eitaa logo
عسل 🌱
10.3هزار دنبال‌کننده
218 عکس
142 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
عسل 🌱
#پارت201 🦋پر از خالی🦋 من با مادرم صحبت کردم. به هیچ عنوان حاصر نیست که دنبال الهه بره کمی لبم را
🦋پر از خالی🦋 ارش به همراه ان دو خانم از دفتر خارج شدند ، اینقدد ذهنم درگیر انها بود که از حرفهای همایون چیزی متوجه نشدم کلافه با خودم گفتم تو چی میگی پسره ی بچه ننه، حیف از الهه نباشه با تو زندگی کنه، منم اگر جای الهه بودم از تو جدا میشدم. سپس سرفه ریزی کزدم و گفتم اقا همایون، شما الهه رو واسه چی میخوای برگردونی؟ مادرت که اونو نمیخواد، اونم که باهات کنار نمیاد ، شماهم که مادرت و ترجیح میدی پس واسه چی میخوای اونو برگردونی، برای خودت جنگ روانی درست نکن‌ . نه، این حرف و نزن کتی خانم. من الهه رو دوست دارم. چون مادرم ناراحتی قلبی داره نمیخوام ناراحتش کنم. پوزخندی به همایون زدم و گفتم حالا تلاشتو بکن دیگه، الهه شرط و شروطش و بهتون گفته. خدا شاهده که اصلا راضی به برگشت نبود اینقدر من اصرار کردم این شرایط رو گذاشت. صدای زنگ گوشی همایون نجاتم داد . برخاستم و از دفتر خارج شدم اهسته اهسته به طرف اسطبل رفتم و از دور نظاره گر انها شدم. صدای قهقهه خنده انها همه جا را پر کرده بود. ان زکی برای بالا رفتن از اسب از بازوی ارش استفاده میکرد. و انگار ارش هم بدش نیامده بود. دلم میخواست جلو برم و هر دو انها را با ناخن هایم تکه تکه کنم. صدای میلاد کمی ریز مرا ترساند چی کار میکنی تکانی خوردم و گفتم اون دو تا برای ثبت نام اومدن ، ارش و نگاه کن میلاد کنارم ایستاد لبخند عمیقی روی لبهایش بود. سپس رو به من در حالیکه ته صدایش خوشحالی بود گفت الان اگر من اینکارو میکردم چی به من میگفت؟ هر از چندگاهی من اون دختره رو میارم اینجا اسب سوار شیم ارش از دماق من در میاره نگاهی به میلاد انداختم و با پوزخند گفتم من اگر اینکارو میکردم چی به من میگفتید؟ حالت جدی به خودش گرفت و گفت برگرد برو دفتر. با کلافگی گفتم نه، اقای شرفی اونجاست مخمو خورد بسکه حرف زد. میلاد خندیدو گفت چرا؟ مرتیکه بچه ننه. هم خدا رو میخواد هم خرما رو ، الهه که از سرش زیادیه، یه دختر چوپون از ته یه روستای دور افتاده هم با اون زندگی نمیکنه . میلاد خندیدو گفت برو تو دفتر مواظب اونجا باش راهم را کج کردم و به طرف دفتر رفتم
خانه کاغذی🪴🪴🪴 از امیر رو گرداندم. امیر گفت اگر موندنی هستی مرد و مردونه بمون. بمون که زندگی کنیم . بمون که بهم ارامش بدیم و احساس خوشبختی کنیم. اگر هم میخوای بری برو به سلامت. ذهنم آشفته شد. وقتی دیگر اشکانی نیست که بخواهم با او زندگی کنم.کجا بروم؟ حالا گیرم چندرغاز هم از امیر پول گرفتم . اگر میخواستم جدا زندگی کنم چه کسی حاضر به ازدواج با من میشد؟ خجالت اور بود که من دستم را برای کمک مالی مقابل اودراز میکردم. یکی ته دلم میگفت این مرتیکه عصبی که کنترلی روی خودش نداره چطور شوهری میخواد بشه؟ تا تقی به توقی بخوره و من کوچکترین اشتباهی کنم میخواد روی من دست بلند کنه؟ منو بندازه جلوی الکس ؟ البته دلایل امیر هم قانع کننده بود من هم خبط و خطا زیاد داشتم اما اون حق نداره منو بزنه . وقتی خیالش راحت باشه که من قصدم با او زندگیست هم باز این اتفاقات خواهد افتاد؟ در دوراهی بدی بودم. هم از تنها زندگی کردن وحشت داشتم هم از با امیر زندگی کردن . وارد اشپزخانه شدو گفت چی شد تصمیمتو گرفتی؟ نگاهی به او انداختم. و ساکت بودم امیر گفت حرفتو بزن چرا ساکتی؟ گوشه لبم را جویدم و گفتم نمیدونم چی باید بگم ؟ اون که تو دلته و داری بهش فکر میکنی و بلند بگو مکثی کردم و گفتم من هیچ شناختی از تو ندارم امیر. هیچی ازت نمیدونم چطوری تصمیم بگیرم؟ بعدش هم تو اینقدر رفتار نامناسب با من داشتی که من .... ادامه حرفم را خوردم امیر گفت قبل از اینکه بخوام این مسائل و بهت بگم گفتم بیا هرچی که تاحالا شده رو همینجا فراموش کنیم دیگه راجع بهشون حرف نزنیم از الان به بعد و اباد کنیم. اخه من چطور بلاهایی که سرم اوردی و فراموش کنم ؟ مقابلم نشست و گفت پس من چطور دارم کارهایی که تو کردی و فراموش میکنم. مکثی کردو سپس گفت فکر کن ببین میخوای چیکار کنی؟ به میز خیره شدم .و گفتم من هیچ شناختی از تو ندارم دنبال چه شناختی هستی؟ من اونروز گوش وایساده بودم. تو هم فهمیدی . شنیدم که با اون مرده چی میگفتید . اما نفهمیدم دقیقا چیکار میکنی میشه بهم بگی؟ من دفتر املاک دارم. کار اصلیم معامله ملک و زمینه . میبرمت دفتر و ببینی اونکاری که با اون مرده درموردش حرف میزدی و میگم. امیر مکثی کردو گفت تو فکر کن الان میخوای پولتو از سینا بگیری اما سینا پول تورو بهت نمیده. من دوراه پیش پات میزارم. یا از طریق قانون یا از طریق خودم. اگر تو بگی قانون معرفیت میکنم به وکیل پورسانتمو از وکیل میگیرم. اگر بگی از طریق خودم یه قرارداد باهات مینویسم که یه چیزی و باهات معامله کردم یا باهات شریکم. بعد میرم با طرف تو صحبت میکنم پول و میگیرم میارم میدم بهت سهم خودمو برمیدارم.
_اینکه من بزارم عین مادرت هر لحظه با یکی باشی و اخرش هم بچه یکی دیگه رو بندازی گردن یکی دیگه رو کور خوندی. از حرفهای فرهاد هیچ چیز متوجه نمیشدم. سیگاری روشن کردو گفت _ادمت میکنم.از این به بعد هر روز میزنمت. کتک زدن تورو میزارم تو برنامه روزانه م اینقدر میزنمت تاحس کنم ادم شدی. یک هفته گذشت، فرهاد به وعده ش عمل کرد هر روز مسئله ایی را بهانه میکردو به جانم می افتاد. تمام جانم کبود بود و درد میکرد باهر نفسی که میکشیدم درد پهلویم تشدید میشد. بی تفاوت شده بودم، مثل سابق از فرهاد نمیترسیدم، حوصله خودم را نداشتم ، چند روز بود که موهایم را داخل تور جمع کرده بودم و حتی شانه هم نزده بودم، مقابل اینه ایستادم . چند دقیقه به خودم خیره ماندم. گوشه لب پایینم پاره شده بودو زخم بود هر دو گونه ام کبود بود و به علت کم اشتهایی رنگ و رویم زرد شده بود. سر تاسفی برای خودم تکان دادم از اینه رو برگرداندم. گذشته م را مرور کردم. پدری که در کودکی مرده بود . عمه سخت گیری که مرا دوست نداشت و بخاطر حرف مردم و از سر اجبار نگهم داشته بود. فرهاد و تجاوز و کتک هایش. ارباب و اجبار برای ازدواج با من. مادری که همان بدو تولدم مرد. حرفهایی که فرهاد پشت سرش میزد. و از همه بدتر ، خودم بودم که کودکی ام سوخت و همیشه حبس بودم ، فرهاد زمان کوتاهی با من مهربان بود. خودم خرابش کردم . مرجان هم رفت که رفت. دوباره در اینه نگاهی به خودم انداختم این زندگی به چه درد من میخورد؟ بلند گفتم _منتظر چی هستی عسل؟ کمی فکر کردم و گفتم _عسل؟ یا گل جان؟ منتظری اینقدر کتک بخوری تا زیر دست یه متجاوز ستمگر بمیری؟ خوب بکش خودتو. این دنیا از اول هم تورو نمیخواست، اگر میخواستت مادرتو ازت نمیگرفت کمی فکر کردم و گفتم _ پدرتو نمیگرفت. تا کی میخوای خودتو به دیگران تحمیل کنی؟ بغض کردم اما سریع قورتش دادم و گفتم _بسه، خووتو جمع کن، اینهمه گریه کردی چی شد؟ ده سال روسر عمه کتی خراب شدی. منت گذاشت و پول خرجت کرد. منت گذاشت و برات خرید کرد.کتکت زدو بزرگت کرد. بعد خراب شدی سرخاتون. نقشه کشیدو ازت در رفت. بهت تجاوز کردند، کتکت زدند، تحقیرت کردند، الان هم خراب شدی روسر فرهاد؟ زندگی ستاره راهم خراب کردی بسه دیگه خودتو بکش . با مرگت هم خودت راحت میشی هم فرهاد. میخوای زنده بمونی چیکار کنی؟ کتک بخوری؟