✅خاطره چهارم
اینا دیگه فوضولیه😡😡
یه روز شاه بر می گرده به أسدُلّاه می گه :
به مدیر روزنامه کیهان (مصباح زاده) زنگ بزن و بهش بگو ، مرتیکه این حرفا چیه که می نویسی ؟😡😡 . در مورد حزب هر کی هر غلطی می کنه تو بر می داری چاپ می کنی؟!!!😤😤😤.
شاه میگه :آخه یارو برداشته پرسیده که چرا توی اساسنامه حزب ، تکلیف تعیین دولت مشخص نشده. اون وقت تو هم راست راست همه ی حرفاشو چاپ می کنی؟؟؟؟🤦♂️🤦♂️
أسدلّاه ! برو به این بابا حالی کن ، تعیین دولت و عزل و نصب وزراء ، با شخص شخیص پادشاهه 😎😎 و شاه ریاست فائقه ی قوه مجریه رو داره 😎.
دیگه این حرفائی که توی روزنامه و اینور و اونور می زنن همش فضولیه . 🤨تامام😑
شیر فهم شد ؟؟؟
أسدلّاه میگه : منم جَلدی ، بُدو بُدو رفتم پیغوم شاه رو به روزنامه کیهان برسونم که دیدم ای بابا این بدبخت نبوده که اینا رو چاپ کرده . اون یکی روزنامه بوده یعنی روزنامه اطلاعات . به هر حال ، حالیشون کردم و اصلاح کردند .🤨🤨🤨
یادداشتهای علم .دفتر پنجم.
یادداشت دوشنبه 1354/1/25
عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه " 👇💐👇💐👇
https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره پنجم
عصبانیت شاه از اشرف و فریده😡
اسدُلّاه می گه یه روز رفتم خدمت شاه واسه صورت حساب سفر مامان شهبانو به کشور "غنا" 🤭
مامان شهبانو اسمش " فریده" بوده . ظاهرا از اون کسایی بوده که پیش شاه جانماز آب می کشیده اما در واقع با پا پس می زده و با دست پیش می کشیده 😐. شاه بهش می گفته " درویش خانم"🤤
خرج سفرش پونصد هزار تومان می شده. خیلی پول بوده هااااا.💰💰
وقتی شاه مبلغ سفر رو میشنوه ، عصبانی میشه و بر می گرده به اسدُلّاه می گه این درویش خانم چرا اینجوریه؟ چرا واسه ما ناز می کنه؟ چرا دروغ میگه؟ آخه آدم یا یه چیزی رو می خاد یا نه . 🙃
اسدُلّاه می گه : قربونتون برم . خونتون رو کثیف نکنین .سفر فریده خانم یه سفر تبلیغی واسه ایرانه . 🤪🤪🤪
شاه می گه : چه تبلیغی ؟ اصلا ما چه نیازی به تبلیغ داریم ؟😡
این واسه عشق و حال خودش و دور و بریاش داره میره .😜😡
بلاخره شاه با پرداخت اون پول موافقت می کنه ولی میگه برید بفهمید اونجا میخاد چیکار کنه و به من بگید.🎤🎤
بعدش شاه که حسابی عصبانی بوده به اسدُلّاه میگه: این یکی خواهرم شمس ، مثل یه پرنسسه❤️ ! خوب زندگی میکنه من و مردم ازش راضیم .🙄😳😳
اما اون اشرف پدر من رو در اُورده . هم حرص میزنه و هم جانماز آب می کشه و وقف میکنه .
البته تاوقتی به ضرر کشور نباشه طوری نیست . 😎بلاخره هر کی یه ضعفی داره دیگه . منم دارم .
اما از دو تا چیز خیلی بدم میاد . یکی اینه که کاراشون به ضرر کشور باشه . یکیم اینکه دو رو باشن .😡
فریده و اشرف اینجورین .🧐🧐
خاطرات علم .دفتر پنجم
سه شنبه ۱۳۵۴/۱/۲۶
عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه "👇👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره ششم
حیف که نقطه ضعف داری والا می گفتم پیغمبری😜
در جریان ماجرای سفر درویش خانم(فریده مادر شهبانو)😉 به کشور غنا و عصبانیت شاه[اینجا] ،وقتی شاه توی حالت عصبانیت😡 از دهنش می پره که منم ضعف دارم😐 ، أسدُلّاه خان خودشیرینی کردنش گل می کنه و می گه:
《اعلیحضرتا! اگه خودتون نفرموده بودین که نقاط ضعفی دارین ، من به پیغمبری شاهنشاه ایمان می اُوردم》!😎😎
پ . ن :
شایدم اینو راس راسکی گفته😏😉
خاطرات علم .دفتر پنجم
سه شنبه .۱۳۵۴/۱/۲۶
عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه"
👇🌹❤️👇🌹❤️👇🌹❤️
https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره هفتم
یه سر برم اروپا دکتر !!😳😳
یه روز اسدُلّاه میره پیش شاه و گزارش کارا رو میده .
بعدش به شاه میگه که : کمرم پر از جوش شده 🙈 نمیدونم زوناس یا یه چی دیگه ! یه سری غده هم دارم .
نه اینکه از مردن بترسما . نه .💪
اما میترسم بستری بشم و نتونم کارا رو انجام بدم .😔😜
بعدش میگه ، انگار شاه از این حرف من خیلی ناراحت شد. چون با پرخاش گفت : تو که گفته بودی خوب شدی😡😤 !!!
گفتم ، نه قربان اون که یه مرض دیگه بود.
اسدُلّاه میگه : من منظورم از این حرفا این بود که یه مرخصی چیزی بگیرم ، یه سر به اروپا بزنم واسه چک آپ😐(واسه زونا و جوش !!!!)
پ ن : ظاهرا تیرش به سنگ میخوره و شاه موافقت نمیکنه 😉😉😉
خاطرات علم . دفتر پنجم
چهارشنبه . ۱۳۵۴/۱/۲۷
عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه "👇👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam
410.9K
🌹🌹روز معلم مبارک🌹🌹
" عَلَّمَ القرآن " حقّ را یاد کن
بانوایش زندگی را شاد کن
امر تعلیم و تعلّم ایزدی است
زندگی را زین سبب آباد کن
جان ما را در مثل باغی بدان
بذری افکن مملو از شمشاد کن
خامه ات همچون عصای موسوی
روحم از فرعون تن ، آزاد کن
مردمان چون جسم بی روحند و تو
با دم عیسائیت ، امداد کن
مِهتری کن با سِلاح علم و دین
رَخشِ نَفسِ آدمی ، مُنقاد کن
چوب کن در لای چرخ ساحران
باطل اندر سحر و هم اوراد کن
دشمنی تو ، دشمن جهل و ستم
عرصه را نا امنِ هر بیداد کن
شعر: علیرضا مطلب
عضویت در کانال " خاطره های أسدُلّاه "👇👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam
✅خاطره هشتم
مام شست و شو ی مغزی بدیم خب!!!😜
یه روز اسدُلّاه میره پیش شاه می بینه که خیلی عصبانیه 😡. چرا ؟ به دو دلیل:
یکی از اینکه چرا توی ایران بارون نمیاد ؟!
بعدش شاه میگه که شهبانو از کرمانشاه زنگ زده به من ، گفته مشکل مردم حلّ شده 😃 چون ۱۰ میلیمتر بارون زده اونجا. 🌧🌧
اسدُلّاه خان میگه با خودم گفتم این بارونا اگه پشت نداشته باشه که فایده نداره . اما دیدم پیرمرد از این خبر خوشحاله ، نزدم توی ذوقش . هچی نگفتم .😜😜😜
علت دوم عصبانیتش این بود که چرا ما که زدیم انقلابی ها رو توی قزوین کشتیم ، باید دیروز توی دانشگاه تهران ۶۰۰ تا دانشجو به اونا ادای احترام کنن؟!😡😡
اسدُلاه به خودش میگه : چقدر این مردم ناشکرن . مگه تحصیلات مجانی نیست ! 😳😳
بعدش به شاه میگه : قربان اونا رو شست و شوی مغزی دادن .💪
شاه میگه: خوب چرا ما نمیدیم ؟!🧐😤
اسدُلّاه میگه: قربان ، دم و دستگاه ما ، عُرضه ی این کارا رو ندارن😐
(پنجشنبه ۱۳۵۴.۱.۲۸)
یه روز دیگه هم شاه از این موضوع باز ناراحت بوده.
اسدُلّاه به کنایه میگه : قربان خوب بعضی از این دانشجوها مامورن و معذور!! 🤨 شاه میگه:مامور کی؟
جواب میده: خارجیها . 🧐 شاه میگه : این انگلیسیها و آمریکائیها چی از جون ما میخوان؟😤 اسدُلّاه خیلی ریز حالی شاه می کنه که نمیخان مثل باباتون واسشون شاخ بشی😣 . به شاه میگه : اونا استخون لای زخم میخان🥺🥺
خاطرات علم .دفتر پنجم
پنجشنبه ۱۳۵۴.۲.۴
عضویت در کانال " خاطره های اسدُلّاه" 👇👇
https://eitaa.com/asadallhalam
خاطره نهم
حق مردم رو نباید ضایع کرد!!!😎
ظاهرا نه نفر از مخالفان شاه در زندان اوین اعدام میشن(ماجرا را اینجا بخوانید) . روزنامه ها اعلام می کنن که اینها هنگام فرار از زندان کشته شدن😢 . اسدُلّاه از اینکه این اعدامها در دنیا سر و صدا کنه نگرانه 😐. به شاه میگه: الکی داره وجهه ی عالی شما بین مردم و توی دنیا لکه دار میشه😏
شاه میگه: چاره چیه؟ اینا خرابکارن. اگه فرار میکردند بدتر بود که😉(جمعه ۵۴.۲.۱۲) .
بعدش توی سفر شاه به آمریکا ، خبرنگارا ، شاه رو سوال پیچ میکنن که چرا زندانی های سیاسی رو اعدام میکنه .شاه میگه: اونا تروریستن و من اگه اعدامشون نکنم حق مردم رو ضایع کردم😐 .
حالا چند روز بعد مجاهدین ، دوتا مستشار آمریکایی رو با یه مهندس ایرانی می کُشن .💪💪 اسدُلّاه خبرش رو به شاه میده و میگه: بدم نشد😜 تا دیگه اون خبرنگارا این حرفا رو نزن . شاه میترسه که آمریکایی ها کشته شدن این مستشارا رو بندازن گردنش . میگه : یه وقت نگن ما اونا رو کشتیم ؟😳
اسدُلّاه میگه : نه قربان . اینقدارم آمریکائیها با هوش نیستن😉 تازشم یه مهندس ایرانیم که بوده .خیالتون تخت .گردن ما نمیفته.😋
خاطرات علم . دفتر پنجم
پنجشنبه ۵۴.۳.۱
عضویت در کانال "خاطره های أسدُلّاه" ❤️🌹👇
https://eitaa.com/asadallhalam