#پارت352
خانه کاغذی🪴🪴🪴
امیر نگاهی به ماشینش انداخت مرد سالمند گفت
مال من که نه قیمتی داره و نه اتفاق خاصی افتاد ولی مال شما داغون شد. خانمت اگررانندگی بلد نیست چرا میشونیش پشت فرمان
امیر دست به سینه مقابلش ایستادو گفت
مهم نیست فدای سرش
مصطفی با موتور کنار امیر ایستاد . امیر به او اشاره ایی کرد مصطفی کمی از ما فاصله گرفت . امیر رو به او گفت
خسارتتون چقدر میشه؟
مرد سالمند نگاهی به ماشینش کرد و مبلغی را گفت امیر گوشی اش را در اورد و از او شماره کارتی خواست و سپس به طرفم امد. سوار ماشین شدو گفت
برو عزیزم.
میشه خودت بشینی پشت فرمان؟
خندیدو گفت
به خاطر یه تصادف؟ فدای یه تار موت برو نترس .
ماشین را روشن کردم و گفتم
ببخشید.
تچی کردو گفت
اشکال نداره عزیزم .
خیلی شرمنده شدم
این چه حرفیه؟ ماشین خودته برو راه و بستی.
حرکت کردم . به خانه که رسیدیم پیاده شدم. دسته گلی که به اب داده بود را که نگریستم. با شرمندگی به امیر زل زدم و او گفت
دیگه راجع بهش حرف نزن برو تو . من چند دقیقه دیگه میام.
داخل خانه رفتم و تیز وارد اتاق خواب شدم. امیر با مصطفی صحبت میکرد. با حرفهایی که امیر زد حالا مطمئن بودم که مصطفی راجع به من حرفی نمیزند.
وارد خانه شدو گفت
فروغ؟
از داخل اتاق خواب گفتم
بله
وارد اتاق شدو گفت
الان با مصطفی حرف زدم. صبح از تمرین که اومدیم با مصطفی برو بانک اول کارتتو بگیر. بعد برو عکس بنداز و کارهای پاسپورتتو انجام بده
باید رضایت نامه محضری از تو باشه که به من پاسپورت بدن
تو کارهای دیگتو انجام بده من تا اونموقع میام. میخواهیم بریم مسابقه باید پاسپورتت حاضر باشه.
کی قراره بریم؟
#پارت352
بیخود دوسش داری ، یکی اینهارو تو دست و گردنت ببینه به من میخنده ، من اونهمه طلا برای تو خریدم.
کو؟ همرو بردی قایم کردی
تو خواستی و من ندادم؟ تو خونه ایی که خدمتکار هست مربی نقاشی میره میاد .....
چرا به مردم تهمت میزنی؟
تهمت نمیزنم ، مالمو جمع میکنم.
با نکته سنجی گفتم
دیدی؟ مالتو . پس نگو من اونهمه طلا برای تو خریدم، بگو من واسه خودم طلا خریدم اگر دوست داری یه تیکشو بهت قرض بدم یکی دو روز بندازی.
نگاهش مرموز شدو گفت
دنبال چی میگردی عسل؟ کلید گاو صندوق رو میدم به تو خوبه؟
از او رو برگرداندم وگفتم
مال خودت
کمی سکوت کردم و ادامه دادم
اون سرویسی که مرجان سر عقد بهمون داد هم مال تو میشه؟اون حداقل نصفش مال منه
فرهاد از اتاق خارج شدو مدتی بعد با جعبه جواهرات من بازگشت وگفت
بفرما، فقط دلم میخواد یه تیکشو گم کنی.
خوب گم کنم، فدای سرم، مال خودمه، مگه برای من نخریدی؟ روز زن منو بردی طلافروشی
سپس به تقلید از فرهاد صدایم را کلفت کردم و گفتم
خانمی روزت مبارک.
فرهاد ناخوداگاه خندیدو گفت
الان این من بودم ؟
بله دیگه، از اونطرف کادو میدی از این طرف میزاری تو گاو صندوقت بعد هم میگی وای به حالت اگر گم کنی ، مگه برای من نخریدی؟ مگه کادو ندادی؟ کادورو پس میگیرن؟یا پیگیر میشن که چه بلایی سرش اومد؟
خیلی خوب ، بیا اینم طلاهات ،دست از سرم بردار، اگر دوست داری پاشو یه لباس درست حسابی بپوش بریم بیرون، دوست هم نداری بشین همینجا.
کمی مکث کردو گفت
اون دستبند گردنبندتم در بیار خواهشا.
نمیخوام، دست خودمه ، گردن خودمه دلم میخواد اینها بهشون اویزون باشه.
سر تاسفی تکان دادو گفت
اگر در نیاری میام اونجا مثل مانتویی که الان پارش کردم، اونم پاره میکنم.
نگاهی به فرهاد انداختم بغض راه گلویم را بست، گردنبندو دستبند مادرم را در اوردم، اشک روی گونه هایم غلطید برخاستم انها را در کشویم گذاشتم ، فرهاد هاج و واج گفت
چراگریه میکنی؟
از اتاق خارج شدم بدنبالم روان شدو گفت
عسل
بازوهایم را از پشت گرفت دستانم را قلاب کرد وگفت
چته؟
تکانی خوردم وگفتم
ولم کن
فرهاد باخنده گفت
همینکه هست.