خدايا کاري کن ماهم به قافله ي شهدا برسيم .
اينجانب سيد محمد مصطفوي فرزند سيد هاشم باسلامت کامل متن وصيتنامه خود
را مي نويسم وازخداوند متعال خواستارم که به من توفيق دهد کارهاي خود را براي
رضاي خدا وبراي تقرب به سوي او انجام دهم و دمي از ياد خداي خود غافل نباشم.
باعرض سلام به خدمت پدرعزيز و بزرگوارم
1 -اولين وصيتم اين است که برادران و دوستان، رهبر انقلاب و گل سرسبد
کشورمان را تنها نگذاريد وپشت وانه و حامي ايشان باشيد.
همچنين پدرعزيزم من را حلال کن که خيلي بي مهابا و بدون دريغ زحمت من
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
#مهمان_شام
قسمت : ۶۳ شهدا گاهي نگاهي
از ميان دست نوشته هاي شهيد
جبهه دانشگاهي است که کنکورش تقواست. درسش ايثار و مدرکش شهادت است.
سلام بر رفيق گلم: محمد جواد جان،عزيزم اميدوارم توي لحظه لحظه زندگي
با برکتت هميشه به خدا نزديک بشي و تو لباس اسلام به امام زمان (عج) برسي و
هميشه تو تبليغاتت موفق و سربلند بشي. حلال کن اگه اذيتت کردم ولي خدايي
دوست دارم.
يه وصيت: تو زندگيت و مخصوصًا تو تبليغاتت هيچ وقت شهدا رو فراموش نکن.
چون با اونا خيلي سريع ترميشه به خدا واهل بیت:برسي.
سيد محمد مصطفوي9/1/93 شهرستان بهار ساعت20:10
از خيابان شهدا آرام آرام درحال گذر بودم! اولين کوچه به نام شهيد همت است؛
محمدابراهيم باصدايي آرام ولحني دلنشين...
نامم راصدا زد! گفت: توصيه ام اخلاص بود! چه کردي...؟! جوابي نداشتم؛ سربه
زير انداخته وگذشتم...
دومين کوچه شهيد عبدالحسين برونسي؛ پرچم سبز يا زهرا(س) بر سراين کوچه
حال وهواي عجيبي رقم زده بود! انگار مادر همين جا بود...عبدالحسين آمد!صدايم
زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا(س) و رعايت حدود خدا ... چه
کردي؟! جوابي نداشتم واز شرم ازکوچه گذشتم ...
به سومين کوچه رسيدم! شهيد محمدحسين علم الهدي... به صدايي ملایم، اما
محکم مراخواند! گفت: قرآن ونهج_البلاغه در کجاي زندگيت قرار دارد؟!چيزي
نتوانستم جواب دهم! باچشماني که گوشه اش نمناک شد! سربه گريبان؛ گذشتم...
ادامه👇
@asabeghoon_shahadat
🔮اطلاعیه مسابقه شماره ( ۸ )
🌷 میخوای راجع به #آسیدمیلاد بیشتر بدونی
🇮🇷 شهیدی که داعشیان 😡 حرامی اعضای بدنش را بریدند و با خود به غارت بردند.
📚 هم کتاب بخونی و هم جایزه ببری🎁🎉😍
📕منبع مسابقه:کتاب #مهمان_شام
✅فایل pdf کتاب:
https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1473
📝متن کتاب:
https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1539
🎁#جوایزنقدی+کارت شارژ+کتاب
📚 #لیست کتب موجود در کانال:
https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1803
♨️زمان برگزاری مسابقه:
جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹
⏰ ساعت ۸ صبح تا ۱۷
سلام
🔮 قابل توجه اعضای محترم و گرامی کانال کتابخوانی «السابقون الشهادت»
لینک ورود به سوالات مسابقه شماره (۸) #مهمان_شام
👇👇👇
https://digiform.ir/wef3398b0
🔹 لطفاً اطلاع رسانی نموده، و به تذکرات دقت کنید.
🔹 حتما عضویت خود را در کانال حفظ کنید.
🔹 نام و نام خانوادگی خود را کامل (درصورت داشتن پیشوند یا پسوند) بنویسید.
🔹 از ۸ صبح تا ساعت ۲۱ روز جمعه ۲۱ آذر ۹۹ فرصت ورود به سامانه، و از لحظه ورود به سامانه ۸ ساعت فرصت ارسال پاسخنامه دارید.[ عجله نکنید ]
🔹 فقط یکبار قادر به ارسال پاسخنامه هستید. (عجله نکنید)
با آرزوی موفقیت برای شما
مدیر مسابقات :
@majnoon_e_hoor
#اسامی_برندگان
⭕️ مسابقه شماره ( ۸ ) کتاب:
#مهمان_شام ۵۶۹ _ ۲۳۰۰
نقدی: ۵۰۰ هزار ریالی
🌷 محمدحسین خاموشی⬅️ ابرکوه
🌷 محبوبه یعقوبی زاده⬅نجف آباد
🌷 زهره نصر اصفهانی ⬅ ️اصفهان
🌷 الهام سادات قرشی ⬅️ اصفهان
🌷 بهاره مشمول کوییچ ⬅ ️مشهد
🌷 خدیجه طالبی ⬅️ اهواز
کارت هدیه ۵۰۰ هزار ریالی+ کتاب
🌷 زبیده زینلی ⬅️ شیراز
🌷 آذر عابدین زاده ⬅️ همدان
🌷 سعید آبیاریان ⬅️ یاسوج
🌷 علی اکبر صالحی ⬅️بیرجند
🌷 محمد علی ضیائی ⬅️سپاهان
کارت شارژ:
🌷 مصطفی قضاوی ⬅️ اصفهان
🌷 زینب مطواعی. ⬅️ دامغان
🌷 سید ابوالفضل مهدوی⬅️گناباد
🌷 راضیه رسولی ⬅️ همدان
🌷 محمد ده رویه ⬅️ سمنان
🔰 رفتن به لیست برندگان👇
https://eitaa.com/asabeghoon_shahadat/1818