eitaa logo
عسل 🌱
9.8هزار دنبال‌کننده
384 عکس
99 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋پر از خالی🦋 خانه را مرتب نمودم ، کمی غدا از داخل یخچال برداشتم برای خودم گرم نمودم و خوردم. شماره م را گرفتم خوشبختانه میلاد تلفنم را هنوز روشن نکرده بود. به حیاط رفتم و خودم را با گل و گیاه سرگرم کردم. در خانه دوباره باز شد و ارش به خانه بازگشت و بی مقدمه گفت تو دیروز اموزشگاه نرفتی؟ تمام بدنم از سوال ارش لرزید و گفتم رفته بودم. جلوتر امدوبا صدایی بلند گفت چرا دروغ میگی من الان اموزشگاه بودم دیروز غیبت داشتی کمی به عقب رفتم، هیچ پاسخی نداشتم. ارش جلو امد دسته موهای من را در دستش گرفت و گفت تو ساعت کلاست کدوم گوری بودی؟ جیغی کشیدم و گفتم ولم کن مرا به داخل خانه پرتاب کرد نقش بر زمین شدم و گفتم با دوستام رفته بودم بیرون بالای سرم ایستاد برخاستم در حالیکه عقب عقب میرفتم ارش گفت دوستات چه خرین؟ مکثی کرد و سپس ادامه داد پریروز هم که اون امیر گاگول و پیچوندی و گفتی امتحان دارم رفته بودی ولنتاین بازی؟ جلوتر امد سیلی اش را خواستم با دستم مهار کنم اما قدرت ضربه او بیشتر بود و دست خودم توی صورتم کوبیده شد. وحشیانه به من حمله ور شد. عقب عقب رفتم و گفتم چرا عصبانی میشی با عربده گفت جمعت میکنم سلیته . ولنتاین کدوم قبرستونی بودی؟ به خدا با دوستام رفته بودم کافی شاپ تو گه خوردی که کافی شاپ رفتی ، میخواستی با دوستات باشی میبردیشون باغچه اشک از چشمانم جاری شدو گفتم ارش به خدا قبول نکردند بیان . بهشون گفتم دوستات کین؟ زنگ بزن بهشون ببینم واقعا با اونها بودی؟ نیمه نگاهی به در اتاقم انداختم و به طرف ان دویدم اما ارش از من تیز تر بود و در یک ان بلیزم را گرفت.یقه لباسم تا روی بازویم پاره شد مرا محکم به دیوار هل داد و من با صورت توی دیوار رفتم جیغی کشیدم دستم را روی صورتم نهادم خون از بینی م جاری شدو در دستانم پرشد. به طرف او چرخیدم یقه پاره م را از شرم برادر بزرگتر م با دستم جمع کردم . خون در چشمان ارش موج میزد جلوتر امد دست من را به همراه یقه م گرفت و گفت میکشمت کتایون. من با دوستام بودم ارش به خدا زنگ بزن ببینم با کدوم پدرسگی بودی . شمارشو حفظ نیستم. تو گوشیمه، گوشیمم دست میلاده از من فاصله گرفت. یقه م را جمع کردم. موبایلش را در اورد و گفت کجایی میلاد؟ اب دستته بزار زمین بیا خونه گوشی این پتیاره رو هم با خودت بیار به طرف اتاقم رفتم که گفت کجا؟ وایسا سرجات ببی
خانه کاغذی🪴🪴🪴 عمه مرا بوسیدو گفت اومدم بهتون بگم سفت و سخت سر نه گفتنتون بمونید من نمیزارم امیر اذیتتون کنه. من باید برم بهانه کردم با اژانس اومدم پیشتون رو به من ادامه داد تو هم اینقدرباامیر کل کل نکن دخترم چشم عمه رو به سینا گفت اگر امیرو نمیخواد صلاح نیست بیاد تو خونه ما یه فکردیگری برای فروغ بکن. انگار تمام مشکلاتم یکجا حل شده بود. خوشحال شدم عمه گفت من دوست دارم فروغ عروسم بشه ولی به شرطی که خودش دوست داشته باشه خداحافظی کرد و خانه مان را ترک نمود. حال خوبم اشتهایم را باز کرده بود بهاشپزخانه رفتم و بساط ماکارانی را بر پا کردم. سرمیز شام که نشستیم . سینا رو به فریبا گفت من باید از ایران برم. با اتفاقاتی که افتاد فروغ نمیتووه خانه عمه بره. بنظرت چیکار کنیم؟ نمیتونی رفتنت را کنسل کنی؟ نه به سوسن قول دادم کارهامونو تو ترکیه انجام دادیم. باید حتما برم. فروغم ببر. نمیشه که......؟ببرم بگم چی؟ من خودم دارم میرم سرسفره دیگران یکی و هم ببرم؟
زمان زیبای عسل 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ابروهای فرهاد در هم گره خوردومن ادامه دادم _ با پولش برم خونه عمه م . فرهاد دستش را زیر چانه م گذاشت و گفت _ از این لحظه به بعد بدون اجازه من اب نمیخوری . فهمیدی؟ برای رهایی از این مخمصه سریع گفتم _بله فهمیدم. فرهاد رهایم کرد و وارد اشپزخانه شد . به خاطر سیلی که خورده بودم سرم به شدت درد میکرد همانجا نشستم و سرم را بین دستانم گرفتم پوست صورتم به شدت میسوخت، فرهاد از داخل یخچال قرصی در اوردو با یک لیوان اب خورد از اشپزخانه خارج شد مقابلم ایستاد استرس وجودم را گرفت لگدی به ساق پایم زد ناله ای کردم و پایم را گرفتم _بلند شو حروم*زاده ، مفت خوری بسه ، خونه رو بوی اشغال برداشته. ارام ایستادم فرهاد از کتفم گرفت مرا به سمت اشپزخانه هل داد محکم به اپن خوردم که خوشبختانه در را باز کردو به حیاط رفت وارد اشپزخانه شدم سرگیجه داشتم دست و صورتم را شستم زخم لبم هنوز خونریزی داشت ، یکی از قرص هایی که فرهاد خورده بود را خوردم و شروع به جمع کردن میز نمودم ظروف غذایی که ان شب با امدن ستاره به خانه و ناتمام ماندن شام هنوز روی میز بود را جمع کردم در پی یک مشما برای جمع کردن زباله ها بودم که چشمم به مشمایی که یک کاغذ به ان منگنه شده بود خورد تعجب کردم کاغذ را نگاه کردم فاکتور رستوران بود. چشمانم برق زد ....خدای من ادرس اینجا توش نوشته شده. کاغذ را کندم و از اشپز خانه بیرون رفتم ارام پرده را کنار زدم داخل حیاط نبود باید به خاله مهناز زنگ میزدم حتما تا الان رسیده سراسیمه به سمت تلفن رفتم و شماره را گرفتم گوشیو بردار تروخدا . _الو _خاله بیا به این ادرس _تو کجارفتی _تروخدا زود بیا سپس ادرس را خواندم .با صدای باز شدن در سریع گفتم _ اومد خداحافظ. گوشی را سرجایش نهادم سرم را که بالا گرفتم فرهاد را دیدم که خیره به من است فاصله ام تا او زیاد بود مخفیانه کاغذ را در مشتم گرفتم فرهاد چند قدم جلو امدو گفت _ باکی زنگ میزدی؟ ناخواسته به عقب رفتم ترس را در صورت فرهاد میدیدم نزدیک گوشی شد تکرار تلفن را زد قلبم در سینه گوپ گوپ میکرد هر چه بوق خورد کسی پاسخی نداد . فرهاد با فریاد رو به من گفت _به کی زنگ زدی ؟ این تنها شانس من برای رهایی از این جلاد بود حتی اگر میمردم هم حرفی نمیزدم. فرهاد به سمتم حمله کرد دوان دوان به سمت اتاقی که درش باز بود رفتم ، اما فرهاد زرنگ تر از من بود موهایم را گرفتو من ناخواسته ایستادم کشان کشان مرا به اتاق بردو گفت _ عسل به کی زنگ زدی؟ _من به کسی زنگ نزدم. فرهاد مشتی به قفسه سینه م کوباندو گفت _شماره ش روی تلفنه چرا دروغ میگی ؟ _یعنی توی این نیم ساعتی که فرار کردی دوست پسر پیدا کردی؟ هاج و واج گفتم _ نه به خدا _پس اون کی بود؟چرا دیگه جواب نمیده؟ با عربده گفت _ خودم شنیدم گفتی اومد خداحافظ ضربه های پیاپی فرهاد روی سرو صورتم فرود میامدو من بخاطر اینکه صدای زنگ ایفن به گوشش برسد هیچ نمیگفتم . فرهاد لحظه ایی از زدن من دست کشیدو گفت _ عسل همینجا میکشمت توی حیاط هم دفنت میکنم اب هم از اب تکون نمیخوره ،کسی و نداری که پیگیرت باشه ، بگو با کی حرف میزدی؟ با صدای زنگ ایفن نفس راحتی کشیدم .
با من بمان💐💐💐 عیسی کمی مکث کردو گفت بیا بریم بالا نیما بیاد اونجا حرف بزنیم. من دیگه پامو تو خونه تو نمیزارم. باید جواب این رفتار بی شرمانه ت رو بدی کتکی که خوردی جواب حرف زشتت بود.‌قرار نیست تو دعوا هر غلطی که دلت بخواد بکنی و هر چرندی که دوست داری بگی. من از قبل عقد بهت گفته بودم بدون اجازه جایی نمیری منم خانوادمو ول نمیکنم چشمت کور دندتم نرم میخواستی فکرهاتوکنی بعد بله بگی. اشتباه کردم قبول کردم الانم میخوام طلاق بگیرم. عیسی زیر پنجره ایی که من پشتش بودم نشست و گفت مریم بیچاره چیکار به تو داره اخه؟ از عید پنج ماه داره میگذره . یه بار اومده بالا اونم یه کاسه سوپ اورده بود من از در اومدم تو داشتید چیکار میکردید؟ یه جریانی تو محل کارش شده بود تصمیم عاقلانه گرفته بود منم خواهرم و بقل کردم بوسیدم. پوزخندی زدو گفت نشسته بود روی پات خفه شو لیلا حرفت خیلی سنگینه صدای تق و تق در امد. ضربان قلبم بالا رفت.‌اگر نیما و عیسی درگیر شوند حتما به کمک عیسی میروم. عیسی برخاست در را باز کرد.با نیما سلام و احوالپرسی کرد. نیما وارد شد هاج و واج به لیلا نگاه کردو گفت چی شده؟ لیلا با گریه دستش را به طرف عیسی گرفت و گفت این منو زد نیما مبهوت به عیسی نگاه کردو گفت تو رو خواهر من دست بلند کردی؟ نیما دستش را به علامت سکوت بالا اوردو گفت اول دلیلش رو بپرس بعد قضاوت کن صدایش را بالا بردو گفت به هر دلیلی تو حق نداشتی اینکار رو کنی؟ عیسی هم صدایش را بالا برد و گفت به من میگه تو با خواهرت رابطه پنهان داری من نیستم میاریش خونه.... کمی با خشم‌به لیلا نگاه کردو گفت یه حرفهایی میزنه که من نمیتونم بازگو کنم. نیما تیز سرش را به طرف لیلا گرداندو گفت تو اینو گفتی؟ دیروز من خونه نبودم . وقتی اومدم خونه دیدم مریم نشسته روی پای عیسی دارن همو میبوسن نگاه نیما روی لیلا تیز شدو گفت ببند دهنتو لیلا عیسی دست برکمر درحالیکه به زمین نگاه میکرد گفت تو اگر اینو میشنیدی چیکار میکردی؟ نیما به عیسی نگاه کردو حرفی نزد عیسی گفت سه ساله هر سازی میزنه من میرقصم.اینو میخوام چشم. اونو میخوام چشم. اینجا بریم چشم اونجا بریم چشم. دیروز بی اجازه پاشده رفته اراک امروز اومده این حرف و میزنه لیلا گفت من نمیخوام با تو زندگی کنم عیسی میخوام طلاق بگیرم. طلاقم اگر بخوای چشم. مهریه ت رو هم تمام و کمال میدم. میخوام خودمو از دست تو راحت کنم . نیما یک قدم عقب رفت و گفت یعنی چی طلاق مگه بچه بازیه عیسی به طرف نیما چرخیدو گفت نیما جان داداش. تکلیف منو همینجا معلوم کن. اگر میخواد بره همین الان ببرش. اگر میخواد بمونه قدمش روی هردو چشم من. ناراحته که موقع رفت و امد باید از جلوی چشم بابا ننه من رد بشه من از کوچه بغلی یه در براش تو راهرو باز میکنم. مکث کردو گفت اما اگر میخواد بمونه مثل آدم با من زندگی کنه این اداهارو در نیاره. من از روز اول که اومدم خاستگاریش بهش گفتم لیلا بدون اجازه من جایی حق نداری بری خونه منم با بابام مشترکه .... لیلا گفت من یه اشتباهی کردم به تو بله گفتم الان میخوام تمومش کنم. نیما تشری به لیلا زدو گفت چیچی و تمام کنی ؟ مگه بچه بازیه؟ شوهرت پسر به این خوبیه بتمرگ سرجات دیگه لیلا دست بر کمر رو به نیما گفت الان تو داری طرف عیسی رو میگیری؟ خواهر من چطور چشمم و رو به حق ببندم. حق با عیسی ست. منم اگر زن داشتم اینکارها رو میکرد.... لیلا روی رانهای خودش کوبیدو گفت اینجا هم پای مریم وسط اومد. رو به عیسی گفت چون دلش پیش خواهرت گیر کرده داره طرف تو رو میگیره. ای بدبخت لیلا که از داداش هم شانس نیاوردی. نیما متحیر به عیسی نگاه کردو گفت من .... لیلا میان کلامش امدو گفت باشه تو هم طرف عیسی باش. من اینجا نمیمونم میخوام برم خونه با بابا حرف بزنم. به طرف در حیاط که رفت عیسی گفت یا خودم میبرمت یا با نیما برو نیما بدنبالش نیم قدم رفت عیسی به طرف لیلا رفت دستانش را جلوی او به نشانه اتمام حجت باز کردو گفت من دنبالت نمیام لیلا اگر قصدت با من زندگیه تا فردا شب وقت داری خودت برگردی اما اگر نیامدی پس فردا صبح من میرم دادخواست طلاق میدم. نیما در را باز کرد و با لیلا از خانه خارج شدند عیسی کمی در حیاط نشست و سپس در را باز کرد و ماشینش را بیرون برد و رفت.‌