#پارت335
خانه کاغذی🪴🪴🪴
لباس پوشیدم و از خانه خارج شدم مصطفی جلوی در ایستاده بود سوار ماشین شدم و سلام کردم.
پاسخم را گفت و حرکت کرد. از خانه که خارج شدیم موتورسوارهارا دیدم که بدنبالمان میایند. لحظه ایی حس سران مملکتی به من دست داد . مصطفی مقابل اموزشگاه متوقف شدو گفت
خانم سرداری ، امیر خان گفتن من تا داخل اموزشگاه دنبالتون بیام.
بله
من جلو میرفتم و مصطفی هم بدنبالم می امد. وارد اموزشگاه شدم مصطفی همان داخل ولی جلوی در ایستادرو به منشی گفتم
سلام.
به گرمی پاسخم را گفت و من گفتم
شما اینجا چه کلاس هایی دارید؟
هرکلاسی که بخواهید از موسیقی گرفته تا گلسازی و طراحی و خیاطی بستگی داره شما چی بخواهید ؟
میشه لیستشو ببینم
بله
برگه ایی را دستم داد . بهترینشان همان خیاطی بود میتوانستم لباس ها را با خودم ببرم و بیاورم و بهانه کنم که کارم است امیر که وسایل من را بازرسی نمیکرد. فقط سختی کارم مصطفی بود.که نازنین را میشناخت.
یادم رفته بود شماره ش را بگیرم و از تلفن خانه به او بگویم نقشه م چیست. باید کمی روی مصطفی هم کار میکردم.
ادرسش را کم و بیش به من گفته بود. کلاس خیاطی را انتخاب کردم و به صورت خصوصی ثبت نام نمودم. خانم منشی لیست خرید به من داد .
از اموزشگاه بیرون امدم وبرگه ادرسی که منشی برای خرید داده بود را به مصطفی دادم و گفتم
باید بریم اینجا خرید.
مصطفی سرتایید تکان دادو من گفتم
فقط قبلش من یه جا میخوام برم سمت پاسداران
مصطفی که به جای صورت من زمین را نگاه میکرد گفت
شرمنده خانم سرداری. امیر خان فقط اموزشگاه و فروشگاه و به من گفتن.
کمی خواهش در لحنم پاشیدم و گفتم
حالا چی میشه بریم؟ تو مسیرمونه
متاسفم منو ببخشید.
اقامصطفی من یه کاری دارم باید انجامش بدم.
به امیر خان زنگ بزنم اگر موافقت کردند. اطاعت امر میشه
نه اقا مصطفی نمیخوام امیر بدونه
ابروهایش رابالا دادو گفت
من نمیتونم اینکارو انجام بدم.
اقا مصطفی. شما فقط یه ترمز میخوای بزنی ها
سرش را بالا اورد و با دلسوزی گفت
اخه خواهر من. تو رفتارهای امیر و ندیدی؟ اگر بفهمه من چه جوابی بدم؟ من به جهنم خودت چی میخوای بهش بگی؟
از کجا میخواد بفهمه
اولا محاله من بدون اجازه امیر خان حرکتی کنم. در ثانی چهارنفر دیگه دنبالمونن.
با ناامیدی راه افتادم مصطفی گفت
من به امیر خان نمیگم شما چنین درخواستی داشتی. شماهم جای خواهر من از این تیمی که من راه انداختم و بادیگارتونن هرگز چنین چیزی نخواهید اونها صاف میزارن کف دستش. منم که نمیگم دلم برات میسوزه والا من طبق وظیفه م و عهدی که باهاش بستم باید همین حالا گزارش بدم.
ممنون.
سوار ماشین شدم خریدم را که انجام دادم به خانه بازگشتیم.