eitaa logo
خاطره های أسدلاّه(علیرضا مطلّب)
394 دنبال‌کننده
175 عکس
43 ویدیو
1 فایل
خاطرات اسد الله علم براساس یادداشتهای چاپ شده به صورت عامیه و طنز اما وفادار به متن کتاب با درج ادرس دقیق خاطره ارتباط با ادمین : @Alirezamotalleb
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️خاطره شماره دو آخه هم زنه ، هم سادس و هم گوشی😔😔 یه روز شاه به اسدلّاه می گه : آیا این ساخت و سازهائی که توی قصر میشه ( دبیرستان ولیعهد) کار این بچه مهندسهاییه که دور و بر زن من هستن ؟🙄 می گه : بله از بس خرابکاری کرده بودن، شاه می گه : اگه این کارا رو کسای دیگه و جاهای دیگه انجام می دادن که می گفتن دنیا به آخر رسیده و کشور داره از دست میره و هزارتا حرف دیگه😬😬😬 اسدلّاه اول - خیلی ریز - به شاه می گه : آدم باید قاطع باشه 💪 بعدش اون وسط کلی هم خودشیرینی می کنه که توی جریان قیام 15 خرداد دیدی من چه قاطعیتی به خرج دادم 💪و پدر این آخوندا رو در اُوردم 🤛 شام کلی ذوق میکنه😎😎😎 بعدش یه فکرِ بکر به ذهنش می رسه🧐. به شاه می گه : میگما بهتر نیست خانمتون(علیاحضرت) تحت آموزش قرار بگیره تا یه کم قاطع بشه؟؟؟😶😬 (لابد میخاسته خودشم معلم زن شاه بشه🙈) اما شاه با یه حسرتی بر می گرده می گه : هعیی فایده نداره 😞😞 چون که : اولا، زنه .🤦‍♀️ دوما، سادس .🙃🙃 سوما هم که اون آدم گوشی ایه🥴🥴 یادداشتهای علم .دفتر پنجم. یادداشت دوشنبه 1354/1/25 عضویت درکانال" خاطره های أسْدُلّاه " 👇❤️👇❤️👇❤️👇 https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره سوم تربیت دموکراتیک غربی ، یه پول سیاهم نمی ارزه🤐 اسدُلّاه ، بعد از اینکه در مورد آموزش زن شاه (اینجا) تیرش به سنگ می خوره 🤭، میره سراغ تربیت ولیعهد . یعنی همین ربع پهلوی در به در 🤪 به شاه می گه که : اینو باید آموزشش دادا 🙄🙄🙄 شاه می گه : خودم یه فکری واسش می کنم 🤓 اسدُلّاه می گه : آخه داره دیر میشه . از لحاظ کشور خیلی لازمه ها . قربونت برم 🙏شما یه وصیتی کردین ، گفتین بعد از مرگتون 💀، ارتش توی کارها مداخله کنه 👨‍🚀. پس باید رضا کوچولوتون سریع بره دانشکده افسری تا ایشلاه یه افسری چیزی بشه . این زنا ( ملکه و مادر شاه و خواهرای شاه) یه چرت و پرتایی می گن 🥴. می گن این رضا کوچولو باید آموزش دموکراتیک غربی بلد بشه . این حرفا فقط ظاهرش خوبه ها 😬. ما باید واسشون فیلم بازی کنیم 🤪که فکر کنن داریم همین کار رو می کنیم اما این چیزا یه پول سیاهم ارزش نداره🤮🤮 شاه به حرفای اسدُلّاه خوب گوش می ده و میگه : آره راست می گی 😋 مطمئن باش همین کار رو می کنم🧐😎. پ ن : یعنی شاه با این حرفش تِر زد هم به زنای درباری و هم به تربیت دموکراتیک غربی😉😉😉 یادداشتهای علم . دفتر پنجم یادداشت دوشنبه 1354/1/25 عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه " 👇❤️👇❤️ https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره چهارم اینا دیگه فوضولیه😡😡 یه روز شاه بر می گرده به أسدُلّاه می گه : به مدیر روزنامه کیهان (مصباح زاده) زنگ بزن و بهش بگو ، مرتیکه این حرفا چیه که می نویسی ؟😡😡 . در مورد حزب هر کی هر غلطی می کنه تو بر می داری چاپ می کنی؟!!!😤😤😤. شاه میگه :آخه یارو برداشته پرسیده که چرا توی اساسنامه حزب ، تکلیف تعیین دولت مشخص نشده. اون وقت تو هم راست راست همه ی حرفاشو چاپ می کنی؟؟؟؟🤦‍♂️🤦‍♂️ أسدلّاه ! برو به این بابا حالی کن ، تعیین دولت و عزل و نصب وزراء ، با شخص شخیص پادشاهه 😎😎 و شاه ریاست فائقه ی قوه مجریه رو داره 😎. دیگه این حرفائی که توی روزنامه و اینور و اونور می زنن همش فضولیه . 🤨تامام😑 شیر فهم شد ؟؟؟ أسدلّاه میگه : منم جَلدی ، بُدو بُدو رفتم پیغوم شاه رو به روزنامه کیهان برسونم که دیدم ای بابا این بدبخت نبوده که اینا رو چاپ کرده . اون یکی روزنامه بوده یعنی روزنامه اطلاعات . به هر حال ، حالیشون کردم و اصلاح کردند .🤨🤨🤨 یادداشتهای علم .دفتر پنجم. یادداشت دوشنبه 1354/1/25 عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه " 👇💐👇💐👇 https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره پنجم عصبانیت شاه از اشرف و فریده😡 اسدُلّاه می گه یه روز رفتم خدمت شاه واسه صورت حساب سفر مامان شهبانو به کشور "غنا" 🤭 مامان شهبانو اسمش " فریده" بوده . ظاهرا از اون کسایی بوده که پیش شاه جانماز آب می کشیده اما در واقع با پا پس می زده و با دست پیش می کشیده 😐. شاه بهش می گفته " درویش خانم"🤤 خرج سفرش پونصد هزار تومان می شده. خیلی پول بوده هااااا.💰💰 وقتی شاه مبلغ سفر رو میشنوه ، عصبانی میشه و بر می گرده به اسدُلّاه می گه این درویش خانم چرا اینجوریه؟ چرا واسه ما ناز می کنه؟ چرا دروغ میگه؟ آخه آدم یا یه چیزی رو می خاد یا نه . 🙃 اسدُلّاه می گه : قربونتون برم . خونتون رو کثیف نکنین .سفر فریده خانم یه سفر تبلیغی واسه ایرانه . 🤪🤪🤪 شاه می گه : چه تبلیغی ؟ اصلا ما چه نیازی به تبلیغ داریم ؟😡 این واسه عشق و حال خودش و دور و بریاش داره میره .😜😡 بلاخره شاه با پرداخت اون پول موافقت می کنه ولی میگه برید بفهمید اونجا میخاد چیکار کنه و به من بگید.🎤🎤 بعدش شاه که حسابی عصبانی بوده به اسدُلّاه میگه: این یکی خواهرم شمس ، مثل یه پرنسسه❤️ ! خوب زندگی میکنه من و مردم ازش راضیم .🙄😳😳 اما اون اشرف پدر من رو در اُورده . هم حرص میزنه و هم جانماز آب می کشه و وقف میکنه . البته تاوقتی به ضرر کشور نباشه طوری نیست . 😎بلاخره هر کی یه ضعفی داره دیگه . منم دارم . اما از دو تا چیز خیلی بدم میاد . یکی اینه که کاراشون به ضرر کشور باشه . یکیم اینکه دو رو باشن .😡 فریده و اشرف اینجورین .🧐🧐 خاطرات علم .دفتر پنجم سه شنبه ۱۳۵۴/۱/۲۶ عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه "👇👇👇 https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره ششم حیف که نقطه ضعف داری والا می گفتم پیغمبری😜 در جریان ماجرای سفر درویش خانم(فریده مادر شهبانو)😉 به کشور غنا و عصبانیت شاه[اینجا] ،وقتی شاه توی حالت عصبانیت😡 از دهنش می پره که منم ضعف دارم😐 ، أسدُلّاه خان خودشیرینی کردنش گل می کنه و می گه: 《اعلیحضرتا! اگه خودتون نفرموده بودین که نقاط ضعفی دارین ، من به پیغمبری شاهنشاه ایمان می اُوردم》!😎😎 پ . ن : شایدم اینو راس راسکی گفته😏😉 خاطرات علم .دفتر پنجم سه شنبه .۱۳۵۴/۱/۲۶ عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه" 👇🌹❤️👇🌹❤️👇🌹❤️ https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره هفتم یه سر برم اروپا دکتر !!😳😳 یه روز اسدُلّاه میره پیش شاه و گزارش کارا رو میده . بعدش به شاه میگه که : کمرم پر از جوش شده 🙈 نمیدونم زوناس یا یه چی دیگه ! یه سری غده هم دارم . نه اینکه از مردن بترسما . نه .💪 اما میترسم بستری بشم و نتونم کارا رو انجام بدم .😔😜 بعدش میگه ، انگار شاه از این حرف من خیلی ناراحت شد. چون با پرخاش گفت : تو که گفته بودی خوب شدی😡😤 !!! گفتم ، نه قربان اون که یه مرض دیگه بود. اسدُلّاه میگه : من منظورم از این حرفا این بود که یه مرخصی چیزی بگیرم ، یه سر به اروپا بزنم واسه چک آپ😐(واسه زونا و جوش !!!!) پ ن : ظاهرا تیرش به سنگ میخوره و شاه موافقت نمیکنه 😉😉😉 خاطرات علم . دفتر پنجم چهارشنبه . ۱۳۵۴/۱/۲۷ عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه "👇👇👇 https://eitaa.com/asadallhalam
410.9K
🌹🌹روز معلم مبارک🌹🌹 " عَلَّمَ القرآن " حقّ را یاد کن بانوایش زندگی را شاد کن امر تعلیم و تعلّم ایزدی است زندگی را زین سبب آباد کن جان ما را در مثل باغی بدان بذری افکن مملو از شمشاد کن خامه ات همچون عصای موسوی روحم از فرعون تن ، آزاد کن مردمان چون جسم بی روحند و تو با دم عیسائیت ، امداد کن مِهتری کن با سِلاح علم و دین رَخشِ نَفسِ آدمی ، مُنقاد کن چوب کن در لای چرخ ساحران باطل اندر سحر و هم اوراد کن دشمنی تو ، دشمن جهل و ستم عرصه را نا امنِ هر بیداد کن شعر: علیرضا مطلب عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه "👇👇👇 https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره هشتم مام شست و شو ی مغزی بدیم خب!!!😜 یه روز اسدُلّاه میره پیش شاه می بینه که خیلی عصبانیه 😡. چرا ؟ به دو دلیل: یکی از اینکه چرا توی ایران بارون نمیاد ؟! بعدش شاه میگه که شهبانو از کرمانشاه زنگ زده به من ، گفته مشکل مردم حلّ شده 😃 چون ۱۰ میلیمتر بارون زده اونجا. 🌧🌧 اسدُلّاه خان میگه با خودم گفتم این بارونا اگه پشت نداشته باشه که فایده نداره . اما دیدم پیرمرد از این خبر خوشحاله ، نزدم توی ذوقش . هچی نگفتم .😜😜😜 علت دوم عصبانیتش این بود که چرا ما که زدیم انقلابی ها رو توی قزوین کشتیم ، باید دیروز توی دانشگاه تهران ۶۰۰ تا دانشجو به اونا ادای احترام کنن؟!😡😡 اسدُلاه به خودش میگه : چقدر این مردم ناشکرن . مگه تحصیلات مجانی نیست ! 😳😳 بعدش به شاه میگه : قربان اونا رو شست و شوی مغزی دادن .💪 شاه میگه: خوب چرا ما نمیدیم ؟!🧐😤 اسدُلّاه میگه: قربان ، دم و دستگاه ما ، عُرضه ی این کارا رو ندارن😐 (پنجشنبه ۱۳۵۴.۱.۲۸) یه روز دیگه هم شاه از این موضوع باز ناراحت بوده. اسدُلّاه به کنایه میگه : قربان خوب بعضی از این دانشجوها مامورن و معذور!! 🤨 شاه میگه:مامور کی؟ جواب میده: خارجیها . 🧐 شاه میگه : این انگلیسیها و آمریکائیها چی از جون ما میخوان؟😤 اسدُلّاه خیلی ریز حالی شاه می کنه که نمیخان مثل باباتون واسشون شاخ بشی😣 . به شاه میگه : اونا استخون لای زخم میخان🥺🥺 خاطرات علم .دفتر پنجم پنجشنبه ۱۳۵۴.۲.۴ عضویت در کانال " خاطره های اسدُلّاه" 👇👇 https://eitaa.com/asadallhalam