eitaa logo
عسل 🌱
10.5هزار دنبال‌کننده
194 عکس
135 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای عسل 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 فرهاد با حرص گفت _ بلای اسمانی به سرم نازل شد شهرام فکر ستاره داره داغونم میکنه _این بچه چیزی خورده؟ _نه _صداش کن بیاد بیرون الان تلف میشه فرهاد با پوزخند گفت _ نگرانشی شهرام با کنایه گفت _ همسن ریتاست سپس با مکث گفت _ اسمش چیه؟ _گلجان با شنیدن صدای پاش کمی عقب رفتم در را باز کرد و گفت _ گل جان دخترم بیا شام بخور با شنیدن دخترم اشک از چشمانم مثل سیل جاری شد یاد پدرم افتادم شهرام لبخندی زد و گفت _ منم یه دختر دارم همسن و سال شماست اسمش ریتاست۰۰۰ تو چند سالته؟ به ارامی گفتم _هفده خندیدو گفت _ عزیزم؛ ریتا 14سالشه من تو رو مثل دخترم میبینم دیدم که چقدر از اینکه روسری نداری معذب بودی یه لحظه ارزو کردم کاش ریتاهم مثل تو بود مکثی کردو گفت _ حالا پاک کن اون اشکهاتو حیف تو نیست با این چشم های درشت ابی گریه کنی ؟ تو میدونستی که خیلی خیلی زیبا هستی وقتی اولین بار چشماتو باز کردی احساس کردم یه فرشته یا پری دریایی هستی کمی سکوت کرد و گفت _حالا دیگه نترس من مثل پدرتم و تو مثل ریتا دخترمی بیا برو شامتو بخور . کمی با حرفهای اقا شهرام ارام شدم به دنبال او سر میز شام رفتم فرهاد در خانه نبود و این یعنی ارامش